به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



پنجشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۹۱

رضا مقصدی
ققنوس در آتش
گیتار های تاریک! / گیتار های درد! / " اسپانیا " ترانه ی " لورکا " را /
چون باغی از انار به جانش ریخت. / فریاد ِ " بامداد " / اما / میانِ زخمِ دل ِ ما / ایستاده است.  
در آستانه ی دوازدهمین سالگرد ِ از دست دادن عزیز ِ شعر ِ پارسی ایستاده‌ایم.
این شعر سالها پیش در اسپانیا یا یاد ِ این "یار ، این یگانه‌ترین ِ یار" نوشته شده است.
در آنجا دو چیز بیش از هر چیز مرا به جانب ِ خود می‌خواند: "ماه" و "گارسیا لورکا" .
در ساحل، در دیدارهای مهربان با ماه _ پیاپی _ صدای هوشُربای شاملو با کلام ِ شورانگیز ِ لورکا در جانم می ریخت و مرا تا دور، تا لحظه‌های پرشور می بُرد.
نخستین سطرهای این شعر در زیر منشور ِ نور ِ ماه و در آن ساحل بر کاغذ نشست و سپس در سال 76 در "دفتر هتر" ویژه ی احمد شاملو یه سردبیری مهربانم بیژن اسدی پور در امریکا انتشار یافت.
در این لحظه، با بهره از کلام ِ فاخر ِ " سایه" ی عزیزم، به آن "بامداد ِ " همیشه می‌گویم:
یاد ِ دلنشینت ای امید ِ جان
هر کجا روم، روانه با من است

ققنوس در آتش
به قامت ِ بلند ِحماسه و عشق :
احمد شاملو
... پس
واژه را دوباره فرا خواند
تا از فراز ِعاطفه ی ابر، بگذرد
وز نور
وز غرور
جامی به سربلندی ی آواز ِ عاشقان
بردارد
تا بامداد، بر سر ما خیمه گُسَترد.
همواره یک پرنده
بر شانه ی ستبر ِ بلندش
رو سوی روشنایی ی یکدست
آواز های تازه، به لب دارد.
این کیست؟ از کدام تبار است؟
وقتی که برف را
بر حرف و بر هِجای جهان
می بیند
ما را به میهمانی ی خورشید می بَرَد.
گندم
صدای ماست
شادی
جوانه اش.
آن جا که آسمان ِ زمان، خالی
از بوسه ی برهنه ی باران است
بر ریشه های تشنه ی ما
می بارد.


در کارگاه ِ هستی
− این آفریدگار −
بومی ز خاک دارد
رنگی ز شاعرانگی ی افلاک
مضمونی از مناظر ِ انسان.
هر جا که عشق
از آبی ی یگانه اش خالی ست
آوازی از سپیده دمان است.
دیری ست " آن کلام مقدس "
با پیکر ِ نشسته به خاکستر
در شعله های آتش
می سوزد.
شادا
ققنوس را بشارت ِ او زنده می کند.


گیتار های تاریک!
گیتار های درد!
" اسپانیا " ترانه ی " لورکا " را
چون باغی از انار به جانش ریخت.
فریاد ِ " بامداد "
اما
میانِ زخمِ دل ِ ما
ایستاده است.

اسپانیا ۱۹۹۷

Reza.maghsadi@gmx.de