به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



یکشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۹۰

لیلی پور زند

گلی به جمالت “گلشیفته”

نامه ای سرگشاده برای تو “گلشیفته” و خودم “لیلی”

گلشیفته برای تو می نویسم که سرفصل جدیدی در زندگی اجتماعی و فردی ما گشودی.
برای تو می نویسم که با انتشار زیبایی درون و بیرونت، زشتی های درون و بیرون ما را بر ما نمایاندی.
 برای تو می نویسم که شفافیت پوست پیکر دردکشیده ات را آینه ای کردی در مقابل ما تا تضادهایمان را با جنس زن یا همان “جنس دوم” هویدا ببینیم.
برای تو می نویسم که در میانه این بازار مکاره سیاست زده امروز که هرکس از هر کیش و مسلکی، پرچمی از دموکراسی برافراشته و بساطی از آزادی خواهی پهن کرده، نگاه ها را به خودت خیره کردی و پرچمداران و صاحبان بساط را دعوت به واکنش کردی، واکنشی از “جنس دیگر”.
برای تو می نویسم که دستانت را معصومانه بر اندام زنانه ات گذاردی ولی سبب شدی که ما دستان مان را از آستین های پنهان مان درآوریم و محکم بر صورت هایمان بکوبیم. همان صورت هایی که گاه واقعیتش را در پشت نقاب دموکراسی خواهی و آزاداندیشی اجتماعی و سیاسی، پنهان می کنیم.  
برای تو می نویسم که با نگاه عریان و عمیقت، پوسته های خوش آب و رنگ و بزک کرده بیرون ما را لایه لایه شکافتی و عمق درون آشفته و پرتضاد ما را عریان در مقابل مان نهادی. برای تو می نویسم که زنی هستی زیبا از سلاله آزادی خواهان که نه امروز بلکه فردا و فرداها نامت همچون “طاهره قرة العین” در تاریخ آزادی خواهی زنان مرز و بوممان حک خواهد شد. برای تو می نویسم که آرزو داشتم در کنارم بودی و در آغوش می فشردمت و در گوش ات زمزمه می کردم، “گلشیفته، ممنونم که به جای همه ما زنان ایرانی و به جای من، چون گل شکفتی.”
و در آستانه “فصلی سرد” پیکر زنانه ات را با سخاوت و اعتماد به نفس در یکی از مهمترین و وزین ترین نشریات دنیا، رونمایی کردی و به ما که در روند حوادث سیاسی کشورمان، سر بر جیب خود فرو برده بودیم و به سرعت در راه خدمت به وطن و دموکراسی و آزادی (به گمان خود) می دویدیم تا از همرزمان درون و بیرون خود عقب نمانیم، با یک حرکت ناگهانی، اخطار ایست دادی. ما ایستادیم و سرهایمان را از جیب بیرون آوردیم، به تو خیره شدیم، به اطراف خود نگاهی انداختیم و گرچه “شیفته” زیبایی “گل” گونه ات شدیم و پلک نمی زدیم و چشم از پیکر زیبایت بر نمی گرفتیم ولی دهان گشودیم و تو را ملامت و سرزنش کردیم. تو را، “گلشیفته مان” را، که تا دیروز افتخار ملت بود را، به بدترین القاب و یا بی رحمانه ترین صفت ها خواندیم. آنقدر در قضاوت هول شدیم و ترسیدیم که خدایی ناکرده از قافله غیرتمندان شهر جا بمانیم که سبک و سیاق “حاکمان شرع” حافظ ناموس اجتماع را پیشه کردیم و تیغ تیز غیرتمندی و ناموس پرستی را از چله کمان به سویت رها کردیم. تو را با معیار بی سر و ته “آبرو” محک زدیم و غافل از آن ماندیم که در این کارزار قضاوت های غیرتمندانه و ناموس پرستانه، این ما هستیم که آبروی دموکراسی خواهی و آزاداندیشی را بر باد می دهیم و نه تو.

