صفحات

دوشنبه، مهر ۲۱، ۱۴۰۴

روایت صدای خشم زنان ایران در گفت‌وگو با هانا کامکار

 

سال‌ها پیش، قبل از آن‌که «هانا کامکار» خواننده، بازیگر و فیلمساز، ایران را ترک کرده باشد، «نعیم جبلی»، همکارش او را به یک «ماشین کوکی» تشبیه کرده بود که هر بار به دیوار می‌خورد، راهی می‌یابد و به مسیرش ادامه می‌دهد. تعبیری که حکایت زندگی زن هنرمند و متعهد است؛ زنی از خانواده هنرمند و سرشناس «کامکارها» که یک روز علیه خشونت‌ها و تبعیض‌های جنسیتی خصوصا ممنوعیت صدای زن عصیان کرد، با صدای بلند گفت که دیگر به صحنه تئاتر برنمی‌گردد و به گروه کامکارها هم اعلام کرد تا وقتی اجازه تک‌خوانی نداشته باشد، با آن‌ها روی صحنه نخواهد رفت. همین عصیان‌گری‌‌اش، این‌بار در تبعید او را روی صحنه تئاتر آورد و در «چهار روایت از یک عصیان»‌، اثر «نیلوفر بیضایی» کنار سه زن عصیان‌گر دیگر ایستاد و زندگی‌‌اش را خواند و اجرا کرد. 
حالا هم قرار است بدون محدودیت‌های حکومت ایران در تاریخ ۱۷اکتبر۲۰۲۵ در «برلین» آلمان روی صحنه برود و تک‌خوانی کند. زندگی‌نامه هانا را در حد سال تولد و محل تولد با ریشه‌‌اش در خانواده کامکار در ویکی‌پدیا هم می‌توانید بخوانید. احتمالا مصاحبه‌های اخیرش را هم دیده‌‌اید و شاهد حمله‌هایی که به او در شبکه‌های اجتماعی شده، بوده‌اید. در این گفت‌وگو از همه آن‌چه از سر گذرانده، گفته‌ایم؛ از زمان‌هایی که به دیوار خورده تا روزهایی که راهی یافته و ادامه داده. 

احساساتش مثل یک نمودار سینوسی در این گفت‌وگو بارها تغییر کرد. گاه از خشم صدایش اوج می‌گرفت ‌و گاه با آرامشی از پی یک سکوت چندثانیه‌ای کلامش را ادامه داد.


روایت صدای خشم زنان ایران در گفت‌وگو با هانا کامکار

ابتدا می‌خواستم گفت‌وگوی‌مان را گزارش کنم و یک ویدیوی چند دقیقه‌ای هم از میانه روایت‌هایش چاشنی آن باشد. اما با مرور دوباره حرف‌های هانا، نظرمان تغییر کرد. این گفت‌وگو را بدون تغییر می‌بینید تا با فرازوفرودهای روح زنی هنرمند همراه شوید که گاه خشم به صدایش خش می‌اندازد و گاه نفسی عمیق می‌کشد، چشم می‌بندد و به سخن درمی‌آید. 

آن‌چه می‌خوانید گفت‌وگوی کامل من با هانا کامکار است. ویدیوی آن را هم تماشا کنید تا با صدای خودش حکایت عصیان‌گری‌هایش را بشنوید. 

