دلنوشته ای از سهیل اعرابی برادر شهید سهراب اعرابی
ناگوارترین قصه هستی
کفش هایم کو / چه کسی بود صدا زد : سهراب ؟/ آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ./ مادرم در خواب است./ و منوچهر و پروانه و شاید همه ی مردم شهر./ شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیه ها می گذرد/ و...
سهیل اعرابی برادر شهید سهراب اعرابی، به مناسبت زادروز سهراب دلنوشته ای برای برادر خود نوشته است. سهیل اعرابی در این متن که در اختیار سایت دانشجونیوز قرار گرفته به برادر خود نوشته است:
سهیل اعرابی برادر شهید سهراب اعرابی، به مناسبت زادروز سهراب دلنوشته ای برای برادر خود نوشته است. سهیل اعرابی در این متن که در اختیار سایت دانشجونیوز قرار گرفته به برادر خود نوشته است:
"آن زمانی که تلاش های یک ماهه ما برای یافتن سهراب نا فرجام ماند، خوب بیاد دارم. توهینها و تحقیرهای بصیرت داران و مهرورزان هزاره سوم را، وقتی تلاش های شبانه روزی سناریویست های حکومتی برای بسیج نامیدن سهرابمان نتیجه نداد و با مقاومت مادر و دلیر یاران سبزمان روبرو شد، ناچارا بسان همیشه عنان از کف بدادن و اغتشاش گرمان نامیدند."
متن کامل این دلنوشته در ادامه آمده است:
به نام خداوند عدل و داد
...و اما امروز چهارم اسفند، سهراب مان در این روز دیدگانش را رو به جهان آلوده به قساوت و جنایت باز میکند، تنها جرمش سبز اندیشی بود و بس، حاکمان سرزمین سهراب، آنانی را که دنبال شرافت و ازادگی خویش دویدند کوچ اجباری را نصیب شان کردند.
کفش هایم کو / چه کسی بود صدا زد : سهراب ؟/ آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ./ مادرم در خواب است./ و منوچهر و پروانه و شاید همه ی مردم شهر./ شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیه ها می گذرد/ و نسیمی خنک از حاشیه ی سبز پتو خواب مرا می روبد./ بوی هجرت می آید:/ بالش من پر آواز پر چلچله ها ست./ صبح خواهد شد/ و به این کاسه ی آب/ آسمان هجرت خواهد کرد./ باید امشب بروم./ من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم حرفی از جنس زمان نشنیدم./ هیچ چشمی ، عاشقانه به زمین خیره نبود/ کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد./ هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت./ من به اندازه ی یک ابر دلم می گیرد/ وقتی از پنجره می بینم حوری/ ـ دختر بالغ همسایه ـ/ پای کمیاب ترین نارون روی زمین/ فقه می خواند./ چیزهایی هم هست ، لحظه هایی پر اوج/( مثلا شاعره ای را دیدم/ آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش/آسمان تخم گذاشت./ و شبی از شب ها/ مردی از من پرسید/ تا طلوع انگور ، چند ساعت راه است ؟)/ باید امشب بروم./ باید امشب چمدانی را/ که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد ، بردارم/ و به سمتی بروم/ که درختان حماسی پیداست،/ رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند./ یک نفر باز صدا زد : سهراب!/ کفش هایم کو؟...
ناگوارترین قصه هستی
دولت ها همواره رهگذر تاریخ هستند و آنچه از آنان باقی مانده اقدامات و تصمیمات شان خواهد بود. .در حال حاضر در کشور ما دولتی استقرار یافته که منکر تاریخ است و مصادره گر حقیقت. دولتی که روزی آزادی مان را به غارت برد، به رای مان شبیخون زد و جنازه مان را به جیب دغلکاری و درماندگی خویش میزند دولتمردانی که روزی مردم را بزغاله و گوسفند می نامد و روز دگر حضور اندک دلاکانش را حماسه می خواند، پشت بلندگوها از ملت و صلح میگوید اما در خیابان مردم گل بدست خویش را به گلوله بصیرت اش میبندد.
آن زمانی که تلاش های یک ماهه ما برای یافتن سهراب نا فرجام ماند، خوب بیاد دارم. توهینها و تحقیرهای بصیرت داران و مهرورزان هزاره سوم را، وقتی تلاش های شبانه روزی سناریویست های حکومتی برای بسیج نامیدن سهرابمان نتیجه نداد و با مقاومت مادر و دلیر یاران سبزمان روبرو شد، ناچارا بسان همیشه عنان از کف بدادن و اغتشاش گرمان نامیدند. هربار که با خدای خویش نجوا می کردم از او فقط یافتن سهراب را می خواستم و بس! نیک می دانم که بازماندگان شهیدان تازه در خون غلتیده ۲۵ بهمن ماه از دست این ناهلان انسان ستیز چه ها که نمی کشند، می دانم که این روزها نصیبی از آرامش و امنیت نخواهند داشت، می دانم که این هم غمان ما حتی برای به عزا نشستن پاره تن شان نیز در امان نخواهند بود، می دانم که اینک آن ناجوانمردان سرزمین مادری ام، چگونه عصبانیت ناشی از وحشت و سراسیمگی شان را بر سر آن مظلومان و حق خواهان خواهند ریخت، آری من و ما میدانیم، خدایمان نیز این ظلمات و خفقان را شاهد است او نیز صدای اه و ناله های مادران و پدران را شنیده است،،در عجبم از این همه صبر و تحمل.