آنگاه که تو را با تیغ “غیرت” نشانه می روند، یادم به دخترانی می افتد که در حال قدم زدن با پسران محله در خیابان های عمومی شهر، توسط برادران و پدران و مردان و زنان محله دیده می شوند و بدین ترتیب “غیرت” همه خانواده و محله به جوش می آید و سرنوشت دخترک یا ازدواج زودرس اجباری می شود و یا پستو نشینی. حال آنکه چندان تغییر فاحشی در زندگی پسرک داستان ایجاد نمی شود چرا که او مسئول حفظ “غیرت” خانواده، محله و اجتماع نیست ولی دخترک داستان به دلیل زن بودن بدون اینکه خود بخواهد، آن زمان که بند نافش بریده شده، این مسئولیت نیز بر دوشش نهاده شده. یادم به گشت های ارشاد و ثارالله می افتد که در سی و سه سال گذشته در کوچه و پس کوچه های شهر مانور دادند و برای حفظ “غیرت” غیوران جامعه، ما دختران و زنان را، به جرم پوشیدن یک کفش رنگی، لاک ناخن، آرایش، عطر، نازک بودن روسری، کوتاه یا تنگ بودن روپوش و یا بیرون بودن چند طره مو، در انظار عمومی، مورد حمله و هتاکی قرار دادند و حرف های رکیک نثارمان نمودند و کشان کشان به سوی مینی بوس ها و پاترول های منفور بردند و سیلی زدند، در دخمه وزرا انداختنمان، آب سرد رویمان خالی کردند، آب جوش زیر پایمان جاری کردند تا شاید “غیرت” جریحه دار شده اجتماع، وصله و پینه شود. به یاد ندارم در آن زمان که ما را کشان کشان به سوی ماشین های هراس انگیز ارشاد و منکرات می کشیدند، از مردان و زنان “غیرتمند” محله، کسی سپر بلای ما شده باشد. به یاد دارم دخترکانی را که در همان دخمه وزرا نه از تازیانه شلاق بلکه از روبرو شدن با پدران و برادران و همسران و حتی مادران “غیرتمند” خود هراس داشتند و به مامورین “غیور” التماس می کردند تا بی سرو صدا حکم شلاق آنها را اجرا کنند ولی با خانواده هایشان تماس نگیرند. گو اینکه این دختران و زنان از زخم شلاق “غیرتمند” مامورین اداره وزرا کمتر از رفتار “غیرتمندانه” خانواده خود که در پستوی خانه حادث می شد، هراس داشتند.
آنگاه که تو را با تیغ “ناموس” هدف می گیرند یادم به دختر بچه ای نرم و نازک می افتد که از همان روز نخستی که اولین قدم هایش را برداشت، مانند بالرین ها، بر روی نوک پنجه هایش راه رفت. دخترک خجولی که عاشق رقص بود و اگر فرصتی برایش پیش می آمد، با وجود خردسالی در میانه میدان رقص، گوی سبقت را از بزرگسالان می ربود. به یاد دخترکی می افتم که در سه سالگی پیست اسکیت روی یخ را کشف کرد و در دل آرزوهای بزرگ پروراند از اینکه روزی ستاره رقص روی یخ خواهد شد. به یاد دخترکی می افتم که همه آرزوهای کودکانه اش در 22 بهمن 1357 آنگاه که سه سال و نیمه بود در هم پیچیده شد. رقص، به عنوان عملی”منافی عفت” شناخته شد و پیست های اسکیت روی یخ به روی دختران بسته شد. دخترک دنیای ورزش را کشف کرد و در رشته ژیمناستیک مراحل ترقی را پیمود و عشق خود به رقص و رقص روی یخ را در ژیمناستیک خلاصه کرد ولی این عشق نیز دیری نپایید چرا که در سن 13 سالگی به مرحله ای رسیده بود که برای پیشرفتن در این رشته، باید در مسابقات کشوری و سپس بین المللی شرکت می کرد. ولی او نتوانست. چون کشورش تحت حاکمیت حکمرانان “ناموس پرست” بود و آنان برای حفظ ناموس یک ملت، دخترکان مستعد برای شرکت در صحنه رقابت های جهانی را به جای تشویق و حمایت به سوی خانه ها و پستوها هدایت می کردند. دختر ایرانی حق شرکت در مسابقات ژیمناستیک برون مرزی را نداشت چراکه حرکات حرفه ای بدن طرد و نرم او روی تشک های ورزشی ممکن بود “ناموس” یک ملت هفتاد میلیونی را به باد دهد. گلشیفته جان، آن دخترک من بودم، لیلی، که امروز حرفه ای و تخصصی نه چندان مرتبط ولی در عین حال مرتبط با آنچه آرزو داشتم پیشه کرده ام که همانا کار در زمینه حقوق زنان است. تیغ “ناموسی” که تو را هدف گرفته، همان تیغی است که “حاکمین شرع” و ناظران حفظ “ناموس” در جامعه، آن را به سوی زنان و دختران ما نشانه می روند ولی باید اعتراف کنیم که آنان تنها مجریان کشیدن چله کمان و رهانیدن تیر “ناموس” به سوی ما نیستند. گو اینکه با “زن” زاده شدن، ما ناخودآگاه به گهواره ای که آوای لالایی آن “ناموس” و “ناموس پرستی” است، سپرده می شویم. گو اینکه به حکم زن زاده شدن، ما چون عروسک های خیمه شب بازی فرض می شویم که هیچگونه تسلطی روی اندام های زنانه، پیکر و خواسته های زنانه خود نداریم و نباید داشته باشیم. درواقع، کارگزاران اجتماعی، سیاسی و مذهبی که مامور حفظ “ناموس” عمومی جامعه هستند و اطرافیان نزدیک خودمان (زن و مرد) که مامورین حفظ “ناموس” خصوصی و خانوادگی هستند، کنترل این بخش از زندگی ما را بر عهده دارند و ما را با حرکات زبردستانه خود در پشت صحنه، آن طور که می خواهند، می چرخانند.