هرکدام از ما به‌عنوان زن در جامعه ایران،‌ فارغ از قوانین خشونت‌بار علیه‌مان، در خانواده و جامعه، تبعیض را حس کردیم. این مواجهه با محدودیت‌های زن بودن برای شما چطور اتفاق افتاد؟ 

در خانواده من، هیچ‌وقت زن‌ و مرد بودن مطرح نبود؛ انسان بودن مطرح بود. حجاب که به هیچ‌وجه. حتی در فضایی بزرگ شدم که همه دوستان پدرم پسر داشتند، فقط من و «آوا مشکاتیان» دختر بودیم که او هم پنج‌سال از من کوچک‌تر بود. من تنها دختر آن رده بودم. تا آن‌که وارد جامعه،‌ مدرسه و دبیرستان شدم. حتی آن‌موقع هم مساله مقنعه را نمی‌فهمیدم. خاطره‌ای را که در نمایش «چهار روایت از یک عصیان» مطرح کردم، نخستین‌باری بود که از حجاب اجباری بیزار شدم. در سفر شمال بودیم. ده ساله بودم. مادرم با مانتوی بلند، شلوار و روسری با من در آب، آب‌تنی می‌کرد. تا زانویش در آب بود. ناگهان ماموران کمیته به ساحل ریختند و شروع به رفتارهای خشونت‌بار کردند. از جمله هرکس را که در آب بود شلاق می‌زدند. مثل مادرم که چون لباس‌هایش هم خیس بود، درد شلاق زیادتر می‌شد. عین همین دیالوگ را در آن نمایش گفتم: «رگ‌های پیشانی مادرم از درد شلاقی که به لباس‌های خیس‌اش می‌خورد،‌ بیرون زده بود و هیچ نمی‌گفت که مبادا دستگیر شود و من تنها بمانم.»


صحنه وحشتناکی است که مادر آدم جلوی او شلاق بخورد. هیچ‌وقت توانستی از این زخم عمیق عبور کنی؟ 

این تروما هرگز فراموشم نشد. وقتی «ژینا (مهسا امینی)» به کما رفت، همین لحظه به یادم آمد. از مامانم پرسیده بودم که چرا شلاق می‌زند؟ گفت: «چون زن نباید در آب برود.» اصلا نفهمیدم. در عکس‌ها دیده بودم که در دوران پهلوی دوم، زن‌ها با مایو در آب می‌رفتند. یعنی چه؟ تا زانویش در آب بود و کنار من بود تا من بتوانم آب‌تنی کنم. ده روز پیش از این‌که ژینا به کما برود در پی یک فراخوان، در فضای اینستاگرام عکسی بدون روسری گذاشته بودم. سروصدایی هم نکرد. اما وقتی ژینا به کما رفت، تمام خشم من ده برابر شد و یاد خاطره‌ام با مادرم افتادم. در اینستاگرامم فیلمی گذاشتم از مامورهای ملخی که مادری را با فرزندی در آغوش با باتوم کتک می‌زدند و همین خاطره را روایت کردم. 


روایت صدای خشم زنان ایران در گفت‌وگو با هانا کامکار

مواقع متعددی پیش آمده که زنان خواننده یا نوازنده را در حین اجرا از صحنه پایین کشیده‌اند تا اجرا انجام شود. تا به‌حال برای خودت هم پیش آمده؟ در همین نمونه اخیر دختر «محسن شریفیان»، اجازه نوازندگی روی صحنه را پیدا نکرد.

 من که معتقد هستم کسی نباید زیر بار برود و اجرا هم اتفاق نیفتد. اما برای یک اجرا، سه گروه دخیل هستند: مسوولان سالن، برگزارکنندگان و گروه رویداد. چه تئاتر باشد و چه کنسرت. دهه نود بود که تور شهرهای ایران را با گروه کامکارها داشتیم. من هم‌خوان و نوازنده دف بودم. در آن تاریخ «قشنگ کامکار» عمه‌ام نوازنده سه‌تار بود و «صبا کامکار» هم هم‌خوان بود. این واقعه را هم در «چهار روایت از یک عصیان» تعریف کردم. عمو هوشنگم مدیر گروه بود. تور به «ابرشهر» اصفهان رسید. قرارداد هم بسته شده بود. برنامه‌گذار گفت کنسرت باید بدون حضور زنان انجام شود. عمو هوشنگم با رسانه‌ها مصاحبه کرد و گفت اگر به من میلیاردها تومان پول هم بدهند، گروه کامکاران بدون قشنگ، هانا و صبا روی صحنه نمی‌رود. کنسرت کنسل شد. روزگار سختی هم بود، پدرم به شدت بیمار بود. خرج و مخارج بالایی داشتیم و آن کنسرت ارزش داشت. 


