اتحاد نامرئی، همنوایی ویرانگر چپ و جمهوری اسلامی در سایۀ اسرائیلستیزی
چهلوشش سال اسرائیلستیزی جمهوری اسلامی عاقبت به حملات بیسابقهٔ اسرائیل به تأسیسات نظامی و اتمی ایران با مشارکت ایالات متحد آمریکا منجر شد. به گواهی قرائن، این جنگ سرنوشت جمهوری اسلامی را رقم خواهد زد، بیآنکه روشن باشد که در این میان سرنوشت و موجودیت ایران و ایرانیان چه خواهد شد.
اینکه سیاستهای اسرائیلستیزانهٔ جمهوری اسلامی عاقبت پای جنگ را--پس از جنگ هشتساله با عراق--مجدد به خاک ایران بازگرداند، چندان تعجبآور نیست. اما اینکه جامعهٔ مدنی، روشنفکری و اپوزیسیون سیاسی مخالف جمهوری اسلامی، متوجه پیامدهای خطرناک این جنگ نشد و هیچگونه مقاومتی علیه این رویکرد ویرانگر از خود نشان نداد--و بدتر، در پیشبرد این ستیز، در ائتلافی ناگفته و ناخودآگاه با جمهوری اسلامی همراه شد--مایهٔ شگفتی است.آینهٔ دشمنی: ایدئولوژی یا ضرورت؟
از همان نخستین سالهای انقلاب ۵۷، گفتمان رسمی جمهوری اسلامی، اسرائیل را نه صرفاً یک دشمن منطقهای، بلکه نماد عینی امپریالیسم جهانی و امتداد غرب در قلب جهان اسلام معرفی کرد. در این منظومهٔ فکری، اسرائیل مساوی است با طرح استعماری جهانی برای تضعیف امت اسلامی. از همین رو، آرمان فلسطین به عصارهای از رسالت فراملی و ضدصهیونیستی انقلاب بدل شد، و در نهایت، حذف و نابودی اسرائیل، نه فقط یک هدف سیاسی، بلکه تجلی فریضهای دینی و حتی آخرالزمانی تلقی گردید.
این تلقی با خمینی آغاز شد و در گفتار خامنهای بهگونهای منسجمتر ادامه یافت، خاصه در قالب ایدهٔ «نابودی اسرائیل تا بیستوپنج سال آینده». اما فراتر از مضامین مذهبی، این دشمنی به جمهوری اسلامی امکان داد تا رهبری آنچه «جبههٔ مقاومت» نام گرفت را با ساختن گروههای مسلح اسلامگرا چون حزبالله، حماس و جهاد اسلامی در دست گیرد، و از طریق آن، در چشم افکار عمومی عرب، چهرهای ضداسرائیلی و قهرمانانه برای خود بتراشد.
در نتیجه، اسرائیلستیزی نهفقط عنصری ایدئولوژیک، بلکه ابزار انسجام درونی و صدور بحران به بیرون از مرزها شد. در نظامی که وفاداری سیاسی با ایمان دینی درآمیخته، وجود یک دشمن خارجی، برای توجیه سرکوب و تثبیت وفاداری درونی، ضرورتی همیشگی است. از همین رو، گفتمان رسمی، اعتراضات داخلی را همواره به «دستور اسرائیل» نسبت میدهد، ولو آن اعتراضات بر سر قیمت نان یا بیعدالتیهای آشکار باشد.
سنگ محک فلسطین؛ از چپ انقلابی تا روشنفکری ناسیونالیست
در دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰، بسیاری از گروههای چپ ایران، چه فدایی و چه مجاهد، تحت تأثیر فضای ضدآمریکایی و ضدصهیونیستی چپ جهانی و عرب قرار گرفتند. الگوی مبارزه، «چریک فلسطینی» بود و فتح، نماد رهاییبخشی. فلسطین نه یک مسئلهٔ عربی، بلکه معیاری برای تشخیص اصالت انقلابی محسوب میشد. از این منظر، اسرائیل ابزار خاورمیانهای امپریالیسم، و دشمن طبیعیِ خلقها قلمداد میشد.
این تصور، بیهیچ بازاندیشی نظری، به گفتمان رسمی جمهوری اسلامی انتقال یافت. روشنفکران چپزده، ملیگرایان مذهبی و حتی برخی لائیکها نیز، با وجود دشمنی با نظام، نسبت به این محور، سکوتی عمیق و ساختاری اختیار کردند.
از سوی دیگر، در میان روشنفکران ایرانی، چه چپ و چه ملیمذهبی، مسئلهٔ یهود و حقوق یهودیان، اساساً غایب بوده است. چپ ایرانی، بهرغم پزِ عدالتخواهی، هولوکاست را نادیده گرفت، پناهندگی تاریخی یهودیان را نادیده گرفت، و اسرائیل را تنها نماد زور و ستم دید. این سادهسازی، راه را برای همنوایی ضمنی با گفتمان جمهوری اسلامی هموار ساخت. در ذهن بخشی از این طیف، اسرائیل نهفقط یک کشور، بلکه تصویر فشردهٔ غرب مدرن و سرمایهداری جهانی بود. همین تصویر، هرجا رنگ ضدامپریالیستی میگرفت، مخاطبانش را از چپ مارکسیست تا روحانی سنتگرا یکجا جمع میکرد.
