اعلام خبر جان باختن «آرمیتا گراوند»، دختر ۱۶ سالهای که با ضربه مامور حجاب در مترو به کما رفته بود، بهصورت قطرهچکانی و در روندی مهندسیشده، برخورد با دختران، زنان و حتی بازیگران زنی که حجاب اجباری بر سر نمیکنند، ملزم شدن وزارت ارتباطات به همکاری با وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه، و بازداشتهای گستردهتر و صدور احکام سنگین زندان، تنها نمونههایی از شدت گرفتن این سرکوبهاست.
***
خفقان در ایران؛ «داریم له میشویم»
«گاهی فکر میکنم زندگی و مبارزه با استبداد هیچوقت سختتر از این روزها نبوده. امروز که خبر کشته شدن آرمیتا را منتشر کردند، وضعیت را با پارسال مقایسه کردم. خیلی فشارشان روی مردم بیشتر شده. در خیابان با اینکه زنان زیادی را میبینی که هنوز روسری بر سر ندارند، ولی با ماشینهایی که رانندههایشان زن هستند و روسری سر نمیکنند، بد برخورد میکنند. در خفا ماشین را میخوابانند و جریمههای هنگفت از مردم میگیرند».
اینها گفتههای یک شهروند و فعال مدنی ساکن تهران است که بهدلایل امنیتی، از بردن نام او معذوریم.
در هفتههای اخیر، فشارهای حکومت بر جامعه ایران و فعالان مدنی، روزنامهنگاران، دانشجویان و اساتید دانشگاهها، افزایش یافته است.
۳۰مهر، در یک اقدام عجیب، حکم ۲۵ سال زندان و ۴ سال محرومیت از کار روزنامهنگاری و فعالیت اجتماعی «الهه محمدی» و «نیلوفر حامدی»، دو روزنامهنگاری که اخبار جان باختن «ژینا (مهسا) امینی» را پوشش داده بودند، اول در رسانههای حکومتی منتشر شد. این درحالی بود که هنوز وکیل پرونده، از احکام صادر شده مطلع نبود.
خبرگزاری «میزان»، وابسته به قوهقضاییه، با انتشار گزارشی و سپس خبرگزاری «فارس»، وابسته به سپاه، با انتشار ویدیویی، مدارک و ادلهای که دادگاه علیه این دو روزنامهنگار بهکار برده بود را منتشر کرد تا این حکم ناعادلانه را پشتیبانی کند.
پیشاز آن اخباری که از دانشگاه میرسید، حاکی از اخراج اساتیدی بود که سال قبل در حمایت از دانشجویان معترض خود برخاسته بودند؛ اساتیدی چون «ندا تولایی»، استاد دانشگاه الزهرا، «آرمان ذاکری»، استادیار گروه جامعهشناسی دانشگاه تربیت مدرس، «مهشید گوهری کاخکی» و «مرسده اسلامی»، دو تن از اساتید ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد، از دانشگاه اخراج شدند. «جواد امامی»، استاد معماری دانشگاه علم و صنعت نیز در همان هفتههای آخر مهر از تدریس منع شد.
در کنار اخراج اساتید معترض، گزارشهایی از تحقیر دانشجویان با گشتهای امنیت منتشر شده است. اواسط مهر، بیش از ۵۰ دانشجو دانشگاه امیرکبیر به کمیته انضباطی احضار شدند و در مواردی، دانشجویان تهدید به «اشد مجازات» و حتی حبس و شلاق شدهاند.
هفته پیش نیز، وزیر ارشاد جمهوری اسلامی در واکنش به اخبار مربوط به ممنوع از کار شدن بازیگران بهدلیل عدم رعایت حجاب اجباری، گفت: «قبلا هم اعلام کردیم که حجاب، قانون است و ما قانون را اجرا میکنیم».
