ناگفتههای پزشکی که نوه دکتر مصدق است
دکتر محمود مصدق
زن سن و سال داری که بچه برادرش و دخترش هم همراهش هستند رو به من میکند و میگوید: «دخترم، من ٣٠ سال پیش نمیتوانستم بچهدار شوم. پیش دکتر مصدق آمدم. خدا پدرش را بیامرزد. بچهدار شدم و حالا نوه هم دارم. دختر برادرم و دخترم هم متأسفانه نازایی دارند. دکترها از دخترم قطع امید کردهاند. حالا هر دوی آنها را آوردهام که ببینم دکتر میتواند کاری برایشان بکند یا نه. کلی نذر کردهام. اول به خدا توکل کردهام و بعد به دکتر. دکتر چشم و دلسیر است و اصلا در قید و بند پول و اینجور چیزها نیست.»
«من مصاحبه نمیکنم. چندبار به شما بگویم؟ حرفهای من به دردتان نمیخورد، بروید از دکترهای دیگری که از من موفقتر هستند مصاحبه بگیرید.» و بعد با عصبانیت به بیرون مطب راهنماییام میکند.
یکی از قدیمیترین پزشکانی است که تجربه نیمقرن معالجه بیمارانی را دارد که دچار نازایی هستند. وی امروز بیمارانی را درمان میکند که سالهای بسیار دور مادر و حتی مادربزرگهایشان را معالجه کرده است. ٨١ ساله است ولی هنوز مثل روزگار جوانیاش روزانه ٣ تا ٥ ساعت مقالات و تحقیقاتی را که در رشتهاش صورت گرفته میخواند تا اطلاعاتش را بهروز نگاه دارد.
دکتر «محمود مصدق» نوه مردی است که صنعت نفت را ملی و هویت ایرانیان را در آن زمان احیا کرد. دنبال پیرترین پزشک شاغل بودیم، نه نوه مصدق. از اتفاق، دکتر مصدق پزشک را یافتیم که هم پزشک شاغل است، هم پیرترین. از محمد مصدق دو پسر و سه دختر به یادگار ماند. پسر اول، غلامحسین و پسر دوم، احمد. محمود مصدق فرزند غلامحسین است که او هم پزشک و متخصص بیماریهای زنان بود. مطبش ساختمانی قدیمی است که بیش از ۷۰ سال از عمرش میگذرد. شماره پلاک ساختمان با بقیه فرق میکند و همین این ساختمان را از بقیه متمایز میکند.
در چوبی را که باز کنی بیمارانی را میبینی که سر و وضعشان نشان میدهد از شهرهای دور آمدهاند. روی چند صندلی و نیمکت قدیمی نشستهاند و از چهرههایشان میخوانی که نگرانند. گویی نتیجهای که از این پزشک کهنهکار گرفتهاند از مطبهای شیک دهانپرکن نگرفتهاند. خبری از منشی نیست. یکی از بیماران که از استرس پای راستش را به زمین میزند، میگوید: «دکتر منشی ندارد. هر روز غروب موقع رفتن، برگهای را مهر میکند و به در ساختمان میچسباند تا بیمارانی که صبح زود از شهرستان به مقابل ساختمان میآیند، اسمشان را روی برگه بنویسند.»
اشتیاق عجیبی برای ملاقاتش دارم. نه فقط به خاطر اینکه بیشتر از ۵۰ سال است طبابت میکند و پزشک کارکشتهای است که بیشتر به خاطر نسبتش با مرحوم دکتر مصدق؛ کسی که محضر پدربزرگ را از نزدیک درک کرده و با او بسیار زیسته است.
اتاق معاینه تفاوتی با بیرون ندارد. مردی سالخورده با روپوشی سفید و کراوات قهوهای که چهرهای بسیار شبیه به پدربزرگ دارد. سرش پایین است و نسخه مینویسد. میز شلوغی دارد. کتابها و مجلات ایرانی و خارجی به طور نامنظم روی آن چیده شدهاند. تنها جایی که نظم دارد، قفسه کتابهاست که چند عکس قدیمی هر مراجعهکنندهای را در همان ابتدای ورود به خود جلب میکند. عکسهای سیاه و سفید دکتر مصدق که بالای سر میز و زیر دیواره قفسه قرآن پیدا بود و قاب عکسی که در آن غزلی از حافظ نوشته شده بود: «ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمدهایم / از بد حادثه اینجا به پناه آمدهایم».