روایت صدای خشم زنان ایران در گفت‌وگو با هانا کامکار

ولی زمان‌هایی هم هست که قراردادی بسته شده و تو تعهد مالی داده‌ای. در واقع، پس از این کنسلی‌ها بود که قراردادهای این‌چنینی باب شد. مثلا برای کنسرت عمو اردشیر من، گفته بودند باید بدون نوازنده‌های زن روی صحنه بروید که یکی از آن‌ زنان هم دختر خودش بود. پس از بحث و جدل، تعهد مالی مطرح شد. نمی‌شد کنسرت را کنسل کرد. من از خانواده خودم مثال می‌زنم. اما تجربه تلخ دیگری هم دارم. نمایش «یرما» را در تالار حافظ اجرا می‌کردیم. چهل شب اجرا بود. من می‌خواندم. کارهای «یاسمین لوی» را به اسپانیایی تک‌خوانی می‌کردم. اول که متوجه شدند به زبان اسپانیایی است، گفتند مشکلی ندارد. یک هفته که گذشت و صدا کرد که من اسپانیایی می‌خوانم، آمدند و گفتند باید صدایش کم شود و هم‌خوان داشته باشد. «اشکان صادقی» بدون میکروفون با من می‌خواند و صدای میکروفون من را هم کم کردند. شب دوم باز گفتند میکروفون باید بسته باشد. من بازیگر تئاتر هستم، بلدم با صدای بلندتر بخوانم. شب سوم من را به سالن راه ندادند. رفتم از در پشتی، بچه‌ها قفل را باز کردند و با عبور از آهن‌ها، بدون حضور در پشت‌‌صحنه رفتم روی صحنه اجرا. تماشاگران در سالن بودند. کاری نمی‌توانستند بکنند. از فردا گفتند باشد، بیا روی صحنه ولی برای اشکان هم میکروفون بگذارید. میکروفون گذاشتند. اما باز هم اشکان یواش می‌خواند. 


نمونه دیگری را هم بگویم. نمایش «ترانه‌های محلی» آقای رحمانیان بود. ایشان گفت هانا تک بخواند. نقش دختری ایلامی را داشتم که با نصف صورت سوخته بازی می‌کرد و می‌خواند. تا ده شب پشت میکروفون خواندم. بعد از ده شب گفتند که نمی‌شود! آقای رحمانیان محکم ایستاد، یکی از خواننده‌ها، بقیه قطعه‌ها را آورد، او لب می‌زد و من تک‌خوانی می‌کردم. میکروفون او صدا نداشت و میکروفون من صدا داشت. 


با همه این حمایت‌ها اما از یک نقطه، اعلام کردی که دیگر روی صحنه نمی‌روی و با تئاتر ایران خداحافظی کردی. 

سال ۱۳۹۶ از اطلاعات سپاه پاسداران نمایش «پیکان جوانان» آقای رحمانیان را پنهانی تصویربرداری کرده بودند و گفتند نمایش باید تعطیل شود. باز هم آقای رحمانیان ایستاد و گفت امکان ندارد خودتان تعطیل کنید. نمی‌توانستند. چون ما اصلا قانونی به‌عنوان ممنوعیت صدای زنان نداریم. به قول بازجوها ایراد فقهی است. فشارها شروع شد. برای همه گروه تشکیل پرونده دادند. من را برای بازجویی به همان جایی بردند که ژینا کشته شد. گفتم من در نمایشی کار کردم که مجوز وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی دارد، کارگردان و من و سالن مجوز داریم. چرا به وزیرتان چیزی نمی‌گویید؟ بازجو گفت: وزیرت را هم می‌آوریم. منظورش وزیر دولت روحانی بود. چون من رای داده بودم. گفتم من پوزش می‌خواهم که به روحانی رای دادم. این را برای نخستین‌بار از تریبون شما می‌گویم. 


