دیگان یا یلدا
از جمله جشنهای بزرگ ایرانیان است که در ماه دی و به نام جشن دیگان برگزار میشده است.
همانطور که میدانیم شب چله یا شب یلدا در اول دی برگزار میشده و ایرانیان از اول دی تا ۱۰ بهمن را چلهء بزرگ میگفتند و چلهء کوچک از ۱۰ بهمن آغاز میشد و تا ۱۲ اسفند ادامه داشت.
این دوره از روزهای فصل زمستان را از آن جهت «چله کوچک» میگفتند که کم کم سرما رو به کاهش مینهاد و طلییعهء بهار به آرامی پدیدار میشد.
واژهء یلدا
این کلمه اصل سریانی داشته است و با واژهء میلاد و تولد در زبان عربی نسبت و پیوندی دارد. نوشتهاند که: مسیحیان سریانی این کلمه را به ایران آورده بودهاند.
واژهء دی
دی از «دا» به معنی دادن و آفریدن است و دادار یا تاتار هم که صفت فاعلی آن است به معنی آفریدگار و آفریننده و آفرینشگر است.
این جشن دیگان جشن باززایی خورشید است و میلاد میترا یا مهر شکست ناپذیر در کشورهای اروپایی در ۲۱ دسامبر جشن گرفته میشد. میدانیم که میترائیزم از طریق امپراطوری روم در اروپا بسط یافته بود.
تولد مهر، به علت اشتباه در کبیسه در قرن ۴ میلادی در ۲۵ دسامبر واقع شدو کلیسا این روز را به عنوان تولد مسیح تثبیت کرد. پیش از آن تولد مسیح در ۶ ژانویه برگزار میشده است.
پس جشن تولد مسیح همان جشن میلاد میترا، یا مهر یا خورشید است.
تولد مسیح و مهر یا میترا و سوشیانت در یک شب یلدا به هم پیوسته و صورت تمثیلی گرفته است.
در واقع، این جشن کهن ایرانی، یعنی جشن باززائی خورشید، مثل جشنهای کهن ِ دیگر، هرچند ریشههای دینی داشتهاند، با این وجود همواره مستقل از آئینها و مراسم رسمی مربوط به ادیان برگزار شدهاند و از همین روست که تا امروز پایدار ماندهاند و دوام آوردهاند.
آئینهای شب یلدا هم به خاطر انعطاف پذیریها و انطباق با عُرف جاری در دوران همای مختلف، همواره به دور و مجرّد از شائبهها و مستقل و بی اعتنا به تعهدات دینی، همواره در طول تاریخ ایران برگزار شدهاند و کسی نتوانسته است آنها را به تعطیل بکشاند.
البته از آنجا که کشور ما پیوسته در معرض یورشها و تاخت و تاز بیگانگان واقع بوده این آئینها نیز همچون همهء عناصر فرهنگ ملی ما دشمنان فراوانی داشتهاند و همواره بودهاند بیگانگان یا بیگانه شدگانی که به واسطه ء شیشههای کبود مذهبی و ایدئولوژیک خود به چشم تحقیر یا نفی در آنها مینگریستهاند. طبیعتاً، نگاهها و جهان بینیها و افکار سلطه گرانی که به جبر و زور و تجاوز مردم ایران را به موالی و رعایا و باج دهنده و خراج گزار و جزیه بخش ِ خود بدل کرده بودنند چندان دل ِ خوشی از مراسم و آئین هاِ آنان نداشتهاند. و از آنان بدتر ـ مثل همیشه و همین امروز ـ رفتار کاسههای داغ تر از آش ایرانی یعنی نودینان متعصبی بوده است که گویی جعفر طیار، پسر عم آنان است یا پستوی خانهشان یک راست به غار حرا گشوده میشود.