وقتی بیمار از اتاق بیرون میرود، خودم را معرفی میکنم. از بالای عینک قهوهایرنگش، نگاهی با سردی به من میاندازد. روی خوش نشان نمیدهد و میگوید به هزار و یک دلیل مصاحبه نمیکند. اصرارم فایدهای ندارد. از کوره در میرود که «آخر عمری با من چه کار دارید؟ این همه دکتر خوب و موفق و جوان، چرا سراغ من که آفتاب لب بوم هستم آمدی؟ آنها کارشان از من بهتر است. برو از آنها مصاحبه بگیر.»
چند دقیقهای بیرون ساختمان در حالی که میخواهم از نگاه پر از پرسش عکاس روزنامه فرار کنم با خودم کلنجار میروم که بمانم یا بروم؟ تصمیمم را میگیرم و دوباره به مطب میروم. انگار برای بیماران آشنا شدهام. نگاهشان این بار سرد نیست.
زن سن و سال داری که بچه برادرش و دخترش هم همراهش هستند رو به من میکند و میگوید: «دخترم، من ٣٠ سال پیش نمیتوانستم بچهدار شوم. پیش دکتر مصدق آمدم. خدا پدرش را بیامرزد. بچهدار شدم و حالا نوه هم دارم. دختر برادرم و دخترم هم متأسفانه نازایی دارند. دکترها از دخترم قطع امید کردهاند. حالا هر دوی آنها را آوردهام که ببینم دکتر میتواند کاری برایشان بکند یا نه. کلی نذر کردهام. اول به خدا توکل کردهام و بعد به دکتر. دکتر چشم و دلسیر است و اصلا در قید و بند پول و اینجور چیزها نیست.»
هنوز حرفهایش تمام نشده که نوبتشان میشود. زن جوانی که از قوچان آمده، ادامه حرفها را میگیرد: «٦ میلیون در شهرمان خرج کردم ولی نتیجهای نگرفتم تا اینکه یکی از همشهریانم به من گفت پیش دکتر مصدق بیایم. دکتری است که خرج روی دست بیمار نمیگذارد. ۹ ماه پیش که اینجا آمدم باورم نمیشد مطب این شکلی باشد و دکتر پیری بتواند معجزه کند. تشخیص دکتر واقعا حرف ندارد. حالا با داروهای دکتر ٣ ماه است باردارم و آمدهام عکسهای سونوگرافی را نشانش بدهم».
زن ۳۸ سالهای که بعد از ۱۲ سال دوماهه باردار است، میگوید: «خاله و مادرم از قدیم مریض دکتر بودند. خالهام ۴۰ سال پیش ازدواج کرده بود و ۹ سال بچهدار نشد. ۱۰ سال است هر دو ماه یکبار دکتر میرفتم، آخرش هم هیچی به هیچی. اینجا که آمدم الان دوماهه حاملهام. اگر امیدی نباشد دکتر همان موقع میگوید و زن و شوهرها را گرفتار امروز برو فردا بیا نمیکند. دیروز خودم شاهد بودم خانم و آقایی آمدند و دکتر به آنها گفت هیچ کاری نمیشود کرد. شاید اگر به رویان مراجعه کنید بتوانید نتیجه بگیرید آن هم ۲۰ درصد، نه بیشتر».
از همسرش میخواهد دفترچه بیمهاش را نشانم دهد که دکتر مبلغ ویزیت را پای دفترچه نوشته و اینکه همه داروهایی که تجویز میکند ایرانی است و هزینههای غیرواقعی به بیمار تحمیل نمیکند. سپس خانمش نزدیکتر میشود و در گوشم میگوید: «دکترهای دیگه برای معاینه جدا هزینه میگیرن. این اصلا اینجوری نیست».