یهودستیزی پنهان: فرهنگی، تاریخی، ساختاری
آیا این ستیز صرفاً سیاسی است؟ یا در لایههای پنهان خود، ریشههایی در یهودستیزی دارد؟ برای پاسخ، باید میان سه مفهوم تفکیک کرد:
- یهودستیزی، نفرت یا تحقیر یهودیان بهمثابه قوم یا مذهب است،
- ضدیت با صهیونیسم، مخالفت با پروژهٔ سیاسی تأسیس دولت یهود در فلسطین است،
- اسرائیلستیزی، مخالفت با دولت اسرائیل بهعنوان یک موجودیت سیاسی است.
در ایران، این مفاهیم بهنحو خطرناکی درهمآمیختهاند. اسرائیلستیزی جمهوری اسلامی، گرچه با عنوان «ضدصهیونیسم» عرضه میشود، عملاً آغشته به رگههای یهودستیزانه است. این یهودستیزی، برخلاف اروپا، نژادی یا نهادینه نبوده، اما در لایههای فرهنگی، ساختاری، و ذهنیت تاریخی ایرانی رسوب کرده است.
در ادبیات فارسی، از حافظ و سعدی تا تفسیرهای فقهی، یهودیان اغلب با چهرهای منفی تصویر میشوند. این تصویر، در ذهن عامه نیز با کلیشههایی چون «زرنگی»، «دسیسهسازی» یا «زراندوزی» همراه شده است. این نوع یهودستیزی، نه انفجاری، که خزنده است؛ نه فریاد، که زمزمهای همیشگی در گوش فرهنگ.
در گفتمان چپ ایرانی پس از دههٔ ۱۳۳۰، این کلیشه با سرمایهداری، امپریالیسم و استعمار درآمیخت. یهودی شد دلال جهانی نظم نو؛ اسرائیل شد پادگان سرمایه. اسلامگرایان هم، از منظری دیگر، اما در مضمون مشابه، در مفاهیمی چون «یهود جهانی» و «صهیونیسم جهانی» همین تصویر اهریمنی را بازتولید کردند. در هر دو روایت، یهودی نه انسان، بلکه نماد یک پروژهٔ سلطهٔ جهانی تصویر میشود.
در این میان، روشنفکران ایرانی، حتی منتقدان تیزبین جمهوری اسلامی، از نقد این گرایش غالباً سر باز زدند. مسئلهٔ یهود، به مسئلهٔ فلسطین فروکاسته شد، و همدلی با فلسطینیان، مجوزی شد برای چشمپوشی بر شعارهای مرگبار ضدیهودی. سکوت در برابر انکار هولوکاست، حذف هویتی یهودیان ایرانی و شعارهای رسمی علیه یهودیان، خود نشانهایست از رسوب نوعی یهودستیزی نرم در تار و پود فرهنگ سیاسی ایران.
فرجام محتوم
سیاستهای خصمانهٔ جمهوری اسلامی در قبال اسرائیل، ایران را بدل به کشوری کردهاند که امنیت، دیپلماسی، بودجه، آموزش و فرهنگش، همه بر محور یک دشمنی دائمی سامان یافتهاند. این کشور نه در آستانهٔ توسعه، که در آستانهٔ جنگ ایستاده است. سرنوشت مردم، گروگان سیاستهایی است که از یکسو با شعار «مبارزه با صهیونیسم» عرضه میشوند و از سوی دیگر، ایران را به انزوای جهانی، تحریم، و وابستگی کامل به چین و روسیه سوق دادهاند.
این سیاست، در تناقضی بنیادین، کشور را از استقلال واقعی تهی کرده است. امروز ایران کشوری است بدون بازدارندگی مؤثر، با مرزهایی آسیبپذیر، و حکومتی که مشروعیت سیاسی و اجتماعیاش رو به فروپاشی نهاده است. در چنین شرایطی، تداوم این سیاست تنها میتواند به شورشهای اجتماعی بیفرجام، فرسایش سرمایهٔ اجتماعی، و محو تدریجی تمایز میان «ایران» و «جمهوری اسلامی» در نگاه جهانی بینجامد.
اگر زمانی جامعهٔ جهانی میان مردم ایران و حاکمیتش تفکیک قائل بود، امروز، با استمرار این سیاستهای جنگطلبانه، این خط در حال محو شدن است. این همسانسازی، در آینده میتواند به مشروعیتبخشی به مداخلههای خارجی، تجزیهٔ حاکمیت و حتی فروپاشی جغرافیای سیاسی ایران منجر شود.
دشمنی جمهوری اسلامی با اسرائیل، بیش از آنکه اسرائیل را تضعیف کرده باشد، ایران را در آستانهٔ زوال تاریخی قرار داده است.
آیندهٔ ایران، امروز بیش از همیشه وابسته به آن است که آیا ملت و نخبگانش شهامت گسست از این سیاست فاجعهبار، و بازسازی مفهومی از منافع ملی و سیاست خارجی را دارند یا نه.
و بالاخره فریاد آخر، خطاب به افراد و گروههای چپ : اگر اپوزیسیون چپ ایران، که میراثدار سنت مبارزه بوده، میخواهد شایستۀ نام «اپوزیسیون دموکراتیک» باشد، نخست باید شجاعت اخلاقی و سیاسی آن را داشته باشد که خود را از اسارت گفتار یهودستیزانۀ جمهوری اسلامی آزاد سازد. تا وقتی این شهامت در میان نباشد، اپوزیسیونی درخور این نام پدید نخواهد آمد و بستر گذار ایران به دموکراسی، جز خواب و خیال نخواهد بود.