ممنوع‌ الکار شدم. همه ما ممنوع‌الهمکاری شدیم. حتی مدیر دفتر موسیقی آقای طالبی هم. از آن لحظه تا یک‌سال نتوانستم در تئاتر کار کنم. کسی هم به من کار نمی‌داد. در آن یک‌سال رفتم سراغ سینما و مستند «چاووش؛ از درآمد تا فرود» را منتشر کردم. دیوانه شده بودند که باز هم در صدر اخبار بودم؛ این‌بار با فیلم‌سازی. بعد از یک‌سال که به تئاتر بازگشتم، همه بازبین‌ها یا همان بازجوها تا برای بازبینی می‌آمدند، می‌گفتند: «کامکار که نمی‌خواند؟!» یک سال‌ونیم تحمل کردم ولی سال ۱۴۰۰ با بازیگری در تئاتر و سینمای ایران به‌خاطر ممنوعیت صدای زن خداحافظی کردم. یک خاطره مزخرف دیگر هم به سال ۱۳۹۷ برمی‌گردد که در تئاتر ممنوع‌الکار بودم. آخرین کنسرت گروه کامکارها بود و من هم‌خوان بودم. متوجه شدم که صدای من از مانیتورها پخش نمی‌شود. کنسرت که تمام شد فهمیدم اصلا صدای من در سالن حذف شده. آن اتفاق باعث شد که همان‌جا تصمیم بگیرم و به گروه کامکارها هم اعلام کردم که وقتی به گروه برمی‌گردم که بتوانم تک‌خوانی کنم. 


نمونه‌هایی که از آقای رحمانیان گفتی، حمایت موثری است. اما اظهارنظری از شما واکنش‌برانگیز شده بود. از جانب نگاه مقابل می‌گویم. شما گفتید کاش مردان تا آزادی صدای زن، سکوت کنند. خیلی‌ها می‌گویند این یعنی مقابله با شادی و فضای فرهنگی موجود. پاسخ شما به آن‌ها چیست؟ 

ببینید تا شش یا هفت‌ماه پس از جنبش «زن، زندگی، آزادی» کنسرتی برگزار نشد. بعد اعلام کردند که کنسرت بگذارید. به تمام گروه‌های موسیقی هم اعلام شد. یکی از خواننده‌های مرد کنسرت داد. سالن هم پر شد. آن‌هم در شرایطی شعار «زن، زندگی، آزادی» جاری است و ما خواننده‌های زن، حنجره می‌دریم که پایه‌ای‌ترین مساله یعنی خوانندگی‌ از ما سلب شده. بعد از آن مرد خواننده هم یکی پس از دیگری دست‌به‌کار شدند. حالم خیلی بد شد. احساس اجحاف داشت من را می‌کشت که چطور می‌توان روی آن‌همه خون، اراده و شعار پا گذاشت و روی صحنه رفت. همه نیاز مالی داشتند؟ نه عزیزم، نداشتند. اصرار داشتند کنسرت بگذاریم تا عادی‌سازی کنند. در اینستاگرام، تریبون شخصی‌ام نوشتم که حتی به‌عنوان بیننده هم پایم را نخواهم گذاشت. اعتراض من به بیننده‌ها بود. اصلا خدا هم آمده باشد. چرا شما در شرایطی که زنان نمی‌توانند بخوانند، به این کنسرت‌ها می‌روید؟ کنسرت مسخره بانوان را هم تحریم کردم. از نظر من مسخره است. خیلی‌ها هم به من حمله کردند. اصلا کنسرت بانوان یعنی چه؟ مگر حمام است؟ مگر ما کنسرت جنابان داریم؟ این‌که من که می‌روم کنسرت فلان آقای عزیز و با برخی آهنگ‌ها هومورن‌هایم حرکت می‌کند، ایرادی ندارد؟ فقط برای مردان ایراد دارد؟ این‌هم دخترهای جوان به کنسرت‌ آقایان پاپ‌خوان می‌روند و بالا و پایین می‌شوند، ایرادی نیست؟ تغییر در مردها ایراد است؟