با اینهمه ابعاد و جنبههای غیر دینی و عُرفی این آئینها موجب آن شده است که طوفانها و مخاطرات را از سر بگذرانند و قوام و دوام خود را حفظ کنند به شکلی که اقوام بیگانه و میهمانانِ ناخوانده نیز خواه و ناخواه آنها را بپذیرند و به برگزاری آنها تن دهند. ـ
ادبیات فارسی بهترین شاهد این نکته است و نشان میدهد که نه تنها پادشاهان ترک و مغول، بلکه حتی خلفای تجاوزگر عرب هم از این اعیاد و جشنها بیگانه نبودهاند (!!!).
ادبیات فارسی مملوّ از شعرهای فراوانی ست که شاعران به مناسبت و در باره جشنهای سده و مهرگان و نوروز و دیگر جشنهای ملی و باستانی ایرانیان سرودهاند. غالب مدیحهها و ستایشنامه هایی که فرخی سیستانی، منوچهری دامغانی و امیر معزی که از جمله شاعران بزرگ دربار غزنویان بودند، با توصیف این جشنها آغاز میشود و سپس به مدح ممدوح میرسد. ـ
نکتهء دیگری که دربارهء این جشنها میباید عنوان کرد، آن است که: ـ
این جشنها از سوی تودههای بزرگ مردم در سراسر ایران ِ بزرگ، از سوی روستائیان و کشاورزان برگزار میشده و از طریق ِ آنهاست که به شهرهای بزرگ نفوذ و بسط یافتهاند. ـ جشن خورشید، جشن خانواده و جشن آغاز بهره برداری از محصولاتی ست که طی سال ِ گذشته برای روزهای آسایش ِ زمستانی خانواده اندوخته شده بوده است
شاید همین یکی از دلایل ِ آجیل خوردن و نشستن دور سینی شبچره و صرف تنقلات در شب یلدا بوده است. ـ
نکتهء مهم دیگر مقاومت و ایستادگی انسانها در برابر طبیعیت و نیز دشواریها و ناهمواریهای زندگی اجتماعی و معیشتی و آشفتگیهای گوناگون طبیعی و غیر طبیعی روزگاران است. (مهاجمات و جنگها و ستم حکام جابر و زیادت خواه نمونهای از این مصائب و آشفته حالی هاست): پس «اهمیت این جشنها یکی آن است که در آنها نشانه هایی از پایداری مردم مییابیم و نیز نشانه هایی از به کرسی نشستن حرف مردم!!!»
ضمن بررسی روند تکاملی این جشنها در ایران و همچنین در مهاجرتشان به مغرب زمین، میتوان دید که شیوهها و ابعاد گوناگون پایداری مردم ایران به صورت تمثیلی در این جشنها نمود و ظهور یافته است. ـ
من خواهم کوشید با آوردن نمونه هایی از شاعران بزرگ ایران، به خصوص سعدی و حافظ، این نکته را تأیید و بر آن تأکید کنم. ـ
در اینجا نمونه از شاعرانی خواهم آورد که هریک به نوعی جشن دهگان و جشن باززایی خورشید و نیز شب یلدا را در شعر خود مورد توجه قرار داده ان
تطبیق شب یلدا با شبِ نوئل
در بعضی اشعار شاعران فارسی گو، شب یلدا با نوئل منطبق و قرین و مشابه دانسته شده است: ـ
از امیر معزی ست: ـ
ایزدِ دادار، مهر و کین ِ تو گویی
از شب ِ قدر آفرید و از شب ِ یلدا
زانکه به مِهرت بوَد تقرّبِ مؤمن
زانکه به کینت بوَد تفاخر ِ ترسا
بعضی نیز یلدا را نام یکی از حواریون یا چاکران ِ مسیح پنداشتهاند: ـ
سنایی گوید: ـ
به صاحب دولتی پیوند اگر نامی همی جویی
که از یک چاکری عیسا، چنان معروف شد یلدا
و سیف ِ اسفرنگی گفته است: ـ
سخنم بلند نام از سخن ِ تو گشت و شاید
که درازنامی از نام مسیح یافت یلدا
(که البته دراین بیت ایهام هست و یلدا را تعبیر به شب ِ دراز میتوان کرد.)
