به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



پنجشنبه، مهر ۱۰، ۱۴۰۴

فرزانه ناظران‌پور، فعال معلمان

قاضی گفت: تو برو قورمه‌سبزی‌ات را بپز

«فرزانه ناظران‌پور» عضو کانون صنفی معلمان و از فعالان این صنف است که ۱۲اردیبهشت۱۴۰۲ بازداشت و به زندان اوین منتقل شد؛ یعنی درست در «روز معلم.» اتهام او «اجتماع و تبانی» برای مطالبی بود که در صفحه شخصی خود در اینستاگرام منتشر کرده بود. فرزانه ناظران‌پور به ۱۰ ماه حبس محکوم‌شده بود.

او در ۱۱تیر۱۴۰۲ تحت نظارت قضایی با پابند از زندان آزاد شد. حالا دو سال بعد از آزادی، فرزانه ناظران‌پور در گفت‌وگو با «ایران‌وایر» از تغییرات جامعه در پی جنبش «زن،‌ زندگی، آزادی» می‌گوید، به تبعیض‌های ساختاری علیه زنان معلم، نقش مدیران مدرسه در فشار مضاعف بر معلمان و همین‌طور برخوردهای جنسیت زده از سوی قاضی دادگاه خودش می‌پردازد.


 به باور فرزانه ناظران‌پور، جسارت زنان در پی قیام ژینا و همراهی مردان جامعه، باعث پیدایش تغییرات اساسی در جامعه ایران شده است. این معلم می‌گوید در پی زندانی شدن معلمان فعال، جمعی دیگر از همکاران برای حمایت از خانواده‌های زندانیان صندوقی راه‌اندازی کردند تا معلمان زندانی نگران معیشت خانواده‌هایشان نباشند؛ اما جمهوری اسلامی همان حساب متعلق به صندوق حمایتی را نیز مسدود کرد و حالا بایستی دوباره از صفر شروع کنند. به عقیده این فعال صنفی، بخشی از مقاومت معلمان زندانی به دلیل این‌گونه حمایت‌های دیگر فرهنگیان است. 


در ادامه متن گفت‌وگوی ایران‌وایر را با فرزانه ناظران‌پور می‌خوانید. 


خانم ناظران‌پور، شمارا به خاطر مطالبی که در اینستاگرام منتشر کردید زندانی کردند، آیا با برخوردهایی هم مواجه شدید که به زن یا معلم بودن شما توهین شده باشد؟ 

در دستگیری‌ام نه ولی در بازجویی‌های اولیه کمی با این مساله مواجه شدم که می‌گفتند «فکر نکن چون معلم هستی، این‌جا می‌توانی درس بدهی» اما این برخوردها با آن‌چه در دادگاه مواجه شدم قابل مقایسه نبود. جرم من به میزانی که برخورد قاضی بد بود، سنگین نبود. قاضی در پاسخ به «سلام» من گفت: «تو را چه به این کارها زن، برو قورمه‌سبزی‌ات را بپز.» واقعا باورم نمی‌شد در محیطی که فکر می‌کردم محترم است، به جنسیتم چنین توهین شود. در ادامه جلسه دادگاه، در ردیف اول نشستم. قاضی گفت: «تو معلم هستی؟» و وقتی پاسخ مثبت دادم، گفت: «اصلا کی به شما اجازه داده با این طرز فکر درس بدهی؟ شما تعادل روانی نداری و برای بچه‌ها خطرناک هستی. من باید تدریس را برای شما لغو کنم.» می‌خواست معلم بودن من را در سرم بکوبد. نخستین بار بود که به خاطر معلم بودن این‌چنین تحقیر می‌شدم. در حالی‌که در جامعه معلم‌ها از احترام ویژه‌ای برخوردار هستند. در مقابل این برخوردها، روزی که به اوین رفتم، سربازی که همراهم بود دلیل زندانی شدنم را پرسید. وقتی پاسخ دادم که معلم هستم، چهره‌اش غمگین شد، مدام مدارک من را به اتاق‌های مختلف می‌برد و می‌گفت: «ایشان خانم معلم است.» حتی بعد از ورود من به بند، به خانواده‌ام این مساله را خبر داده بود. آن افتخار معلم بودن را این‌بار از سرباز اوین دیدم. بند زنان اوین هم واقعا دانشگاهی بود پر از انسان‌های فهیم. مثل «مهوش ثابت» و «فریبا کمال‌آبادی» از زندانیان بهایی که خودشان معلم زندگی هستند و حرمتم را نگه می‌داشتند. روزی که آزاد شدم، از آن‌ها خجالت می‌کشیدم. 