روایت صدای خشم زنان ایران در گفت‌وگو با هانا کامکار

حالا اما شرایط فرق کرده است. جو تغییر کرده و همه سر کار رفته‌اند. بازیگران بازی می‌کنند، نقاشان نقاشی می‌کنند. غم‌انگیز است که من به اهالی موسیقی اصرار کنم که کنسرت ندهند. اگرچه از ژرفای دلم از تک‌تک همکارانم می‌خواهم که تا زمان آزادی خواندن زنان، کنسرت ندهند. اما نمی‌توانم به خاطر خواسته چندین خواننده زن،‌ فقط اهالی موسیقی بیکار باشند. از خانواده خودم بگویم که پدر من اعلام کرده دیگر کنسرت نمی‌دهد. حتی با گروه کامکارها هم نرفته است. 


گفتی مشکل این حرکت هورمون‌هاست. واقعا به نظرت مقابله با خوانندگی زن، همین است؟ یا خوانندگی به زن رهایی، قدرت و استقلال می‌دهد و این را نمی‌خواهند؟ بگذار طور دیگری بپرسم، خوانندگی به خودت چه داده؟ 

قطعا یکی از مسایل قدرت است. اما خوانندگی به من رهایی می‌دهد. حتی در بدترین شرایط. همین کوچ من به آلمان. اوایل کوچ حال روان و اعصابم عادی نبود. ناراحت بودم. همین زمان کنسرت کوچکی در یک انستیتوی موسیقی برگزار شد. پس از این کنسرت حالم خوب شد و قدرت گرفتم. حتی در همان ایران، دو ماه پیش از ترک کشور، یک کنسرت زیرزمینی دادم که حدود ۳۰۰نفر آمده بودند. حال بدی داشتم. به بن‌بست مطلق خورده بودم. حتی مبارزه هم نمی‌توانستم بکنم. همه‌جوره گلویم را گرفته بودند. بعد از کنسرت زیرزمینی انرژی‌ام آمد بالا. شاید آن دو ماه باقی‌مانده را با همان انرژی به‌دنبال کارهایم بودم. وقتی می‌خوانم احساس می‌کنم از زمین و زمان جدا می‌شوم و روی ابرها هستم. آن بهشتی را که مذهبی‌ها از آن حرف می‌زنند، من در خواندن لمس می‌کنم. اما این‌که مقابله آن‌ها با خواندن زنان فقط هورمون است یا احساس قدرت، بهتر است از خودشان بپرسید. این‌ها خواننده نیستند. زن هم نیستند. تجربه‌اش را هم ندارند. هیچ مردی حتی اگر خواننده هم باشد نمی‌تواند این حس ما را تجربه کند. 


در این سال‌ها، خصوصا بعد از ژینا، محیط‌های آلترناتیو برای خوانندگی زنان زیاد شده. چه مثل کنسرت مجازی «پرستو احمدی» و چه صدها دختر و زنی که در اینستاگرام می‌خوانند و تا سروصدایی می‌کنند نهادهای امنیتی صفحه‌هایشان را می‌بندند. ارزیابی‌ات از این فضا چیست؟ 