گرم صحبت هستیم که در اتاق باز میشود و زنی که چند دقیقه پیش زیر لب دعا میخواند، با صورتی خندان بیرون می آید: «دکتر میگوید دخترم میتواند مادر شود. خدایا شکرت» و از فرط خوشحالی و خداحافظینکرده با دختر و برادرزادهاش از مطب بیرون میرود. حالا نوبت من است که شانسم را دوباره امتحان کنم. در میزنم و با جسارت وارد میشوم. کنار زن جوانی که پیش دکتر نشسته مینشینم. دکتر نرم میشود اما دوست ندارد درباره خاندانش حرف بزند و تک و توک جملههایی که لابه لای خواندن برگه سونوگرافی یا هنگام گرفتن شرح حال دقیق بیمار و معاینه به زبان آورده را چاپ کنیم.
«پرولاکتیت خوبه. فقط هورمون ... یه هوا بالاست و اون هم قابل اصلاح است. دفترچه داری؟ دفترچهات را بده به من».
رو به من حرفهای دیگری هم زیر لب میزند: «آره بابا اوضاع خراب است. نه خانم بدجایی اومدی. پدر من اون آقا (عکس پدرش را روی قفسه کتابخانهاش نشانم میدهد) بیمارستان نجمیه را اداره میکرد. جد من این بیمارستان را وقف کرد که در آن مریض مجانی ببینند.»
* خود شما متولد چه سالی هستید؟
من متولد سال ۱۳۱۳ هستم.
* کمی به زندگی شخصی شما بپردازیم. چرا پزشکی خواندید؟
- پدر من بیمارستان نجمیه را اداره میکرد. جد من این بیمارستان را وقف کرد که در آن مریض مجانی ببینند. پدرم گفت «من تو را برای تحصیل پزشکی فرستادم درس بخوانی و برگردی در بیمارستان نجمیه خدمت کنی». اطاعت امر کردم. الان روزی چند مریض میبینم.
* شما نوه دکتر مصدق هستید و در زمره نزدیکترین کسان به ایشان. پدربزرگی که نامش بر تارک تاریخ معاصر ایران میدرخشد. او چه جایگاهی در زندگی کاری شما داشته است؟
- من هرچی دارم از پدر و پدربزرگم دارم.
* چه چیزی از مرحوم دکتر مصدق یاد گرفتید؟
- درستی. درستی. درستی.
* مصدق میدانید معنیاش چیست؟
- پاسخ میدهم «صداقت».
* از فرزندانتان هم کسی هست که پزشکی خوانده باشد؟
- من هیچ وقت نگذاشتم بچههایم طب بخوانند. الان اگر بخواهم از نو شروع کنم باز هم نمیگذارم طب بخوانند. خانم، من حقوق میخواندم. من لیسانس حقوق از دانشگاه هاروارد هستم و قرار بود وکیل بشوم. گذشتم و آمدم به سوی طب.
* واقعا دوست داشتید وکیل شوید؟
- آره از وکالت خوشم میآمد.
* چرا بعد از گذراندن دوره پزشکی در دانشگاه لوزان سوئیس به ایران بازگشتید؟
- پدرم از من خواست. بچههایم با من اینجوری نیستند. من و پدرم رابطه خاصی داشتیم. پدرم گفت «تو باید طب بخونی» من هم گفتم «چشم».
* یعنی پدرتان میخواستند شما راه ایشان را ادامه دهید و در همان رشته زنان و نازایی تحصیل کنید؟
- بله. بنده همان دانشگاه خودشان در لوزان سوئیس رفتم. همان دانشگاهی که پدرم طب زنان و نازایی خوانده بود، من هم همان جا طب خواندم. متخصص شدم و به ایران برگشتم.
* یعنی تعصب خاصی به وطنتان داشتید؟
- بله وطنپرستی در خون من است.