اما بسیاری از زنان زندانی هم هستند که صدایی ندارند، آن‌هایی که گروه یا صنفی حمایت‌شان نمی‌کند. شرایط آن‌ها را چگونه دیدید؟ 

بله. متاسفانه افرادی را داریم که به هیچ‌ دسته و گروه و سازمانی تعلق ندارند. من این نعمت را داشتم که اعضای کانون برایم پیام می‌گذاشتند و حمایتم می‌کردند. خیلی‌ها هستند که با جرم‌های بسیار کوچک، بدون پناه و بدون حمایت‌های مالی برای تامین وثیقه در زندان مانده‌اند. همین خانم سمیه رشیدی کارگر بود و به هیچ گروهی وابسته نبود. درست مثل ستار بهشتی که یک کارگر تنها بود. [سمیه رشیدی] هم دغدغه‌اش فقط آن بود که یک زندگی در خور زنی در سن خود داشته باشد. متاسفانه بسیاری از این زندانیان حتی نمی‌توانند وکیل خوبی بگیرند. هرچقدر هم افراد خیر به آن‌ها کمک کنند باز هم صدای‌شان به جایی نمی‌رسد. البته برخی از زندانیان مثل اهالی مطبوعات وقتی از زندان آزاد می‌شوند، تلاش بسیاری می‌کنند اما بسیاری هم مثل راحله‌ راحمی‌پور ۷۲ ساله یا کبری خانم مثل سمیه فقط برای یک شعارنویسی ساده دو سال را در زندان ماندند چون تنها بودند. باید بتوانیم صدای آن‌ها را به بیرون برسانیم. 


شما فعال صنفی معلمان هستید. معمولا به نظر می‌رسد که در جامعه معلمان، تفاوت جنسیت در مطالبات و فشارهای ساختاری یکسان است. به‌عنوان یک معلم زن، آیا زن معلم بودن یعنی فشارهای بیشتر؟ 

شاید مساله‌ای که می‌خواهم بگویم عادی شده باشد، اما عمیق است. بعضا همکاران مرد می‌گویند در فشار بر معلمان همکار مرد و زن تفاوتی وجود ندارد. در حالی‌که بزرگ‌ترین معضلی که یک همکار زن دارد، مساله پوشش است. شاید ساده به نظر بیاید که ما همیشه از سوی آموزش‌وپرورش در فشار بودیم و شاید هم بگویید که این سال‌ها وضعیت بهتر شده است؛ اما سال‌ها است که ما همکاران فرهنگی، موظف هستیم از لباس‌ها و مقنعه‌های بلند و رنگ تیره استفاده کنیم. در حالی‌که من معلم را وادار به «ریاکاری» می‌کنند. غم‌انگیز است. من معلم بایستی نخستین مواجهه‌ام با بچه‌ اول ابتدایی با پوشش و مقنعه تیره باشد. خود این تیرگی رنگ‌ها در چهره‌ اثر می‌گذارد. همان بچه من را در پارک با لباسی ساده و متفاوت مشغول ورزش می‌بیند. من موظف هستم دروغی را با خود بیاورم که آن نیستم. این ریاکاری، فشار مضاعف روی دوش من است. وقتی ریا و دروغ وارد می‌شود، اعتماد از بین می‌رود؛ و وقتی اعتماد از بین می‌رود، امنیت به خطر می‌افتد. برای بچه‌ای که فاصله ظاهری بین معلم خود با زنان خانواده‌اش می‌بیند، اعتماد به معلمی که قرار است حامی او باشد، سخت می‌شود و بین معلم و بچه شکاف می‌افتد. این روزها طنزهایی را می‌بینیم که بچه‌های دهه شصتی از معلمان خود می‌گویند و منتشر می‌کنند. شاید هم در همراهی بخندیم. معلم‌هایی با چهره‌هایی عبوس در آن سال‌ها. شاید ندانند که این خواست معلم نبوده و او هم می‌خواسته با همان لباس و پوشش‌هایی که جاهای دیگر دارد، در مدرسه ظاهر شود. ما به‌عنوان معلم موظف می‌شویم که بچه را با ریاکاری و دورویی آشنا کنیم. 


