به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



چهارشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۹۱

احمد شاملو
سرود ابراهیم در آتش با صدای شاعر

شعر “سرود ابراهیم در آتش” از كتابی با همین نام و حذف كلمه “سرود”، هر دو بُعد این چشم‌انداز، به اضافه بُعد زبانی شعر شاملو را دارا است و نمونه مناسبی است برای ترسیم چشم‌انداز شعری او.  رعایت انسان و رعایت عشق.

شعر با روایت “ دانای كل”، از مردی كه مثل مردم دیگر نیست، شروع می‌شود. مردی كه عاشق زیبایی‌ها و گفتن آن‌ها است و دلبسته آبادانی و شادابی و عشق به انسانی دیگر. پس در این روایت، مردم دیگر، و در واقع مردان دیگر، این صفات را ندارند.


سرود ابراهیم در آتش

سرود ابراهیم در آتش
در آواز خونین گرگ و میش
دیگرگونه مردی آنک،
که خاک را سبز می خواست
و عشق را شایسته ی زیباترین زنان –
که اینش
به نظر
هدیتی نه چنان کم بها بود
که خاک و سنگ را بشاید.
چه مردی! چه مردی!
که می گفت
قلب را شایسته تر آن
که به هفت شمشیر عشق
در خون نشیند
و گلو را بایسته تر آن
که زیباترین نام ها
بگوید.
و شیر آهنکوه مردی از این گونه عاشق
میدان خونین سرنوشت
با پاشنه آشیل
در نوشت. –
روئینه تنی
که راز مرگش
اندوه عشق
غم تنهائی بود.
“- آه، اسفندیار مغموم !
تو را آن به که چشم
فرو پوشیده باشی!”
“- آیا نه
یکی نه
بسنده بود
که سرنوشت مرا بسازد؟
من
تنها فریاد زدم
نه!
من از
فرو رفتن
تن زدم
صدائی بودم من
- شکلی میان اشکال-
و معنائی یافتم.
من بودم
و شدم
نه زان گونه که غنچه ئی
گلی
یا ریشه ئی
که جوانه ئی
یا یکی دانه
که جنگلی –
راست بدان گونه
که عامی مردی
شهیدی؛
تا آسمان بر او نماز برد.
من بینوا بندگکی سر به راه
نبودم
و راه بهشت مینوی من
بزرو و طوع و خاکساری
نبود:
مرا دیگر گونه خدائی می بایست
شایسته ی آفرینه ئی
که نواله ی ناگزیر را
گردن
کج نمی کند.
و خدائی
دیگرگونه
آفریدم.”
دریغا شیر آهنکوه مرد!
که تو بودی،
و کوهوار
پیش از آن که به خاک افتی
نستوه و استوار
مرده بودی.
اما نه خدا و نه شیطان –
سرنوشت تو را
بتی رقم زد
که دیگران
می پرستیدند
بتی که
دیگرانش
می پرستیدند.