در اشعار شاعران غالباً «یلدا» در مقام تشبیه با شبهای دراز و سیاه قیاس شده است. ـ
ازعنصری ست: ـ
چون حلقه رباینده به نیزه، تو به نیزه
خال از رخ ِ زنگی بربایی شبی یلدا
منوچهری گفته: ـ
نور ِ رایش تیره شب را روز ِ نورانی کند
دور ِ چشمش روز روشن را شب ِ یلدا کند
و از ناصر خسرو است: ـ
گر نیابد خوی ایشان درنیابد خلق را
روز روشن در بر دانا شب یلدا شود
باز از هموست: ـ
او بر دوشنبه و تو بر آدینه
تو لیل ِ قدر داری و او یلدا
مسعود سعد سلمان روز تاریک دشمنان را به «شب یلدا» تشبیه کرده است: ـ
کرده خورشید ِ صبح ِ مُلکت ِ تو
روز ِ این دشمنان شب ِ یلدا
و عنصری، ملک الشعرای دربار سلطان محمود غزنوی شب ِ یلدا را «شب ِ سیاه ِ بزرگ» میخواند و در قصیدهای پس از وصف ِ سپاه سلطان میگوید: ـ
بدین صفت سپهی چون شب ِ سیاه ِ بزرگ
به دست ِ ایشان شمشیرهای همچو سحَر
امیر معزی هم این جنبه «منفی» شب یلدا را در تمثیل ِ خود برای توصیف ِ لطافت ِ یار به کار میبرد: ـ
تو جان ِ لطیفی و جهان جسم ِ کثیف است
تو شمع ِ فروزانی و گیتی شب ِ یلدا
امیر معزی ضمناً «چاه بیژن» را به شب یلدا تشبیه کرده و تعبیر «چاهِ یلدا» را ساخته است: ـ
گر آن کس خسرو ایران و تور است
چرا بیژن شد اندر چاه ِ یلدا؟
و خاقانی شروانی در قصیدهء معروف خود به ردیف ِ «برافکند»، اینگونه به یلدا اشاره دارد: ـ
آری که آفتاب ِ مجرّد به یک شعاع
بیخ ِ کواکبِ شبِ یلدا برافکند
در این بیت خاقانی به زایش خورشید و تولد آفتاب اشاره میکند که با یک درخشش و یک شعاع خود ریشهء ستارگان ِ کم نور شب یلدا را که سوسویی دارند، خواهد کند. ـ
خاقانی ضمناً مثل ِ معزّی که بیژن را در «چاه یلدا» تصور میکرد ـ یعنی تاریکی چاه را به شب ِ یلدا تشبیه میکرد ـ چاه یوسف را به شب یلدا تشبیه میکند: ـ
همه شبهای غم آبستن ِ روز ِ طرب است
یوسفِ روز به چاه ِ شب یلدا بیند. ـ
در این بیت یوسف نماد روز و چاه نمایندهء شب یلداست. ـ
شب یلدا در شعر و اندیشهء سعدی و حافظ:
سعدی و حافظ از این طولانی ترین شب سال یعنی شب یلدا بیش از دیگران تمثیلی برای پایداری و دوام و و بقا و نیز امید به فردای روشن و امید به پایان شب ظلمانی و دیجور هجران و دمیدن صبح وصال و پایان یافتن دورانهای سیاه و رسیدن روز بهتر ساختهاند و شب سیاه و مظلم و دراز را پایان پذیر دانستهاند و انسانها را در کوتاه کردن درازنای این شبان تیره و به روز رساندن آنها شریک دانسته و به حرکت و جنبش دعوت و تشویق کردهاند: ـ
شب یلدا در شعر و اندیشه سعدی: ـ
در بیت زیر، سعدی نقاب چهره و موی یار را به شب یلدا تشبیه کرده است و رسیدن قیامت ورستاخیز را در بر افکندن نقاب یلدایی از چهرهء یار دانسته:
روز روشن چو برانداخت نقاب از سر زلف
گویی از روز قیامت شب ِ یلدا برخاست
در بیت زیر سعدی شب یلدا را سیاه و ظلمانی و دراز میشمرد و این سیاهی و ظلمت را نمادی از روزگاران تاریک و دورانهای پر آشوب و آشفته میداند و زایش ِ خورشید را در «صبح ِ مشتاقان» آرزو میکند: ـ
برآیای صبح ِ مشتاقان، اگر هنگام ِ روز آمد
