به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



چهارشنبه، آذر ۰۳، ۱۳۸۹

                 آذر کفائی
من، پدرم و قانون

 روز 25 نوامبر ، برابر با 4 آذر «روز بین المللی مبارزه با خشونت علیه زنان» است. اختصاص این روز به عنوان مناسبتی بین المللی، طبعا به ما زنان ایرانی فرصت دوباره ای می دهد که تلاش های مان را برای مبارزه با همه اشکال خشونت، بسیج کنیم. امسال نیز ما در مدرسه فمینیستی تلاش کرده ایم که به مناسبت این روز، در حد بضاعت مان ویژه نامه کوچکی گرد آوردیم که طی روزهای منتهی به 25 نوامبر به خوانندگان سایت مدرسه فمینیستی تقدیم خواهیم کرد.
اختصاص این روز بین المللی علیه خشونت در برابر زنان را به فال نیک بگیریم و : علیه خشونت، گامی دیگر به پیش بگذاریم! آذر کفایی در مطلب حاضر تلاش کرده به چند و چون کمپین روبان سفیدها که بیش از 20 سال است برای مبارزه با خشونت علیه زنان به راه افتاده بپردازد:
اكنون و اين‌‌‌جا، خشونت از هميشه زنده‌‌‌تر است. راه مي‌‌‌رود، از هر كُنج بِكري سر بر مي‌‌‌آورد و در سيكل‌‌‌هاي تودرتو زاد و ولد مي‌‌‌كند. تلاش براي يافتن سر نخ ماجرايي كه اندازه‌‌‌گيري آسيب‌‌‌هاي به‌‌‌غايت متنوع‌‌‌اش شدني نيست، به‌‌‌مانند جستجويي‌‌‌ست در پي پاسخ اين پرسش كه اول مرغ بود يا تخم مرغ؟
نه فقط اكنون و نه فقط اينجا، مردان خشونت اعمال مي‌‌‌كنند و خشونت مي‌‌‌بينند، زنان خشونت اعمال مي‌‌‌كنند و خشونت مي‌‌‌بينند و كودكان نيز به سهم خود گرفتار همین چرخه‌‌‌ی خشونت‌‌‌اند. اما خشونتي كه بر زنان اعمال مي‌‌‌شود داستان ديگري دارد. خشونت بر زنان (به آن معني كه روز 25 نوامبر، سالروزيست عليه آن) خشونتي است كه بر زنان مي‌‌‌رود چرا كه زن هستند و مرد نيستند.
با اين مقدمه، نگاهي بياندازيم بر كمپين روبان سفيد، كمپيني حدودا بيست ساله كه در حال حاضر در بيش از 57 كشور جهان فعاليت مي كند. تاسيس كمپين باز مي گردد به قتل عام چهارده زن دانشجو در پلي تكنيك مونترال، در مونترال كانادا توسط دانشجويي پسر، چرا كه وي از روي آوردن زنان به فمنيسم بر آشفته بود و ايشان را مسئول بدبختي هاي خود مي دانست.
فعاليت هاي كمپين بين المللي روبان سفيد كاملا در راستاي شعاري است كه بر سر لوحه دارد : « قسم مي‌‌‌خورم كه هيچ‌‌‌گاه بر زنان خشونت نورزم و در برابر خشونتي كه بر آنان مي‌‌‌رود سكوت پيشه نكنم». اهداف اين كارزار پرآوازه عمدتاَ متوجه مردان است. از مردان مي خواهد پدران، دوستان و نزديكان خوبي براي زنان باشند، به آنها گوش دهند و از آنان ياد بگيرند و خلاصه ي كلام اينكه فرصت هاي برابر و موقعيت هاي يكسان در اختيار زنان قرار دهند.
اما چرا؟ چرا آنها ( يا ما ) بايد از مردان خواهش كنند كه از موضع قدرت پايين آيند و با ما بر سر يك سفره بنشينند؟ چرا بايد از مردان استدعا كرد كه لطفا با آنها / ما ، خوب رفتار كنند؟ يكي از همين كارزار ها در وب سايت اش اين گونه به اين پرسش جواب مي دهد: « چرا كه مردان فرزندان دختر دارند". خواندن اين جمله ناگهان عبارتي وطني را در ذهن تداعي مي كند "مگه تو خودت ناموس نداري؟»
سيل بي امان پرسش ها در ذهن شكل مي گيرد : آيا مردان بايد حتماَ همسر، فرزند يا ناموس داشته باشند تا راضي شوند كه خشونت بر زنان امري است غير انساني وغير طبيعي؟ آيا مردان در حقوق اوليه خود بعد از خوراك و مسكن و آزادي، حقي برای خشونت ورزيدن دارند كه به محض ناموس دار شدن بايد از آن دل بكنند؟ و آيا آنها / ما بايد از مردان استدعا كنيم كه چون ما هم انسانيم و چون ما هم حقوقي داريم و چون ما دختر و همسر و دوست تو هستيم، بر ما خشونت نورز؟ و شايد كمي عميق تر، آيا ديگر كسي ياد نمي كند كه اين خشونت امري است كاملا غير طبيعي و دعوت نمي كند به نگاه كردن به حيوان (نه حتي نگاه كردن به انسان اوليه و نه حتي نگاه كردن به قبايل آمازون. بلكه نگاه كردن به حيوان)؟ آيا مردان كه واجد قدرت تعليق خشونت نورزي هستند، بيرون از سيكلي كه زنان در آن به بالا چشم دوخته اند، نايستاده اند؟ و آيا از لا به لاي نوشتار اين وب سايت ها نمي توان شنيد كه گفته مي شود: من، مردي كه مي توانم بيرون از اين دستورالعمل هاي مهرورزانه بايستم، اعلام مي كنم كه لطفا هيچ مردي خشونت نورزد.
چرا ساده انگار باشيم؟ چرا نپرسيم « آن كه توانايي استفاده از ابزاري در جهت منافع اش را دارد، چرا از آن استفاده نكند؟» چرا بعد از همه ي اينها و بعد از تلاش هاي هميشگي مان در جهت تعديل قانون و ايجاد قوانين در راستاي برابري، نگاهي بر خود قانون نياندازيم: شايد كه قانون در بهترين حالت تضمين مي كند كه همه به يك مقدار از خشونت بهره ببرند.