خوشحال و امیدوارم. سال‌ها پیش در مصاحبه‌ای گفتم باورنکردنی است. همان زمان دایرکت‌ من پر بود از صدای دختران و زنان. خصوصا بعد از اجرای «ترانه‌های محلی» محمد رحمانیان من را به‌عنوان شخصیتی جدای از برند کامکارها شناختند. کردستان، گیلان و حتی خراسان پر شده بود از خواننده. کیف می‌کردم و در دلم قند آب می‌شد. الان می‌بینم که همان جوان‌ها از خاک بیرون آمده‌اند، جوانه‌ زده‌اند و ساقه کشیده‌اند و گل‌های شکوفایی شده‌اند. هم دل‌چسب و نویددهنده است و هم نگران‌کننده. نگران سوءاستفاده‌هایی هستم که ممکن است پیش بیاید. مثلا بگویند چون خواننده زن است الان چند هزار دنبال‌کننده می‌گیرد. بعضی‌ها هم می‌خواهند تقلید صدای دیگری را کنند. تقلید نکنید. با صدای خودتان بخوانید. به زنان پیشنهاد می‌کنم در حین خوانندگی حتما سازی ملودیک را بیاموزند. من نتوانستم به خاطر تحصیل در سینما کمانچه را پیش عمو اردشیرم ادامه دهم. بی‌گمان بهتر می‌شوید. دلم می‌خواهد این ارتش زیبای خواننده‌های زن ایران پرقدرت باشد. از طرفی اگر می‌بینید که صدای زنی تیون شده یا اصلا فالش می‌خواند، قضاوت نکنیم. زنان ایران جرات و شرایط درست خواندن و درست عرضه کردن موزیک خودشان را نداشتند. همه از توی پستو روی صحنه رفته‌اند. خود من تولد ۸۳ سالگی «عباس کیارستمی» که چند ماه پس از کشته شدن ژینا بود، بدون تمرین و بدون ساز روی صحنه رفتم و یک قطعه فوق‌العاده سخت عمو ارسلان را به‌نام «خانه‌ام ابری است» بدون حجاب اجرا کردم. هیجان از نوک موهایم هم عبور کرده بود. دو بار تحریرم نگرفت، یک‌جا هم کوکم در رفت. بهم حمله‌ها شد. کسی فکر نمی‌کرد در چه شرایطی آن‌هم بدون حجاب دارم می‌خوانم. آن‌ هم در شرایطی که اتهام «رهبری تشویق به اغتشاشات زده بودند»، در آن شرایط طبیعی بود. شما سالن‌های ایران را به زنان بدهید، تمرین کنند، آماده شوند. مگر خواننده‌های کنونی مرد ایران از اول این‌طور می‌‌خواندند؟ کلی آزمون و خطا کردند. کدام یکی از خواننده‌های زن ایران این عرصه را داشته که الان گیر می‌دهید برابری در صدای زن و مرد نیست؟ عرصه را به زنان بدهید، ما به شما نشان می‌دهیم. نمی‌خواهم بگویم بالاتر می‌رویم، بلکه از عرصه‌ای برابر و انسانی حرف می‌زنم. 


هانا جان, حالا دیگر شما از ایران خارج شده‌ای. نه برای سفر و کنسرت، بلکه برای زندگی. آیا میان فضای کنش‌گری ایرانی‌های خارج از کشور با حقیقت جاری در ایران، فاصله زیادی می‌بینی؟ 