که بگرفت این شب ِ یلدا ملال از ماه و پروینم
شاید بتوان گفت که در این بیت ِ سعدی درازی شب به گونهای نمادین برای بیان روزگاران سیاه و دورانهای سخت و عذاب آور انسانها طرح شده (یعنی با همان بار معنوی که بعدها در شعر نیما به کار رفت.) و شکوه و شکایت از آشفتگیها و اوضاع بدِ روزگار منظور نظر بوده است. ـ
در بیت زیر شبِ یلدا با شب فراق یار مشابه دانسته شده است: ـ
نظر به روی تو هربامداد نوروزی ست
شب فراق ِ تو هرگه که هست یلدائیست
اکنون اگر اجازه دهید، اندکی بیشتر در دیوان ِ سعدی غور کنیم و ببینیم رابطهء شب ِ سیاه و ترغیب به پایداری و مقاومت چگونه آمده است. ـ
البته در همهء این ابیات، مستقیماً به «یلدا» اشارهای نیست بلکه از شب دراز و شب سیاه و شب دیجور و طولانی صحبت است که اما از آنجا که مبالغه، خاص شعر است هنگامی که صحبت از شب طولانی ست، طبیعتاً طولانی ترین شبها که همان «شب یلدا» ست مورد نظرشاعر است. ـ
به هر حال در این ابیات امید میبخشد و مقاومت گرفتاران را در «شب ظلمانی» بر میانگیزد و شب نشینان را به پایداری تشویق و ترغیب میکند: ـ
ای نظر آفتاب، هیچ زیان داردت
گر در و دیوار ِ ما از تو منوّر شود؟
در این بیت آرزوی زایش خورشید با گوشهء چشمی که به انتظار دیدار یار، لحظه شماری میکند، نهفته است. ـ
در بیت زیر از درازی شب سخن میگوید: ـ
درازی شب از ناخفتگان پرس
که خواب آلوده را کوته نماید
و پیداست که پایدارترینان همان ناخفتگانند و در بیتِ دیگری از همین شعر آسانی را ثمرهء دشواری میشمارد و رسیدن ِ آنرا که قطعاً پس از سختیها رخ خواهد نمود منوط به صبر که هم معنا با پایداری و مقاومت است منوط میداند: ـ
پس ِ دشواری آسانیست ناچار
ولیکن آدمی را صیر باید
و باز پیداست که صبر در «دورانهای» دشواری یک کنش ِبی جان و غیر فعال (Passive) و نشانگر ناتوانی نیست بلکه همراهی و همکاری باخورشید برای دمیدن و زاده شدن و رسیدن ِ فردای آسانی ست. ـ
بیت ِ پیشین همچنین یادآور این سخن مشهور است: ـ
درنومیدی بسی امید است
پایان ِ شب ِ سیه سفید است. ـ
آفتاب، جمع همهء نورهای جهان است و کورسوی ستارگان با دمیدن آن پنهان میشود و از نظرها محو: ـ
مصراع: ـ
چو آفتاب برآید، ستاره ننماید. ـ
و باز هم سعدی در ترغیب پایداری میگوید: ـ
پس از تحمل ِ سختی، امید ِ وصل مراست
که صبح از شب و تریاک هم ز مار آید
و اینچنین است که سعدی دانستن قدر روز را به تجربهء شبهای وحشت مربوط میداند: ـ
شبان دانم که از درد جدایی
نیاسودم ز فریادِ جهان سوز
گر آن شبهای باوحشت نمیبود
نمیدانست سعدی قدر این روز
پس، قدر روز آن داند که «شب ِ با وحشت» را تجربه کرده باشد. بدینگونه با بیان ِ این اندیشه ء خیام وار مردم را به شادی ترغیب میکند: ـ
چو خاکت میخورد چندین مخور غم
برو شادی کنای یار ِ دل افروز
باز در جای دیگر نظرداشتن به خورشید و تحمل کردن و تاب آوردن شب را طرح میکند: ـ
نگاه میکنم از پیش، رایت ِ خورشید
که میبرَد به افق پرچم ِ سپاه ِ ظلام. ـ
در این سخن، رایت ِ خورشید بر لشگر ظلمت چیره میشود و پرچم ِ سپاه ظلام را به افقهای دور میراند.