آنگاه که تو را با تیغ “آبرو” هدف می گیرند، یادم به دختر بچه ای زیبا و پرطراوت می افتد که آنگاه که باید با عروسک های خود فارغ از دنیا و “غیرت” و “ناموس”، روزگار را سپری می کرد، در پشت دیوارهای بلند خانه، توسط عضوی “غیور” از اعضای خانواده، مورد آزار جنسی قرار گرفت و عروسک برای همیشه از آغوشش ربوده شد. دخترکی که در سنین کودکی به او فهمانده شده بود اگر دم برآرد و داستان متجاوز را برای دیگران بازگوید، این اوست که بی “آبرو” می شود. پس سکوت کرد و سالیان سال آزار جنسی را تحمل کرد و آنگاه که عزم را جزم کرد تا داستانش را برای من و تو بازگوید تا شاید یک دخترک خردسال دیگر قربانی نشود، انگشت شماتت به سویش نشانه رفتیم و گفتیم چرا بعد از این همه سال این داستان را طرح می کنی؟ مگر فکر “آبرو”ی خودت و خانواده ات و فرزندت نیستی؟ ما “غیرتمندان” و “ناموس پرستان” دیروز، حال نقش عوض می کنیم و به جای سرزنش و محکوم کردن متجاوز به “ناموس”مان، به فکر “آبرو”ی خود و دیگران می افتیم و کلاه “غیرت” را وارونه بر سر می گذاریم و به جای روبرو شدن با مساله، سکوت را به قربانی تجویز می کنیم و وا مصیبتا اگر قربانی داستان خلاف جهت آب شنا کند و داستان پستوی خانه را بلند تعریف کند. این است “آبرومندی” ما مردمان “آبرومند” که بر مبنای موقعیت، کلاه خود را از این سو و یا از آن سو بر سر می گذاریم و در نهایت این من و تو هستیم که شماتت می شویم نه مردمان “غیور”.