نمی‌دانم چه پاسخی بدهم. وصف‌ناپذیر است. تا داشتیم به آرامش، همبستگی و هم‌اندیشی  می‌رسیدیم, جنگ شد. شرایط بسیار غیرعادی داریم؛ هم در ایران و هم خارج از ایران. این‌جا چون دور هستیم، دسترسی نداریم، حال‌مان بد است و استرس بیشتری داریم چرا که در جریان نیستیم. از طرفی هم امنیت بیشتری داریم. یک زمانی که ایران بودم و عزیزی از خارج ایران حرفی می‌زد می‌گفتم از سر کوه نظر نده. الان که بیرون آمدم این از سر کوه بودن را می‌فهمم. مردم داخل ایران حال‌شان خیلی بد است. لال می‌شوم که هانا دیگر چیزی نگو. پیاپی به خودم می‌گویم درک کن. بعد از جنگ هم این حال بد مردم ایران، بدتر شد. فاصله میان ما زیاد است. از طرفی مردم اینجا به‌خاطر شرایط منطقی که درش هستند بهتر تصمیم می‌گیرند. اما شعار این‌جا بیشتر است. از طرفی غصه می‌خورم چرا مایی که بیرون ایران هستیم نمی‌توانیم همبسته باشیم؟ چرا هرکس می‌خواهد شاه شود؟ چرا هر اپوزیسیونی می‌خواهد پادشاهی خودش را علم کند؟ پادشاهی یعنی قدرت. هرکس می‌خواهد خودش را سر قدرت بنشاند. 


نمونه‌ای بگویم، گروه مستقل موسیقی که خواننده‌اش زن است این‌جا کنسرت می‌گذارد، اما کسی نمی‌رود. در حالی‌که باید پیشوازی کنیم. اگر تئاتر اجرا می‌شود باید پشت هم باشیم. اما نیست. ببخشید اما رسانه‌ها هم بی‌تقصیر نیستند. هرکجا به نفع‌شان است تبلیغ می‌کنند. حالا بگو من فلان قطعه را خواندم اما مهم نیست برایشان، بلکه هر وقت خودشان لازم بدانند به تو زنگ می‌زنند تا درباره یک نفر یا موضوع دیگری مصاحبه بگیرند. 


حالا که در خارج از ایران هستی، ادامه فعالیت‌های هنری‌ات را چطور ارزیابی می‌کنی؟ از تئاتر «چهار روایت از یک عصیان» بگو و همین‌طور کنسرتی که ۱۷اکتبر در برلین داری. 