یا در جای دیگر میگوید: ـ
شبان ِتیره امیدم به صبح روی تو باشد
و قَد تـَفـَتـّشَ عین اُلحیوة ِ فی ظُلـَماتی
(اگر تحقیق کنی چشمهء زندگی در ظلمات است)
شاعر به صبح روی یار امید بسته است تا او را در تحمل شب دراز و ظلمانی هجران یاری کند. وبدینگونه این بیت منادی امید است به سوی فردای روشنی که همچون چشمهء زندگی در ظلمات قرار دارد. ـ
و نیز در جای دیگر میگوید: ـ
شب ِ دراز به اُمیّد ِ صبح، بیدارم
مگر که بوی تو آرَد نسیم ِ اسحارم
و نیز: ـ
هم اگر عُمر بوَد دامن ِ کامی به کف آید
که گُل از خار همی آید و صبح از شب ِ تاری
و باز هم تکیه بر عنصر امید و باز هم تر غیب به ایستادگی در آرزوی صبح روشن: ـ
بند برپای، توقف چه کند گر نکند
شرط عشق است بلا دیدن و پای افشردن
باز هم سعدی در ابیات ِ متعددی از درازای شب یاد میکند و درک و فهم ِ حقیقت آن را تنها کار شب زنده داران ِ دردمند میداند:
میگوید:
درازنای شب از چشم دردمندان پرس
و عین همین مصرع، حداقل در سه بیت گوناگون تکرار شده است: ـ
درازنای شب از چشم ِ دردمندان پرس
عزیز ِ من که شبی یا هزار سال است این
میبینیم که مقصود از شب، نه یک شب، بلکه یک هزاره منظور است که خود یک دوران نمادین ِ تاریخی ست. ـ
همین مصرع در بیت زیر هم تکرار میشود: ـ
درازنای شب از چشم ِ دردمندان پرس
تو قدر آب چه دانی که بر لب ِ جویی
و معنا روشن است: سعدی میگوید: چندان به آسانی ادراک و فهم روزگاران را به ابنای روزگار پیش کش نمیکنند و قدر روز و روشنایی را کسانی میدانند که شب را زیسته، درازی و ظلمت و قساوتِ آن را تجربه و تحمل کردهاند.