یکی از پرسش‌ها من درباره تداوم اجباری بودن حجاب در مدرسه‌هایی است که دخترانه است. چرا هنوز در مدارسی که فقط دختران حضور دارند و کادر تدریس زنان هستند، چنین اجباری را شاهد هستیم؟ 

این‌جا می‌رسیم به درد دوم جامعه‌مان یعنی چاپلوسی و متاسفانه اختیارات مدیران. اختیارات مدیران مدرسه ریشه در چاپلوسی‌ها دارد. چاپلوسی بعد از ریاکاری و دروغ از دردهای جامعه است. در مدارس غیردولتی ممکن است برخی مدیران اجازه دهند که معلم‌ها روسری بر سر کنند اما متاسفانه مدیران در مدارس دولتی برای چاپلوسی و نشان دادن خودشان به اداره و نهادهای بالادستی پیش‌قدم می‌شوند. شاگرد دختر سر جلسه امتحان نشسته است، استرس امتحان دارد، خرداد ماه است و هوا گرم، مدیر ناگهان وارد می‌شود و فریاد می‌زند که مقنعه‌ات را سرت کن. به چه دلیل؟ چرا باید در کلاس‌های درس دوربین کار بگذارند؟ اصلا حق ندارند. کلاس درس فضای امن بین دانش‌آموزان و معلم است. اصلا فضای معلم است. حق ندارید در این فضا حتی بدون در زدن وارد شوید. بعد از جنبش «زن، زندگی، آزادی» شجاعت را در دانش‌آموزان دیدم. من از تهران صحبت می‌کنم. بچه‌ها که از مدرسه خارج می‌شوند مقنعه‌ها را در می‌آورند و اصلا برای‌شان مهم نیست. من در مدرسه‌ای مشغول به تدریس بودم که کنار مدرسه «شاهد» بود. مدرسه شاهد، مدرسه‌ای ایدئولوژیک است که از صبح نوحه‌خوانی و شعارهای سیاسی در آن جریان دارد. به جرات می‌گویم که همین بچه‌های مدرسه شاهد وقتی از مدرسه خارج می‌شوند از هر ده نفر، پنج نفرشان بدون مقنعه می‌شوند. بی‌تعارف بگویم که باختند. سال‌ها حرف از تهاجم فرهنگی زدند و به شکل تهاجمی سعی کردند مذهب را به بچه‌ها تلقین کنند؛ اما الان باختند. جدا از این‌که این بچه‌ها حجاب را رعایت نمی‌کنند بلکه همه‌چیز را زیر سوال می‌برند. با بچه‌های دهه شصتی متفاوت هستند، آن‌ها مظلوم‌تر و متین‌تر بودند. بچه‌های الان دانش‌شان گسترده‌تر و جسارت‌شان بیشتر است. 


از مدیران مدرسه صحبت کردید، نقش این مدیران و آموزش‌وپرورش در فشار به معلمان زن را چطور ارزیابی می‌کنید؟ 