* جایی خواندهام که پدرتان تعصب خاصی به زبان فارسی داشتند و همان زمان که شما در سوئیس تحصیل میکردید تابستانها معلم زبان فارسی به منزل میآوردند تا زبان فارسی را فراموش نکنید.
- من هر چه دارم از پدرم دارم. نگذاشتم حرفش زمین بیفتد. اطاعت امر کردم، طب خواندم و آمدم ایران. من فقط اطاعت امر کردم.
* پدرتان نیز متخصص زنان و نازایی بودند. آن زمان که روشهای پیشرفته امروزی برای درمان نازایی نبود ایشان چگونه بیمارانشان را درمان میکردند؟
- پدر من بنیانگذار این رشته در ایران بود. ۱۳۱۳ همان سالی که من به دنیا آمدم، دانشگاه تهران افتتاح شد و پدر من بعد از آنکه تحصیلاتش را در سوئیس تمام کرد همان سال به ایران بازگشت. از آن زمان تا ۴۰ سال بعد در دانشگاه تهران رشته جراحی زنان تدریس میکرد. او مرا به این رشته تشویق کرد و بزرگترین خدمت را به من کرد.
* دکتر محمود مصدق با ۵۰ سال پیش چه فرقی در حرفهاش کرده است؟
- خیلی فرق کرده و تجربهام زیاد شده است. آن زمان تمام امکانات بیمارستان در اختیارمان بود. من از مطبم میرفتم عمل جراحی انجام میدادم دوباره به مطب برمیگشتم. اما الان دیگر توان و امکاناتش را ندارم.
* بیمارانتان میدانند شما نوه مرحوم دکتر مصدق هستید؟
- همه میدانند.
* چه واکنشی دارند؟
- هیچ. پدرم عمر و وقتش را صرف این ملت کرد. ثروت و زندگیاش و همه چیزش را برای این ملت گذاشت.
* شما چند فرزند دارید؟
- من چهار فرزند دارم، یک دختر و سه پسر.
* آنها چه تحصیلاتی دارند؟
- دخترم روانشناسی خوانده، یک پسرم اقتصاد، یک پسرم حقوق خوانده و وکیل دادگستری است و پسر دیگرم دندانپزشکی خوانده است.
* ایران هستند؟
- نه، هیچ کدام. فقط یک پسرم که وکالت خوانده ایران است.
* شما روزتان را چگونه سپری میکنید؟
- من خیلی ساده، صبح بیدار میشوم و به مطب میآیم. عصر هم میروم خانه. یک زندگی یکنواخت دارم و رژیم غذایی خاصی هم ندارم. روزی هم هر چند تا مریض بتوانم ویزیت میکنم. معمولا ۳ بعد از ظهر فرار میکنم میروم. نمیتوانم بیشتر از این ساعت در مطب بمانم. خردادماه هم پروانهام تمام میشود.
* همسرتان هم پزشک هستند؟
- نخیر. همسر من «پرستار» بود.
* ایشان با شغل شما مشکلی نداشتند؟
- نه، اصلا. حتی نصف شب هم همراه من سر زائو آمده است.
* ۴۰ سال پیش چگونه طبابت میکردید؟
- الان پزشکی و تحقیق پیشرفت کرده است. در همین حوزه نازایی ببین موسسه رویان چه میکند. رحم اجارهای، تخمک اجارهای. آن موقع این حرفها نبود. کسی که بچه دار نمیشد میگفتیم برو از شیرخوارگاه بچه بگیر و زندگی کن ولی الان امکانات خیلی زیاد شده و تکنولوژی پیشرفت کرده است.
* شما در درمان و تشخیص بیماریها با تکنولوژی همراه شدید؟
- تا جایی که توانستم بله.
* اما مریضهای شما میگویند دکتر تا جایی که بتواند روشهای IUI و IVF را برای بیمارانش توصیه نمیکند.
- آره، درست است اما فقط تا یک جایی میتوانم این کار را انجام ندهم. اگر به بنبست خوردم چارهای نیست. خودم مریضها را به رویان معرفی میکنم.