و باز در بیت ِ دیگری همین سخن را به صورت زیر مکرر میکند: ـ
درازنای شب از چشم ِ دردمندان پر س
که هرچه پیش ِ تو سهل است، سهل پنداری. ـ
چنان که پیداست، سعدی در این شب ِ ظلمانی و تاریک کاملاً به چشم ِ بدبینی و شومی نگاه نمیکند بلکه زیستن و تجربه کردن آن را ضرورتی ناگزیر در راه زایش ِ خورشید و بر آمدن روز میشمارد. البته گاه با سخنی سرا سر امیدوار کننده یا کلامی همراه با شکوِهای و شکایتی. مثل این بیت: ـ
ای صبح ِ شب نشینان، جانم به طاقت آمد
از بس که دیر ماندی چون شام ِ روزه داران
اگرچه این شب ظلمانی، جان ِ شاعر را به طاقت آورده، با اینهمه شبی ست همچون «شام روزه داران». یعنی شبی که در آن بارقهای از نور نهفته است و عنصر مثبت ِ رستگاری در آن تعبیه است. زیرا روزه دار به امیدخیر و صلاح و ثواب و صواب و در نهایت ِ صمیمیت و خلوص شب را به صبح میبرَد. ـ
درجای دیگر: ـ
گرچه شب ِ مشتاقان تاریک بوَد، اما
نومید نباید بود از روشنی بامی
باز هم پایداری مشتاقان در شب درازی که به امید روشنی بامدادان به روز میرسانند توصیف شده است. بنا بر این نباید از تیره شب نالید. باید آن را تجربه و تحمل کرد. به شادی گذرانید. شاید انطباق ِ شب یلدا با شبی که مسیحیان آن را به محفل گرم خانوادگی بدل میکنند و شب میلاد مسیح را شب «بیدارباش» (Réveillon) مینامند و به شب زنده داری وخوشی و سور و شبچره میگذرانند حاصل عنصر مثبت و مفهوم نوید بخش و امیدوار کنده ایست که در شب یلدا، شب ِ زایش ِ خورشید نهفته بوده است. ـ
روشن روان ِ عاشق از تیره شب ننالد
داند که روز گردد، روزی شب ِ شبانان
و این یعنی آن که روزی (سرانجام در یک روز) شب ِ شبانان به روز بدل خواهد شد. پیداست که از شب ِ شبانان، نه «یک شب» منظور نظر شاعر است بلکه سعدی معنا و بعد تمثیلی و «مفهوم ِ نمادین ِ شب» را فرا خاطر ما میآورد و اشارت او به «روزگاران ِ سیاه» است، که یکی از دورانهای صعب و طاقت سوزِ آن را هم امروز، مردم ایران تجربه میکنند. ـ
بازهم آرزوی دمیدن روشنایی و امحاء و نابودی شبهای تیره را در این بیت بنگریم: ـ
شب ِ تاریکی هجرانم بفرسود
یکی از در درآ،ای روشنایی
آرزوی رخ نمودن و رسیدن یار، رسیدن ِ نور، رسیدن شادی، و در یک کلام محوِ مرگ ونمود و ظهور زندگی، گوهر و بن مایهء اندیشه ایست که در این گونه اشعار نهفته است. ـ
به بیت دیگری از سعدی توجه کنیم که در آن ضرورت تجربه ُ شب سیاه را و رنج بیدار ماندن و شب زنده داری را به پاس ِ دیدار سپیدهء روشن فرایاد انسانها میآورد و نشان عاشق در این «هنر» میداند: ـ
نشان عاشق آن باشد که شب با روز پیوندد
تو را گر خواب میگیرد، نه صاحب درد ِ عشّاقی
یا
چندان بنشینم که برآید نفس ِ صبح
کانوقت به دل میرسد از دوست پیامی
در اینجا بهترآن است سخن از اندیشههای باریک سعدی را با خواندن غزلی از وی همراه کنیم که در آن، استاد سخن از شب یلدا یاد میکند و با زیبائی بسیار، به بیان تمثیلی روزگاران دشواری و آشفتگی میپردازد: ـ
هرکه مجموع نباشد به تماشا نرود
یار با یار ِ سفر کرده به تنها ن نرود
بادِ آسایش ِ گیتی نزند بر دل ِ ریش
صبح ِ صادق ندمد تا شب ِ یلدا نرود
بر دل آویختگان عرصهء عالم تنگ است
کان که جایی به گِل افتاد، دگرجا نرود
هرگز اندیشهء یار از دل ِ دیوانهء عشق
به تماشای گـُل و سبزه و صحرا نرود
به سر ِ خار ِ مغیلان بروم با تو چنان
به ارادت که یکی بر سر ِ دیبا نرود
با همه رفتن ِ زیبای تذرو اندر باغ
که به شوخی برود، پیش ِ تو زیبا نرود
باغبانان به شب از زحمت ِ بلبل چونند؟ (IV)
که در ایام گل از باغچه غوغا نرود
همه عالم سخنم رفت و به گوشی نرسید
آری انجا که تو باشی سخن ِ ما نرود. ـ
شب یلدا در دیوان حافظ:
حافظ، این شاگرد خَلَف و پرشکوه ِ سعدی نیز در موارد متعددی از شب یلدا یاد میکند وبا امید به دمیدن خورشید و رسیدن مقدم نور به توصیف شبان دراز و تاریک میپردازد. ـ
شب یلدای حافظ هم قطعاً نه «یک شب»، بلکه یک روزگار است. و درست همان روزگاری ست که شاعر و هم عصرانش تجربه میکردند و رنج وحشت و تیرگی آن را به جان تاب میآوردند. این روزگار تیره و تار که حافظ در بسیاری از ابیات ِ خود به آن اشارهها دارد همانا شب مظلم و روزگار سیاه ِ دوران مظفری ست که طی آن، اوباش و اراذل دستگاه محمد مظفر چغانی بساط ریب و ریا گسترده، در میخانهها بسته و قرآن را دام تزویر ساخته بودند.