این اتفاق برای خودم دوست‌داشتنی است که پس از چند سال خداحافظی با تئاتر، دوباره روی صحنه می‌روم. آن لحظه‌ای که روی صحنه رفتم، حال عجیبی داشتم. تمام سلول‌های بدنم از هیجان می‌لرزید. روی صحنه وقتی گفتم حالا من اینجا هستم، روبه‌روی شما، روی صحنه‌ای که هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم قصه خودم را بگویم، اشک‌هایم سرازیر شد. یاد شب آخر نمایش «هاری» افتادم که همکاران در تکاپوی آماده‌سازی صحنه اجرا بودند و من روی به جایگاه خالی تماشاگران هق‌هق گریه می‌کردم. می‌دانستم آخرین تئاترم بعد از ۲۴ سال فعالیت خواهد بود. برای من آن سوگواری، خداحافظی بود. شب نمایش نیلوفر بیضایی، فقط به یاد همان لحظه بودم. این‌جا افق را می‌بینم که تا پیش از پیری می‌توان به آرزوها رسید. در ایران افقی نمی‌دیدم؛ به‌ویژه بعد از کم‌رنگ شدن جنبش «زن، زندگی، آزادی.» برای همین بود که با کنسرت همکار مرد، دیوانه شده بودم. فکر می‌کردم این‌ها برگشتند روی صحنه در حالی‌که ما نمی‌توانیم. آرزوها نقش بر آب شده بود. اما این تئاتر برای من عین تراپی بود. خودم را از بدو ورود به زمین تا خروجم از ایران روایت می‌کردم. روزهای تمرین خیلی اذیت شدم. آسیب روانی داشتم. عصبی می‌شدم. دیالوگ‌ها را نمی‌توانستم حفظ کنم. فکر کنید زندگی خودم بود. یک بازدارنده‌ای می‌گفت نه! انگار نمی‌خواستم مرور کنم. پس از اجرای سوم، یک رهایی برایم ایجاد شد. من همیشه آرزو داشتم در ایران نمایش موزیکال «اشک‌ها و لبخند‌ها» را بازی کنم. آن‌هم در نقش «ماریا». پس از آن که بعضی‌ها تئاتر موزیکال را شروع کردند، هیچ‌وقت به من پیشنهاد ندادند. پیشنهادها بیشتر به چهره‌های شناخته‌شده سینمای ایران بود که صدای بدی هم داشتند. مهم نبود خواننده اجرا کند، برایشان چهره‌ها مطرح بود. آن‌هم به کسانی که بعد از من وارد تئاتر شده بودند. من هیچ‌وقت حاضر نشدم وارد سینمای ایران شوم، یا منبع مالی‌اش را قبول نداشتم، یا محتوای فیلم با ارزش‌های من متفاوت بود. با تلویزیون هم که خانوادگی قهر کرده بودیم. آرزوی ماریا بودن روی صحنه برای من مونده بود. نیلوفر بیضایی به‌شکل شگفت‌انگیزی ماریا را در جان من گذاشت. از من پرسید فیلم مورد علاقه‌ات چیست؟ گفتم اشک‌ها و لبخند‌ها و من را بر همان پایه نوشت. به این آرزو، این‌جا رسیدم. هشتم نوامبر هم در نورنبرگ اجرا داریم. الان هم در تدارک برگزاری کنسرت ۱۷اکتبر برلین هستم در سالنی بزرگ‌تر با تنظیم عالی «بردیا کیارس» که آثار من در ۲۴سال خوانندگی در تئاتر و موسیقی و فیلم‌ها است. من از نخستین افرادی بودم که در تیتراژهای سینمایی تک‌خوانی می‌کردم. در واقع جان سالم یا صدای سالم به‌در بُرده بودم. این کنسرت همان کنسرتی است که در تهران زیرزمینی اجرا کردم ولی با تنظیم متفاوت و سازبندی‌ گوناگون. یک نوازنده ایرانی زن به نام «سارا هستی» داریم که کمانچه می‌نوازد. هیجان دارم که این ارکستر مانا باشد و بتوانم روی پای خودم بایستم؛ چیزی که این همه سال از من دریغ شد.این را هم بگویم که در خیزش «زن، زندگی، آزادی» و ممنوعیت از همه‌چیز، ممنوع‌المعامله، ممنوع‌الخروج از تهران، ۶۶روز گوشی نداشتم، پنج ماه اینستاگرامم بسته شد و بعد از باز شدن هم گفتند باید تمام پست‌هایت را پاک کنی. به این فکر کردم که چه‌کار کنم، به جز این‌که ترک زیرزمینی «رقص آزادی» به زبان کردی با نام «لاوین» منتشر کردیم، در عرض سه‌ سال، دو فیلم‌نامه نوشتم؛ فیلم‌نامه نخستم زندگی استاد «حسن کامکار» پدربزرگم، پدر کامکارها و یک فیلم‌نامه هم درباره «قمرالملوک وزیری». یعنی باز هم از پا ننشستم. وقتی از ایران خارج شدم، با خودم عهد کردم که هانا به این شرط، هدف و آرمان حق داری خارج شوی که باید حتما کنسرت بدهی، بی‌گمان تئاتر کار کنی، در فیلم بازی کنی و فیلم پدربزرگت را بسازی. بعد از فیلم پدربزرگم، فیلم قمر را هم خواهم ساخت. 

به بازگشت به ایران و کنسرت و تئاتر دوباره در ایران هم فکر می‌کنی؟ 

چه پرسشی… اگر بگذارند چرا که نه؛ البته بی‌حجاب و تک‌خوانی. هم تئاتر، هم کنسرت و هم حاضرم به سینما بروم. به‌شرطی که حال مردم خوب باشد، به جیب‌هایشان کمی پول بیاید و حجاب به‌شکل کامل در اداره‌ها و فیلم‌ها برداشته شود و صدای زنان آزاد شود.

ایران وایر