به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



یکشنبه، مهر ۰۲، ۱۴۰۲

«ماراتون من» ایرانی، یاس علیزاده

  نمایش کاروان سیرک رییسی در نیویورک

maratonman.jpgنسلی که در دهه سیاه شصت بزرگ شد، فیلم‌های پر ارزشی دید. در تاریکی شب، فردی با یک چمدان پر از کاست فیلم ‌های وی-اچ-اس وارد منزل میشد، خانواده سراسیمه و ترسان دور چمدان او جمع میشدند و دو عدد فیلم دوبله شده را برای تماشا در طول هفته انتخاب میکردند؛ «آقای فیلمی» میرفت تا هفته بعد. گاهی «آقای فیلمی» را دستگیر میکردند؛ گاهی مدتها ناپدید میشد؛ گاهی هم «آقای فیلمی» از کشور فرار میکرد و اگر بخت یارش بود، پس از ماه‌ها پنهان شدن در پاکستان یا ترکیه، با گذرنامه تقلبی به اروپا میرسید و همه ما را که ازدوست و آشنا پرسان او و نگران حالش بودیم شگفت زده و آسوده خاطر میکرد.

یکی از این فیلم‌های پر خاطره و‌ مخاطره «ماراتون من» با بازی برجسته داستین هافمن یهودی و برگرفته از رمان مشهوری با همین نام از ویلیام گلدمن بود. داستان فیلم درباره درگیری یک مرد جوان مقیم نیویورک بود با بازمانده‌های جانی حزب نازی. صحنه‌های وحشتناک این فیلم در مغز من کودک حک شده بود؛ نفرت من از نازی هایی که با نام‌های جعلی و کنش‌های ‌‌پنهانی به شهر زیبای نیویورک رفت و آمدی ظاهرأ عادی داشتند، غیر قابل وصف بود. رفتار آن نازی‌ها شبیه همان دشمنان خانگی ما بود که در کشور ایران زندگی ما را تباه کرده بودند و میکشتند، میدزدیدند و زندانی میکردند و تعداد افرادی که از حقیقت هیولاگونه آنها مطلع بود هم انگار روز به روز کمتر میشد. اما چه کسی تصور میکرد، چهل و سه سال پس از تماشای غیرقانونی و پنهانی «ماراتون من»، در روز مهسا و سالگرد کشتار جمعی کودکان و‌نوجوانان ایران، جانیان خطرناکی که‌ در فیلم‌ها دیده بودیم و شرارتشان را در وطن تجربه کرده بودیم، آزادانه در نیویورک جولان بدهند و جنایاتشان را به رخ ایرانیانی بکشند که از جور همان‌ها ترک وطن کرده بودند! فریاد ایرانیان مهاجر در پشت درهای بسته سازمان ملل، تحدید و تحقیر خبرنگارانی که این جنایتکاران را بخوبی میشناسند، سکوت و‌ بی تفاوتی نمایندگان کشورهای گوناگون هنگام سخنرانی رییسی _همان که هانا آرنت «رواداری انحرافی» مینامد_ عدم پاسخگویی سران دولت امریکا بابت ویزا به سرکرده‌های تحریم شده جمهوری اسلامی، همه و‌ همه، حضور رییسی و همراهانش در نیویورک را فیلم ترسناکی کرده بود که ایرانیان مهاجر هرگز تصور دیدنش را هم نمیکردند.

در بین تظاهرکنندگان، حضور غزاله شارمهد یاد آور لایه دیگری از جنایات فرامرزی حکومت بود. او‌ که پدرش در بین زندانیان آزاد شده امریکایی نبود، با بلوزی سفید و نوشته «بابا» حقیقت ترسناکی را‌ نمایان میکرد‌ که شاید نویسنده «ماراتون من» هم از تصورش عاجز بود. همانها که پدرش را به وحشیانه ترین روش در خارج از ایران دزدیدند، در چند قدمی غزاله و با حمایت نیروی‌های امنیتی-سیاسی امریکا مشغول سفیدشویی تاریخ خونبارشان و خرید سوقاطی برای خانواده بودند.

پس از یک سال کشتار در ایران، ‌ نمایش کاروان سیرک رییسی در نیویورک به مراتب از سال پیش وقیحانه تر و خصمانه تر بود، اما شباهتش به‌ فیلم سینمایی «ماراتون من» جدا از محتوای دهشتبارش، پایان خوشی را هم‌ نوید میدهد. ستاره فیلم، پس از شکنجه‌های طولانی‌ توسط نیروهای هیتلری، ناامیدی و ترس از شکست، تردید در ارزش مبارزه و وحشت مرگ، در پایان، بر جانیان نازی پیروز میشود و این نازی‌ها هستند که همه چیز را از دست میدهند. نه تنها برلیان هایی که با کشتار یهودیان بدست اورده بودند که پرارزش ترین دارایی انسان را نیز؛ و این همه را به دست خود و با وسایل شکنجه و کشتار خود از دست میدهند. حضور رییسی در نیویورک یاداور شکنجه و‌کشتار چندین و چند ساله است و هر لحظه بودنش در این شهر نماد «رواداری انحرافی» افرادی است که نه تنها در باره قرآن به دست گرفتن او در مجمع سازمان ملل سکوت کردند که همچون مهدی حسن خبرنگار بدنام انگلیسی از او دفاع کردند. این داستان اما پایان خوشی خواهد داشت چرا که نویسنده داستان ایرانی ما همان قهرمان داستان ماست و در ماراتون انقلاب مهسا پیروزی با اوست.

یاس علیزاده / خبرنامه گویا