داستان ِتوحش و بیداد چنین دورانی را حافظ به شکوهمندانه و نامیرا ترین بیان، حکایت کرده و جبر و جور نظام ولایت فقیه مظفری یعنی بساط و سیطرهء چپاول و خونریزی و جنایاتی که به نام خدا و دین و قران و شرع محمدی بر گوشههای از سرزمین ما حاکم بود را در برابر نگاه و منظر آیندگان تصویر کرده است: ـ
این ابیات مشهور تر از آنند که نیازی به تکرار آنها باشد: ـ
در میخانه ببستند، خدا را مپسند
که در خانهء تزویر و ریا بگشایند
حافظا میخور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
یا: ـ
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند
پنهان خورید باده که تعزیر میکنند
ناموس ِ عشق و رونق ِ عشّاق میبرند
عیب ِ جوان و سرزنش ِ پیر میکنند
جز قلب ِ تیره هیچ نشد حاصل و هنوز
باطل در این خیال که اکسیر میکنند
...
گویند رمز عشق مگوئید و مشنوید
مشکل حکایتی ست که تقریر میکنند
....
میخور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر میکنند
و نیز
همای گو مفکن سایهء شرف هرگز
در آن دیار که طوطی کم از زغن باشد
یا دراین بیت که به توصیف حافظ عقاب جور بال بر سر شهر گشوده است: ـ
عقاب شهر گشوده ست بال بر سر شهر
کمان ِ گوشه نشینی و تیر ِ آهی نیست
یا در این ابیات که از روزگار ورع و پرهیز و از ایام فتنه انگیز سخن میراند و عقل را به رهنمایی فرا میخواند: ـ
اگرچه باده فرحبخش و باد گـُل بیز است
به بانگ چنگ مخور میکه محتسب تیز است
صراحیی و حریفی گرَت به چنگ افتد
به عقل نوش که ایّام فتنه انگیز است
در آستین مُرقّع پیاله پنهان کن
که همچو چشم ِ صُراحی زمانه خونریز است
باری با چنین زمانه ء خونیز و ناسازگار و ناسازواری، «شب یلدا» در بیت زیر تمثیلی ست از روزگاری سیاه و شاعر آن را همچون نمادی برای توصیف حاکمیت ظلمت گستر بیداد به کار میبَرد. و بدین گونه از سیطرهء ظلمانی جور و جبر حکومت دینی دوران خود سخن میگوید و گرفتاران ظلمت را دعوت به جستجو و درخواست نور از درگاه خورشید میکند و امید برآمدن این آرزو را در آدمی بر میانگیزد: ـ
صحبتی حُکــّام ظلمت ِ شب ِ یلداست
نور ز خورشید خواه، بو که برآید! ـ
حافظ همچنین، تعبیر زادن ِ خورشد را که همانتا زادروز میترای شکست ناپذیر و خاصّ جشن دیگان یعنی یلدا و چلّه است در بیت زیر میآورد و ضمن آن راستی را میستاید و دروغ را زشت و مایهء سیاهروئی میشمارد: ـ
به صدق کوش که خورشید زاید از نَـفـَسَت
که از دروغ سیه گشت روی صبح ِ نخست
بدین گونه روی «صبح نخست» را سیاه میداند چون صبح ِ کاذب و دروغین است. پس میباید به صدق کوشید و به راستی گرایید تا همچون صبح ِ راستین از نـَفــَس ِ آدمی خورشید زاده شود. ـ
