نرگس محمدی در سالگرد دریافت جایزه نوبل و در آستانه اعلام برنده سال آینده، به سوالات خبرنگار مهمترین روزنامه ایتالیا درباره صلح پاسخ میدهد.
”من از جنگ بیزارم!“
۱۸ مهر ۱۴۰۳ – زندان اوین تهران
نوبل
پس از دریافت جایزهی نوبل صلح، سختگیریهای بیشتری اعمال شد و تحت شرایط امنیتی شدیدتری قرار گرفتهام.
در این بند زندانیان میتوانند ۵ روز هفته با خانوادههایشان در تماس باشند و من پس از ۵۰ روز به طور کلی از هرگونه تماس تلفنی با بیرون از زندان منع شدهام تا حدی که وقتی پدرم را ۱۷ اسفند از دست دادم، اجازهی تسلیت گفتن به خانوادهام در ایران و اجازهی رفتن برای مراسم خاکسپاری حتی با نیروهای امنیتی به من داده نشد.
من تجربهی ممنوعیت تماس تلفنی با کیانا و علی را در سالهای زندان پیشین هم داشتهام که در مجموع ۲ سال محرومیت بود، اما پس از بازداشتِ آخرم در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۰ تا کنون بارها تقاضای امکانِ تماسِ تلفنی با فرزندانم را دادهام که با آن موافقت نشدهاست.
اعزامهای پزشکیام با مخالفت نیروهای امنیتی و قضایی با مشکل جدی مواجه شدهاست. طی یک ماه گذشته، علیرغم دستورِ کتبی پزشک متخصص قلب برای انجام آنژیوگرافیِ فوری، سه بار پس از هماهنگی با بیمارستان، دادستانی و زندان، اجازهی خروج از زندان به من داده نشد. پس از گذشت بیش از ۹ ماه با انجام فیزیوتراپی در ناحیهی کمر که با درد شدید ناشی از دیسک کمر مواجه شدهام، موافقت نمیشود. اجازهی اعزام برای چشمپزشکی داده نمیشود.
در مجموع سیاستِ حکومت، از دست رفتنِ سلامتِ جسمیام میباشد.
«زن، زندگی، آزادی”
پس از ۳۰ سال فعالیت مدنی در حوزههای مختلف و جنبشهای متعدد اجتماعی بر این باورم که جنبش «زن، زندگی، آزادی»، تغییراتِ عمیقِ اجتماعی – فکری و سیاسی را در جامعهی ایران رقم زده است. نتیجهی این تغییرات بنیادی، منحصر به زمان وقوع جنبش نبوده و امتداد و ادامهی آن در سطح جامعه مشهود است.
جنبش «زن، زندگی، آزادی» نه فقط مشروعیت رژیم را آشکارا متزلزل کرده، بلکه پایههای ایده، فرهنگ و سنت و زیستِ دموکراتیک در جامعه را قوت بخشیده است. این تکانهی تأثیرگذار، امید مبارزانِ دموکراسی، آزادی و برابری را در این مقطع تاریخی بیشتر کردهاست. هر چند راه دشواری پیش روی ماست.
جنگ
صلح برای من نه فقط فقدان جنگ، بلکه رهایی از هر نوع استبداد، سلطهگری، تبعیض، تهدید، وحشت و ناامنی است.
زندگیِ تحتِ آپارتاید جنسیتی، رنگ و نشانی از صلح برای زنان ندارد.
من تجربهی جنگ ویرانگر هشت سالهی صدام حسین و خمینی را به خاطر دارم.
روزهای نوجوانیِ من با ترسِ از بمبهایی که بر سر شهرِ زیبا و دوستداشتنیام، زنجان فرو میریخت، گذشت. آن ترس نه فقط در کاسهی چشمان و پوست تنم که در مغزِ استخوانم نشست و هرگز برنخواست. این روزها دوباره سایهی شوم جنگ بر سر کشورِ عزیزِ ما سنگینی میکند.
من از جنگ بیزارم.
مسببانِ جنگ، نه فقط برای اهلِ آن سرزمین و زمانهی جنگ، بلکه برای تاریخ بشریت روسیاه و مطرودند. این روزها که در شرایطِ سخت امنیتی قرار دارم، نمیدانم کسی صدای نه به جنگِ ما را میشنود؟
جمهوری اسلامی
ورود من به دبستان همزمان با تأسیس جمهوری اسلامی بود. درهر دورهای از عمرم آنچه از سیاستهای جمهوری اسلامی در ذهن و تجربه زیستهام رسوب کردهاست، تبعیض، خشونت، استبداد و ظلم به مردم است. جمهوری اسلامی به دموکراسی باور ندارد و ظرفیتِ پیادهسازی الگویی منطبق بر نوعی دموکراسی را هم ندارد. جمهوری اسلامی زاویهای بزرگ و جدی با محور حقوق بشر و حقوق زنان دارد. جمهوری اسلامی نمیتواند جامعهی امروز ایران را در هیچ سطحی حتی مذهبی ها نمایندگی کند.
ایران
مردم ایران با آگاهیِ جمعی، تجاربِ مبارزاتی و تلاشهای پرهزینهشان دموکراسی، آزادی و برابری میخواهند. مادامی که مردم به سطح مشارکتِ جمعیِ تأثیرگذارشان بر دولت، جامعه و زندگی و زیستِ فردیشان نرسند، مبارزه ادامه خواهد داشت. ممکن است این مطلوب در مسیری پر فراز و نشیب حاصل آید، اما هدفِ مردم رهایی از استبداد، تبعیض و تحقیر و سلطهگری است.
مردمِ ایران زندگی توأم با کرامت انسانی میخواهند و جمهوری اسلامی مانع این زندگی است. گذار از استبداد به دموکراسی راهِ پیشِ روی مردم ایران است.
صلح
راه صلح، از دالان سیاه و ویرانگر جنگ محال است. من به همان شدت از جنگ بیزارم که از استبداد و به همان میزان صلحطلبم که دموکراسی را میطلبم.
من تجربهی توأمان جنگ و استبداد را در این سرزمین و در خاورمیانه دارم.
تحقق دموکراسی و پایان بخشیدن به هر نوع استبدادی و پافشاری بر موازینِ جهانی حقوق بشر بی هیچ تزلزل و انحرافی و پایان دادن به وضعیت آپارتاید جنسیتی، پیششرطِ صلحی است که می تواند پایدار باشد و بنیادگرایی را کمرمق و رواداری و گفتمانِ دموکراسی و صلح را مسلط نماید، امری که در شرایط حاضر عکسِ آن را شاهدیم.