* مریضهایتان میگویند دکتر با کشیدن دست روی شکم زنان باردار جنسیت جنین را تشخیص میدهد.
- نه بابا خانم اینها شایعه است.
* شما چشمانداز درمان نازایی را چگونه میبینید؟
- چشمانداز بسیار روشنی میبینم. رحم پیوندی تحول بزرگی در درمان نازایی است. بالاخره در طول عمر ما انجام شد. الان در دنیا ۶ رحم اجارهای را پیوند زدهاند.
* مریض قدیمی هم دارید؟ مثلا کسی که از ۴۰ سال پیش مریض شما بوده است.
- خیلی زیاد.
* قدیمیترین مریضتان چند سال دارد؟
- مریضهای من مادربزرگهایی هستند که زمانی خودشان نازا بودند. بچههایی که خودم گرفتم الان برای درمان نازایی میآیند.
* آن زمان چقدر ویزیت میگرفتید؟
- حقوق آن زمان چقدر بود؟ من یادم است به منشیام ۳۰۰ تا یک تومانی میدادم. وقتی بیمارستان نجمیه بودم حقوق ۳۰۰ تومان بود، الان دو میلیون تومان است. بله تمام اینها گذشت. آن موقع پیکان ۱۵ هزار تومان بود، الان ارزانترین ماشین که پراید باشد لااقل ۲۰ میلیون تومان است. من شیکترین ماشینی که در عمرم داشتم با ۵۲ هزار تومان خریدم. بیامو داشتم. الان چنده؟ ۴۰۰میلیون تومان. اینجوریه دیگه.
* هنوز هم دارید از گوشی پزشکی قدیمی استفاده میکنید؟
- بله اما تو جراحی از آخرین متدها استفاده میکنم. چرا؟ برای اینکه مجلات مختلف پزشکی از آمریکا و اروپا برایم مرتب میآید و به خاطر شغلم شبها سه تا چهار ساعت مطالعه میکنم و دانش خودم را بهروز میکنم.
* دکتر، روش تشخیص بیماریها با ۵۰ سال پیش چه فرقی کرده است؟ مریضهایتان میگویند دکتر مصدق بر خلاف پزشکهای دیگر زیاد اهل تجویز آزمایش و سونوگرافی نیست.
- من دبیر انجمن نازایی ایران هستم. الان بیمارم، ناخوشم. یک بیماری صعبالعلاج هم دارم و بهزودی هم مرخص میشوم. ولی تا یک سال پیش سالی سه بار یا حتی چهار بار تمام کنگرههای نازایی دنیا را شرکت میکردم. تمام کاغذهایش هم هست و زمانی عضو بینالمللی انجمن نازایی بودم. حالا دیگه داریم جمع میکنیم و تو لاک خودمان افتادیم. این حرفها تمام. تمام. آره بابا. پروانه نظام پزشکیام خرداد تمام میشود.
* به نظر شما چرا اعتماد بیماران به برخی پزشکان کم شده است؟
- تبلیغات بدی علیه پزشکان میکنند که درست نیست. بدبختانه خود پزشکان مسئول این بیاعتمادی هستند. اولا قشر پزشک را به خاطر چهار تا پزشک و نمونهای که معلوم نیست راست است یا دروغ که مردم را سرکیسه کردهاند همه را با یک چشم میبینند. مثلا میگویند پزشکها ملاحظه و تعهد اخلاقی ندارند و تو سر پزشک میزنند.
* به نظرتان یک پزشک خوب چه ویژگیهایی دارد؟
- الان پزشک خوب و بد قاطی شده است. ما الان پزشک به کشورهای دیگر صادر میکنیم. ایام جنگ تحمیلی در شهرستانها پشت جبهه میرفتیم. دولت پزشکهای هندی استخدام کرده بود. الان پزشک زیاد داریم. باید دانششان را بهروز کنند.
* اگر زمان به گذشته برگردد چه میکنید؟
- من سعی خودم را کردم. بیشتر از این هم فکر نمیکنم مایه داشته باشم. دیگر آخر خط هستم.