نیک بیاد دارم روزهای پس از آن خرداد خونین را، آن شبهایی که بازگشت سهراب را یگانه رویای حیاتم می انگاشتم، مدام با خود می گفتم که اینبار سهرابمان را بیابیم دیگر عطای آن سیاست در ان زمین ناداور را به لقایش خواهم بخشید.
سهراب اعرابی |
در کودکی خیال خویش ان صحنه هایی را مجسم می کردم که دوشا دوش سهراب، کوچه های خوشبختی با سهراب بودن را بچشم. می دانم پیمان و قانع، دوبرادر کرد صانع اینک چه روزگاری را تجربه می کنند ، می دانم حسرت دیدن یکبار صانع چه اندوهی را در دل برادرانش کاشته است، غصه هایی که پایان شب سیه را نوید می دهد. آن سبز شهید کرد با رفتنش قساوت و رذالت عریان دولتمردانش را به نمایش گذاشت صانع رفت تا آن باتوم بدستانی که در یک قدمی مرگ و هلاکت واقع شده اند، فرومایگان تاریخ سرزمین شان گردند. آری محمد و صانع ایستاده مردن را از ماندن و نشستن در جوار این گدایان قدرت ترجیح دادند صانع ها و محمد ها و سهراب ها، سند بیداری ملت آزادی خواهشان را در لابلای ورق های تاریخ به یادگار گذشتند، افسوس که ان حاکمان غرق در سیاهی و قدرت سرزمین من، ماندن در ذلت و خواری را با جنایت و شرارت تکمیل ساخته اند.
مگر سهراب ها و صانع ها و محمد ها به دنبال چه بودند که اینچنین پر پر شدند؟ مگر جز این بود که آنان در پی اندیشه و رای شان بوده اند، مگر جز این بود که دنبال احیای حقیقت و جوانمردی حاکمان سرزمین خویش بوده اند؟ مگر جز این بود که فریاد صلح طلبانه شان جان های خفته در تاریکی را بیدار کرده بود؟
همه این سوال ها بارها وبارها تکرار شده اما جوابی برایش نیافته ام.
براستی بسیج چیست که در این روزگارغریب واژه ها و مفاهیم، دولتیان را برآنداشته تا همراهان شان را بسیج نامند و ناهمراهان شان را فتنه و منافق؟!
بیایید به قضاوت بنشینیم، قلمداران اندیشه و حقیقت و هنری که خیابان های سرکوب و پر گلوله را به جان میخرند و می آیند تا فریاد آزادی خواهانه ملتشان را به گوش خفتگان تاریخ برسانند بسیجی اند یا آنان که چشم بر حقیقت بسته اند و دیوانه وار مادران و پدران زخم خورده را داغدار میکنند؟ آری شهیدان سبزمان بسیج آزادگی،سرفرازی و انسانیت بودند نه همچون آنان که پست و مقام اندک پول عنان از دستشان گرفته و به صاحبان قدرت داده.
اما بنگرید از آنچه که از بسیج امروز مانده را! یک ارگان سرکوب گر وضد بشر، حتی به جنایت هم بسنده نمیکنند آنان سبزترین شهیدانمان را نیز در کام خودکامگی و شهوت طلبی خود فرو می برند و لشکرهای قداره کش را به خیابان ها میآورند تا خون مقدس صانع مان را در مغز پر خون ضحاکان شان بریزند و با آن آرام گیرند ان ها را چه غم است که با مادران و پدران چه کرده اند، ان ها را چه غم است که اشک همیشگی را نصیب خواهران و برادران این سرزمین سازند؟!
اما خطاب به قاتلان همرزمانم میگویم که خوب بدانید آب رفته به جوی باز نخواهد گشت، نام و یاد شما حاکمان غاصب تا ابد بر صفحه سیاه تاریخ بشری هک خواهد شد. صانع ژاله و محمد مختاری و حامد نورمحمدی به طلایه داران کمپین شهیدان جنبش سبز پیوسته اند. شهادت شان را به خانواده ایشان تسلیت و تبریک میگویم تسلیت به خاطر از دست دادن یک عزیز و تبریک به خاطر ایستادگی بر آرمان بخاطر داشتن چنین فرزندانی بخاطر مالکیت بر شجاعت و انسانیت، که سر خواسته خود جانشان را دادند مقاومت در برابر خواسته به حق و کشته شدن در این راه جای تبریک دارد.
آن زمان که تقلای نوکران استبداد و قدرت در مصادره شهیدان مان را می دیدم همه آن صحنه ها و رخدادهای تلخ سهراب را به کلی به فراموشی سپردم، وقتی آن سخنان چرک آلود از زبان آن حقیر مطبوعات دولتی "حسین شریعت مداری" جاری می شد به حال زمین گریه ام میگرفت که چگونه چنین انسان خوار و پست را بر پیکره خود حمل میکند، که بوده اند خداوندان اینان؟ بیرون بودن از دایره انسانیت و شرافت هم حدی دارد.
شنیدن آن سخنان دیدگان اشک آلود مادرم را نیز از یادم برده است، با خود می اندیشم که چقدر باید رافت اسلامی و قدرت جذب حداکثری و دفع حداقلی داشت تا بتوان تا جرم و قساوت این انسان را بخشید؟!
هرگز فراموش نخواهم کرد و نخواهند کرد ملت سرزمینم که یاران این ناانسان صانع را کشتند و با داستان آلوده پیکر پاکش را نیز دزدیدند، ان حقیقت تلخ را نسل به نسل بازگو خواهم کرد می دانم که برای من، ما این ناگوارترین قصه هستی است.
سخنان مادر سهراب