به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



چهارشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۹۱

نویسنده فرهنگ ایران   
نوری علا، یافتم یافتم؛ سلطنت نرفته
و جمهوری نیامده است 
چه بهتر بود که آقای نوری علا، پس از به هوش آمدن سری به اینترنت می زد تا ببیند در هنگامی که وی بیهوش و تحت مداوا بوده چه اتفاقاتی رخ داده است و بعد این مقاله را می نوشت. اگر نوری علا می دانست که پارلمان آلمان از ورود رضا پهلوی به آن جا جلوگیری کرده و در هلند رضا پهلوی موفقیتی نداشته و به دروغ گفته است که در دادگاه لاهه سخنرانی کرده ولی روشن شد که محل سخنرانی وی در یک کافه بوده است. سپس در فرانسه با بی اعتنایی فرانسویان مواجه شده ، به اندازه ای که از روبرو شدن با ایرانیان شرمنده بوده است و  
اسماعیل نوری علا که مدتی برای جراحی قلب به ناچار از صحنه اینترنت دور شده بود، باز گشت به زندگی دوباره را، با کشف یک مسئله به روش ارشمیدس جشن گرفت و فریاد زد: « یافتم یافتم؛ سلطنت نرفته و جمهوری نیامده» است. نوری علا، نمی داند که از همان آغاز انقلاب اسلامی در ایران، مردم کوچه و بازار به این مسئله پی برده اند.
روشنفکرهم فقط روشنفکر های وطنی خودمان مثل همین آقای نوری علا، که عمرش دراز باد، وگرنه مردم در انتظار رهایی از چنگال آخوندها، دلشان را به چه چیزی خوش کنند؟ این سخنان وی، دستکم می تواند یک زنگ تفریحی در جهنم ایران باشد.
نوری علا، پس از بهوش آمدن در یافت، هنگامی که از دالان مرگ و زندگی عبور می کرده است به حل مسئله ای دست یافته که لازم است شیفتگان سیاست سکولار رنگی از آن با خبر شوند. نوری علا، حتماً در مدرسه داستان ارشمیدس را خوانده است، همان دانشمند یونانی که روزی برهنه از حمام بیرون دوید و فریاد کشید « یافتم، یافتم».
میان داستان ارشمیدس و اسماعیل نوری علا، شباهت هایی وجود دارد. داستان پادشاه و تاج طلا است. هيرو، حاکم سيراکوز در یونان کهن، مقداری طلا به يک زرگر داده بود تا برای وی تاجى از زر ناب بسازد. پس از آماده شدن سفارش، هیرو به شک افتاد که شاید زرگر همه طلا ها را در ساختن تاج بکار نبرده باشد وحل این مسئله را به ارشمیدس سپرد. ارشمیدس هم یک روز در خزینه حمام غوطه ور بود که فرمول مسئله را یافت و از شوق و ذوق بی اندازه، برهنه از حمام بیرون دوید و فریاد کشید « یافتم، یافتم».
برخی از شاه الهی های دستپاچه که از این ریزه کاری ها سر در نمی آورند و مدتی است از اظهارات نیمچه سلطنت طلبانه نوری علا، ذوق زده شده اند، بدون بررسی این نکته، مقاله را در سایت های اینترنتی خود منتشر کردند. یکی از این دستپاچه ها، حزب مشروطه یا بهتر است گفته شود: «حزب باد! همایونی» است، به هر حال شخصی به نام همایون آن را پایه گذاری کرده بود و پس از در گذشت وی، اعضای زبان بسته این حزب، به دنبال وزش باد، تبدیل به باد کنک مقام همایونی! شده اند.
چه بهتر بود که آقای نوری علا، پس از به هوش آمدن سری به اینترنت می زد تا ببیند در هنگامی که وی بیهوش و تحت مداوا بوده چه اتفاقاتی رخ داده است و بعد این مقاله را می نوشت. اگر نوری علا می دانست که پارلمان آلمان از ورود رضا پهلوی به آن جا جلوگیری کرده و در هلند رضا پهلوی موفقیتی نداشته و به دروغ گفته است که در دادگاه لاهه سخنرانی کرده ولی روشن شد که محل سخنرانی وی در یک کافه بوده است. سپس در فرانسه با بی اعتنایی فرانسویان مواجه شده ، به اندازه ای که از روبرو شدن با ایرانیان شرمنده بوده است و به همین دلیل درمراسم سالگرد خواهردر گذشته اش، لیلا ،در گورستان پاریس حضور نیافته است، و در غیاب نماد سلطنت در گورستان، چند هوچی از فرط شاهدوستی به سر و کول هم پریده اند، و اگر نوری علا نامه افشا گرانه محمد مصطفائی، وکیل سکینه آشتیانی را که با رضا پهلوی در طرح شکایت از خامنه ای چند ماهی همکاری کرده است را خوانده بود، دست به نوشتن چنین مقاله ای نمی زد.
گذشته از همه این ها اگر نوری علا، مصاحبه رضا پهلوی با هفته نامه آلمانی فوکوس، را می خواند و به چهره دوگانه و نیّت پنهانی رضا پهلوی پی می برد که حتی پا را فراتر از پدر و پدر بزرگش گذاشته است، هرگز بخود اجازه نمی داد در پی تاج و تختی، هر چند قراضه! و بی مسئولیت برای رضا پهلوی بر آید، تا هزینه گزاف یک مقام هیچکاره! و وابستگانش برای یک منصب نمایشی تا ابد به دوش های مردم ایران سنگینی کند.
رضا پهلوی در مصاحبه خود با نشریه آلمانی فوکوس، ماشین نویس! سابق چریک های فدایی را سنگ روی یخ کرد، همان خانمی که فکر کرده بود « شاهزاده چپ» است. رضا پهلوی، به چند تن از چپ های سابق و فرصت طلبان از کار افتاده نشان داد که با آنان میثاقی نبسته و تا حالا همه را سر کار گذاشته است.
نوری علا، اگر می شنید که رضا پهلوی در گفتگویش با نشریه آلمانی از ارتباط پنهانی خود با موسوی و کروبی سخن گفته و خود را شاه قانونی ایران! خوانده است، این مقاله را نباید می نوشت. رضا پهلوی خودش اعتراف کرد که خیال های بسیاری در سر می پروراند و قصد دارد سفر های بسیاری انجام دهد و امثال نوری علا ها، هنوز اندر خم یک کوچه اند.
اسماعیل نوری علا، از چنته خود، یک قانون اساسی بیرون می آورد که در آن به نقش یک " شاه جمهور" هیچکاره و یک نخست وزیر همه کاره ، اشاره می کند مانند؛ هند و آلمان ویونان. نوری علا، قیم مردم ایران می شود و این نوع حکومت را پیشفرض تعیین می کند و لابد در خیال خود، رضا پهلوی را در جای هیچکاره می نشاند و خودش همه کاره می شود. حالا اگر مردم ایران به یک نوع جمهوری مانند آمریکا یا فرانسه رای دادند، روشن نیست تکلیف این مقام های خیالی! چه خواهد شد.
نوری علا، با این نوشتار خود نشان داد که در سیاست و حقوق اساسی چیزی برای گفتن ندارد و بهتر است زندگی باز یافته خود را صرف کاری کند که درآن استعداد کافی داشته باشد، و یا اینکه برود در صدای آمریکا ودر برنامه افق، کارشناس شود.