منیره برادران
هفته خبرهای سینما بود: نخل طلایی کن برای جعفر پناهی و سخنان او که حرف دلها بود «امیدوارم به جایی برسیم که دیگر کسی به ما نگوید چه بپوش چه نپوش، چه بکن، چه نکن و درباره سینما که عشق ماست کسی به ما نگوید چه بساز، چه نساز»
خبری دیگر که آن هم با سینما پیوند دارد، اعلام مخالفت فرزندان داریوش مهرجویی و وحیده محمدی فر با اعدام قاتلان احتمالی والدین خود و خواست محاکمه عادلانه دور از مجازات مرگ بود. اقدامی که قتل فجیع داریوش مهرجویی و وحیده محمدی فر را به ما یادآوری کرد ولی با پیام مقابله با قصاص و انتقام و مجازات مرگ. ما پیشتر هم اعتراض خانواده های کشته شدگان قتل های سیاسی، فروهرها، مختاری و پوینده را داشتیم که در اعتراض به حکم قصاص برای قاتلان عزیزان شان از پیگیری دادگاه صرف نظر کردند.
و این روزها که چشمها به کن دوخته شده بود، یادمان نرود خیلی سالها پیش فیلم «گاو» مهرجویی هم در کن و چند جشنواره دیگر درخشیده بود. آن فیلم هم در زمان خود در ایران ممنوع بود.
جزو هفته سینمای من، تماشای فیلم «هفت روز» بود. فیلمی با ارزش از سینمای تبعید که به موضوع زندان و تبعید هم می پردازد و چالش بین ماندن و رفتن. مریم، زن مبارز زندانی از هفت روزی که برای مرخصی درمانی دارد، استفاده می کند تا آن طرف مرز با دو فرزند و همسرش دیدار کند. سفری پر مخاطره در دل کوه و کمر و سوز سرما که خاطره دردناکش برای بسیاری از تبعیدی ها، که آن از سر گذرانده آند، کابوسی ماندگار است. بعد از دو روز خوشبختی مریم برمی گردد. این تصمیم زمینه ای می شود بر طرح پرسش هایی که همیشه مادرانی که به خاطر مبارزه در راه آرمانشان زندانی می شوند، با آن درگیر بوده و هستند. محرومیت دو سویه دارد: رنجی که مادر در دوری از فرزند تحمل می کند همراه با نگرانی ها و دلواپسی های دائمی و سویه دیگر رنجی که بر فرزندان تحمیل می شود؛ رنجی ناخواسته که البته نباید در مقابلش، رنج مادر رنجی «خودخواسته» تلقی گردد. در دیالوگ بین مریم و دختر نوجوانش، این دو سویه ماجرا در دیالوگی پربار مقابل هم می نشینند. مادر متهم می شود که به جای فرزندانش زندان را انتخاب کرده، فرزندان را از داشتن زندگی خانوادگی طبیعی محروم کرده و .... مریم می گذارد که خشم دخترش سرریز شود، می گوید که او زندان را انتخاب نکرده و در مقابل سوال دخترش که ولی از عواقب تصمیم اش که زندان باشد، آگاه بوده است، سکوت می کند. او دست به انتخاب زده است ولی گاه در موقعیت هایی کلمات به تنهایی قادر نیستند پیچیدگی آن را بیان کنند تا فهم متقابل حاصل شود. ما توضیح مریم را خطاب به همسرش می شنویم وقتی از جانب او به خودخواهی متهم می شود. این بار خشم مریم بر سر مرد آوار می شود: این همه پدرها بین خانواده و مبارزه دومی را انتخاب کرده اند ولی هرگز در مقابل این پرسشها قرار نگرفته و به عنوان قهرمان مورد ستایش واقع می شوند. (نقل به معنی)
این چند دیالوگ و صحنه پایانی که مریم را در جستجوی پسربچه گم شده اش نشان می دهد که دیوانه وار به هر سو می دود، طوری کنار هم چیده شده اند تا ما بیننده نه تنها به تصمیم مریم احترام بگذاریم بلکه آن را ستایش کنیم.
علی صمدی کارگردان فیلم با یک صحنه درخشان سینمایی فیلم را به پایان می برد: زنی که ویشکا آسایش نقش او را با هنرمندی تمام بازی کرده، در میانه برف دور می شود، تنها. در راه آمدن یک کوله پشتی با خود همراه داشت، در برگشت آن را ندارد. پشت سر او همسر و دو فرزندش همدیگر را حلقه وار در آغوش گرفته اند. و نگاه نگران دختر، مادر را بدرقه می کند. صحنه ای که تماشاچی همچنان با نفس حبس شده سینما را ترک می کند تا در بیرون فرصت مرور پیدا کند.
موضوع «انتخاب» در دیگر کارهای محمد رسول اف که فیلمنامه «هفت روز» را نوشته، نقش مهمی ایفا می کند. در فیلم «شیطان وجود ندارد» هم با چالش بین انتخاب و اطاعت مواجه هستیم.
علی صمدی این فیلم را ادای دینی به زنان مبارز می داند، که «کلید اصلی تحرکات اجتماعی ایران » هستند. در مصاحبه ای می گوید: «شما در شخصیت مریم هم از خانم نرگس محمدی جملاتی میتوانید پیدا کنید و هم از خانم نسرین ستوده و هم از مهوش ثابت.»
چنین فیلم هایی در غیاب روایتگری این زنان فعال و مبارز نمی توانستند ساخته شوند یا اگر هم ساخته می شدند از اصالت بی بهره می ماندند. آنها در نوشته ها و مصاحبه ها تلاش کرده اند تا محرومیت هایی زندان را از حالت انتزاعی و رازواره خارج کنند، و انسان دربند و حسهای زنانگی اش را نشان دهند. نرگس محمدی در کتاب شکنجه سفید از رنج دوری از دو فرزندش در سلول انفرادی می نویسد و نسرین ستوده در نامه هایش تلاش می کند موقعیت خود را برای فرزندانش قابل فهم کند.
مقاومت و مبارزه تاریخ طولانی تری دارد. ما با مرور خاطره نویسی های زنان مبارز نسلهای پیشتر با مادران زندانی آشنا می شوند که در شرایطی بسیار سخت تر دغدغه های مشابه داشتند که مثلا در خاطرات فریده اعظمی زندانی دهه ۵۰ و خاطرات فریبا ثابت ، مریم نوری، ثریا زنگباری زندانی های دهه ۶۰ به بیان درآمده اند.