مینا اسدی
در کنار من بمان
دری به تخته خورد و گربه شاه شد
و روزگار مردمان که تیره بود پیش از آن
تیره تر ز شب شد و سیاه شد.
راه چاره ای که آنهمه جوان در آرزوی روزهای خوب و شاد
سر به راه آن گذاشتند
هیچ و پوچ شد
چاله ای دهان گشوده بود و چاه شد.
ای که سربه راه دیگری نهاده ای و می روی
خوش خوشان ،
و چشم و گوش بسته ای به روی این...به روی آن
روزهای رفته رفت و دور چل چلی گذشت
هیچ آب رفته ای به جوی بر نگشت.
گیج و ویج دور خود نگرد
راه پیش پای توست
برنگرد.
باز هم ...با صدای من بخوان
در کنار من بمان.
مینا اسدی
جمعه بیست و نه نوامبر ...استکهلم