خطونشان کشیدنها اما ادامه دارد. هفته پیش در میان اخبار سرکوب در مناطق مختلف ایران و در میان اقشار گوناگون، نمایندگان مجلس شورای اسلامی، وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات را مکلف کردند که با وزارت اطلاعات و سازمان اطلاعات سپاه پاسداران و همچنین سازمان پدافند غیرعامل همکاری کند، گویی که نهادهای امنیتی به تمامی اطلاعات شهروندان در وزارت ارتباطات و سازمان مخابرات دست نداشتهاند.
اینها همه در کنار مهندسی اخبار، سنجش حساسیت افکار عمومی و جامعه، پخش اخبار ضدونقیض و قطع جریان ارتباطی خانواده آرمیتا گراوند با دنیای بیرون بود. دختری ۱۶ ساله که ۹مهر، ساعت ۷ صبح داشت سوار مترو میشد که به مدرسه برود. به گواه ویدیوهایی که خود رسانههای جمهوری اسلامی از او منتشر کردهاند، مقنعه بر سر نداشت.
یک شاهد عینی پیشتر به ایرانوایر گفته بود که یک زن «آتش بهاختیار»، با آرمیتا بگومگو کرده و او را هل داده و سرش به بدنه قطار برخورد و به کما رفته است.
بسیاری از پزشکان و فعالان بر این باور بودند که آرمیتا احتمالا در همان روزهای نخست مرگ مغزی بوده، ولی حکومت برای مهندسی افکار عمومی و جلوگیری از شکلگیری دوباره اعتراضاتی مشابه اعتراض به قتل حکومتی ژینا امینی، خبر جان باختن او را بهطور قطرهچکانی به افکار عمومی میدهد.
فرصتی از آسمان رسیده یا رکود اعتراضات در داخل؟
در بیش از یک سالی که از شروع اعتراضات در ایران میگذرد، هیچوقت فضا بهشدت امروز بسته نبوده است. اگرچه در خیابان جوانان بسیاری کشته، بازداشت و شکنجه میشدند، ولی امید به تغییر در دل شهروندان، فعالان مدنی و معترضان بود.
اگرچه از بعد از اعدام ۴ تن از معترضان در پاییز و زمستان سال ۱۴۰۱، از شدت اعتراضات خیابانی در ایران کم شد، اما فضا هنوز بهشکلی ملتهب بود که بهنظر میرسید کوچکترین اعتراضی، کبریتی افروخته در انبار باروت خواهد شد.
یک فعال مدنی ساکن ایران درباره تشدید فشارها و سرکوب جامعه در یک ماه اخیر، به ایرانوایر میگوید: «بهنظرم اینها (حکومت) بعد از سالگرد شروع به بستن فضا کردند. برایشان خیلی موثر بود فضای سرکوبی که در زمان سالگرد مهسا ساختند و حس کردند موفق شدهاند. حالا بهنظرم دارند ادامه همان مسیر را میروند. متاسفانه، من فکر میکنم که فضا بیشاز این نیز میتواند بسته شود».
او با اشاره به احتمال فرصتطلبی حکومت از شرایط جنگ میان حماس و اسراییل، توضیح میدهد: «این حجم از سرکوب، بیشتر ناشی از رکودی است که حکومت فکر میکند در وضعیت اعتراضات داخل شکل گرفته است. احتمالا در آینده اگر آتشبسی شکل نگیرد، آن تاثیری که جنگ اسراییل و غزه باید در سیاست داخلی ایران بگذارد، خواهد گذاشت؛ ولی فعلا نمیتوان گفت که تاثیر جنگ است که حکومت با فراغ بال در حال سرکوب مردم ایران است».
«محمدجواد اکبرین»، دینپژوه و روزنامهنگار، در همین باره به ایرانوایر میگوید: «حتی اگر جنگ نبود هم جمهوری اسلامی برای اینکه بگوید ما هستیم و گمان نکنید که عقبنشینی کردیم، به این سرکوبها به اشکال مختلف ادامه میداد».