وقتی مبنای انتخاب مدیران به‌جای شایستگی، شعار دینی به خود می‌گیرد، شما هم نمی‌توانید انتظار داشته باشید که این مدیران با افرادی که دل‌سوز نظام آموزشی هستند، همراهی کنند. ما بارها در مبارزه صنفی معلمان گفتیم که این مبارزه صنفی است. در حالی‌که به اشتباه در میان مردم جا افتاده که این مبارزه معیشتی است. مبارزه صنفی معلمان وضعیت بحرانی آموزش در مملکت است. از زمانی‌که مدارس غیرانتفاعی دور گرفتند، آموزش‌گاه‌ها مثل قارچ رشد کردند و شکل کنکور عوض شد، دغدغه معلمان وضعیت مخاطره‌آمیز آموزش شد. ما به طرفی می‌رویم که فقط یک طبقه خاص از سیستم آموزشی بهره ببرند. ما هنوز در دل تهران و نه در مناطق حاشیه‌ای، والدین دهه شصتی داریم که کم‌سواد یا بی‌سواد هستند؛ اما در این سال‌‌ها که فعالیت‌های صنفی معلمان شروع شده، اصلا گوش شنوایی نبوده است. در حال حاضر، در ساختار تهران با کمبود مدیر زن هم مواجه هستند. یکی از اصول مدیر بودن، همکاری با اداره [آموزش‌وپرورش] است. شنیده‌ام که همکاری مالی هم وجود دارد اما در جزییات آن نیستم؛ اما بایستی همکار مساله‌دار را معرفی کند، اجازه شکل‌گیری اعتصاب و تحصن ندهد.البته ما در مبارزه صنفی مساله دیگری هم با همکاران زن داریم. یکی از دغدغه‌های برخی از همکاران این است که از طرف خانواده هم ممکن است تحت فشار بگیرند؛ یعنی همسران آن‌ها موافق اعتراض و اعتصاب نباشند. از سوی دیگر تمامی معلمان زن سرپرست خانوار نیستند و بخشی از هزینه‌های زندگی‌شان توسط همسران آن‌ها تامین می‌شود و شاید مشکلات مالی نداشته باشند؛ یعنی هم خانواده ممکن است فشار بیاورد هم مسوولیت فرزندان برای زنان معلم متاهل وجود دارد و مدیران زن به خوبی به این مساله آگاه هستند و با استفاده از همین مسایل وارد مناسبات می‌شوند تا اجازه ندهند که همکاران زن مشارکت بیشتری در مبارزه صنفی داشته باشند. 


جنبش «زن، زندگی، آزادی» را جنبشی انقلابی توصیف می‌کنند. انقلابی که در جامعه رخ داده است. شما در سطح جامعه چه تغییراتی را مشاهده می‌کنید؟ 

هیچ‌چیز به قبل از قیام ژینا باز نمی‌گردد. شجاعت زنان واقعا ستودنی است. من از تهران و برخی شهرستان‌ها که سفر کردم و به چشم دیدم صحبت می‌کنم که چقدر حمایت مردان لذت‌بخش است و نگاه‌ها تغییر کرده است. شما وقتی با پوشش دل‌خواه خود و بدون حجاب بیرون می‌روی، دیگر از سوی آقایان نگاه عجیب یا بیان عجیبی نمی‌بینی. شعور مردان ما در این مدت بالا رفته است. قبلا به‌عنوان نمونه، وضعیت در شمال ایران‌ یا جزیره کیش و مناطق توریستی متفاوت بود؛ اما امسال که فرصت کردم و به چند شهرستان سفر داشتم، هیچ برخورد بدی ندیدم. من آخرهای دهه هفتاد معلم بچه‌های دهه شصتی بودم. دخترها با خانواده‌های خود مشکل داشتند و حتی از مردان خانواده کتک می‌خوردند که آبروی خانواده توسط دختران رفته است. اگرچه امروز هنوز اخبار بد همسرکشی و زن‌کشی زیاد منتشر می‌شود اما در سطح جوامع شهری همراهی مردان کنار زنان بیشتر شده است. البته معتقدم اطلاع‌رسانی درباره زن‌کشی بیشتر شده وگرنه قطعا همان‌وقت هم زیاد بوده. یکی از جلوه‌های قشنگ این تغییرات را در موتورسواری زنان می‌بینید. شهر قشنگ‌تر شده است. در همین محله ما چند خانم ۶۰ و ۷۰ ساله هستند که برای خرید روزانه خود با موتور تردد می‌کنند. فکر نمی‌کنم مجلس هم بتواند این مساله را که باب شده و خوشبختانه مردان هم از آن حمایت می‌کنند، بشکند. 

ایران وایر