این است داستان امروز تو. آنگاه که حکمرانان غیرتمند کشورمان خانه ی سینمای ما را به اتهام پایبند نبودن به اصول اخلاقی بستند، فریاد اعتراضمان به آسمان بلند شد و حال که تو در اعتراض به آن عمل پیکر زنانه ی خود را وسیله ی بیان اعتراض قرار دادی، ما کلاه غیرت خود را وارونه به سر می گذاریم و می گوییم چرا فکر آبروی ما را نکردی؟

گلشیفته جان، ای کاش حتی کمی انصاف داشتیم و قبل از پرتاب نیزه های خود به سوی تو، ابتدا به خود زحمت خواندن نوشته ات را می دادیم و بر چرایی کارت واقف می شدیم گرچه تو هیچ جبری به توضیح در مورد انتخاب و عملت نداری. تو گفتی برای مبارزه با سانسور عکس زیبا و حرفه ای خود را منتشر می کنی. در مقابلت زانو می زنم و تحسینت می کنم. آنچه تو کردی شاید در فضای سیاسی امروز، قدر دانسته نشود ولی بدان تو تابویی را شکستی که نسل های آینده آن را تقدیر خواهند کرد. حضور شیفته وار تو ای گل دوست داشتنی، در صحنه سینمای ایران و در تاریخ مبارزه با سانسور این ملت، ماندگار خواهد بود. ای کاش کمی منصف بودیم و برای دختر هنرمند جوان مان که مانند بسیاری از ما بیرحمانه به دلیل سانسور و سرکوب مجبور به جلای وطن شده، کمی بیشتر احترام قائل بودیم. دختر جوانی که به جای انتخاب گوشه عزلت غربت و ادامه حیات حاشیه نشینی مهاجر، خود را در اقیانوس ناشناخته جامعه میزبان رها کرده و با چالش های آن نمی شکند بلکه تابوهای فرهنگی تحمیل شده بر خود را می شکند. او می خواهد وارد صنعت بازیگری جامعه میزبان شود و به قواعد بازی آن بازی می کند. خوب است قبل از رها کردن تیر “غیرتمندی” از چله کمان، دانش خود را در مورد تفاوت عکس های پرنوگرافی و عکس های سینماتوگرافی نیز کمی ارتقاء دهیم و بعد “گلشیفته” را قضاوت کنیم.

گلشیفته جان اعتراف می کنم، شهامت تو را نداشتم. آنگاه که بی رحمانه من نیز در سن 24 سالگی به این سوی دنیا پرتاب شدم، به دنبال رویای کودکی ام رفتم و بارها تصمیم گرفتم حال که نتوانستم رقصنده روی یخ و یا ژیمناست شوم، باله را بیازمایم تا شاید بتوانم بالرین چیره دستی در این سوی دنیا شوم. ولی این کار را نکردم. از تابوهای فردی و اجتماعی ترسیدم. جا زدم. از صحنه و ظاهر شدن روی صحنه در لباس زیبا و بدن نمای باله ترسیدم. از هم رقص شدن با بالرین مرد در انظار عموم وحشتزده شدم. من آرزویم را این بار نه با تیغ تیز “غیرت” و “ناموس” حکمرانان بلکه با تیغ تیز “آبرو” که در من درونی شده بود با دست و اراده خود، برای همیشه عقیم کردم. دستانت را که در دستانم می فشارم و اندام چون گل شکفته ات را در آغوش می گیرم و مفتخرم زنی هستم از تبار تو. فرزندان مان با افتخار نام تو را در تاریخ مبارزه با سانسور و سرکوب جنسی و جنسیتی مرز و بوم پرگوهرمان، ایران، یاد خواهند کرد.

گلشیفته جان تو چون گل در جاده پرسنگلاخ آزادی و دموکراسی ایران شکفتی و آینه ای در مقابل ما که خواهان آزادی و دموکراسی در جامعه هستیم گرفتی و به ما نمایاندی آزادی خواهی و دموکراسی خواهی از حریم خصوصی مان آغاز می شود. تو به ما آموختی که باید خود را از درون صیقل دهیم. تو ما را به فکر واداشتی و تابوها را به چالش کشیدی. از تو، زیبایی ات، زنانگی ات، شجاعتت و فداکاری ات صمیمانه سپاسگزارم.