او با تاکید بر ماهیت هویتی سرکوب برای جمهوری اسلامی، میگوید: «یعنی هیچوقت مسیر سرکوب منقطع نشده و همیشه بوده است، حتی آنجایی که حکومت مطمئن است مخاطب میداند چه اتفاقی دارد میافتد. مثلا وقتی کسی را برای اعتراف اجباری میآورند که تازهترین نمونهاش همین خانم پزشکی در آمل است صلاحیت پزشکیاش را سلب کردهاند، با اطمینان میشود گفت که جمهوری اسلامی میداند که مخاطب آن را اعتراف اجباری میداند و مطلقا اعتقادی ندارد. اما چرا به این کار ادامه میدهد؟ برای اینکه بگوید، من هستم، سرکوب میکنم چون زور دارم. میکشم چون زور دارم».
به گفته این دینپژوه ایرانی، این نیز «فصلی از جنون سیستمهای دیکتاتوری است که وقتی از خطهایی عبور میکنند، به این جنون مبتلا میشوند».
او با اشاره به جنگ در غزه و اسراییل نیز توضیح میدهد: «طبیعتا اگر اتفاقی از جنس یک جنگ بزرگ در جهان که افکار عمومی را متوجه خود کرده، رخ دهد، (حکومت) فرصت فراختری دارد و امکان بیشتری دارد برای این سرکوب، تا بدون فشار بینالمللی و فشار داخلی بتواند اینکار را انجام دهد».
آنگونه که آقای اکبرین میگوید: «بههرحال اگرچه سیستمهای دیکتاتوری همیشه به سرکوب ادامه میدهند برای اینکه بگویند هستند، اما طبیعتا فشار رسانهها، شبکههای اجتماعی و فشار نهادهای بینالمللی بار آنها را در سرکوب سنگین میکند و از این روی، این روزها فرصت مناسبی است تا این بار برایشان سبکتر شود».
محمدجواد اکبرین با اشاره به اعدام هزاران زندانی سیاسی و فعال چپگرا در زمان جنگ ایران و عراق و مشخصا در سال ۱۳۶۷ نیز میگوید: «در آن دوره گاهی ما نامهایی را میبینیم مثل سعید سلطانپور که نمایشنامهنویس، کارگردان و شاعر است. آدم از خودش میپرسد چطور توانستند به این سادگی انسانی با این ویژگیها را اعدام کنند و بهنظر میرسد آب از آب تکان نخورده است؟»
او خود پاسخ میدهد: «وقتی به تاریخ این مساله نگاه میکنید، میبینید که اوج عملیاتهایی است که بسیار کشته داده و افکار عمومی درگیر فصلهای پررنگی از جنگ بوده و شهرها پر از آیینهای تشییع پیکرهای شهدا بوده، اینها از این فرصت استفاده میکردند تا تسویه حسابها و سرکوبها را در سکوت تکمیل کنند».
اشاره او به اعدام سعید سلطانپور، نویسنده و شاعر چپگراست. آقای سلطانپور با اتهاماتی چون «طرفداری از گروههای چریکی مخالف نظام، محاربه با خدا، رسول خدا و نايب امام زمان و جرایم اقتصادی»، اعدام شد. او در شب عروسیاش، ٢٧فروردین١٣٦٠ توسط پاسداران کمیته کوی کن بازداشت شده بود و تنها دو ماه و چهار روز بعد، یعنی ۳۱خرداد۱۳۶۰ در زندان اوین اعدام شد.
پیشاز این بسیاری سخنان «روحالله خمینی»، موسس جمهوری اسلامی مبنیبر اینکه «جنگ نعمت است» را، دال بر همین ایجاد شرایط وحشت در جامعه ایران دانسته بودند. بنا بر خاطرات «اکبر هاشمی رفنسجانی»، خمینی از این طریق، «مردم را برای یک بسیج آماده کرد، آنها (برنامهریزان جنگ) مطمئن شدند که آن راه نظامی، به این شکل، قابل حل نیست».
ایران وایر