همچنین آرزوی صبح روشن در شب سیاه و درخواست یاری از ستارهء هدایتگری راه رسین به صبح روشن را نشان دهد: ـ
در این شب ِ سیاهم گم گشته راه ِ مقصود
از گوشهای برون آی،ای کوکب ِ هدایت
و باز هم گله از شب ظلمانی ست و آرزوی رسیدن به صبح راستین است و به نور و به زندگی. و این آرزو به مدد چراغی برآورده شدنی ست که شمع روی یار فراپیش شاعر خواهد افروخت: ـ
شبِ ظلمت و بیابان ف به کجا توان رسیدن؟
مگر ان که شمع ِ رویت به رَهم چراغ دارد! ـ
و نیز از «باد صبح» که فرزند خورشید است به نوید و مژده یاد میکند و امید گشایش فروبستگیها را که کنایه از گرفتاری در تاریکیهای شب است در دل آدمی فروزان میدارد: ـ
دلا چو غنچه شکایت ز کاری بسته مکن
که باد صبح، نسیم ِ گره گشا آورد. ـ
و درست به هنگام زیستن در دل شب دراز و تمام نشدنی است که بر آمدن ِ آوازهء مرغ سحر به آرزوی بزرگ شب نشینان بدل میشود. حافظ این آرزو را در بیت زیر چنین بیان کرده است: ـ
برکشای مرغ ِ سحر نغمهء داوودی باز
که سلیمان ِ گل از طرف ِ هوا باز آمد
این درخواست حافظ از «مرغ سحر» به امید ِ برخاستن ِ «نغمهء داودی» وی تا همین امروز آرزوی انسانهای آرمان خواه و دردمند کشور ما بوده است. این آرزو روزگاری بر زبان حافظ جاری میشد و روزگار دیگری در سخنی از بهار تبلور مییافت و از حنجرهء شکوهمند قمرالملوک وزیری زیر گنبدِ جان آرزومند ایرانیان آزادی خواه طنین میافکند: ـ
مرغ سحر ناله سرکن
داغ ِ مرا تازه تر کن
زآه ِ شرربار این قفس را
درشکن و زیر و زبرکن! ـ
بلبل ِ پر بسته ز کنج ِ قفس درآ
نغمهء آزادی ِ نوع ِ بشر سرا
پیش از آن که در مؤخرهء این سخن، به اهمیت این گونه جشنها و جشنوارههای ایرانی که همچون فرهنگ و، مدنیت و تاریخ و آداب معیشت خود از پدران و مادران خویش به میراث بردهایم بپردازم و به کارکردهای مثبت و سازنده و نیرو بخش و آفرینشگر آنان در روزگار معاصر اشارهای کنم میخواهم این بیت حافظ را مکرر دارم که گفت: ـ
صحبت ِ حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید خواه، بو که بر آید
زیراحافظ در این شعر قطعاً روی سخن با ما نیز داشته است. ما که در این زمانهء تاریک و در این روزگار عسرت عاطفی و فرهنگی و اخلاقی، ودر این «ایام فتنه انگیز» و روزگاران «ورع و پرهیز» گرفتار شب یلدای حاکمیت تزویر و دروغ و ریا شدهایم و به نام دین و خدا، هستی و نیستی خود را درمعرض تطاول استبداد دینی و حاکمیت جهل یافتهایم و سرنوشت خویش و فرزندان خویش را بازیچهء سیطرهء ویرانگر و سیاهکار دروغزنان ظلمتباره و شب پرست میبینیم، جا دارد که پیام حافظ را در این بیت همواره در نظر آوریم باشد تا هرگز هم صحبت و همسُفرهء «ظلمت ِ شب ِ یلدا»ی حاکمان ِ جائر و جاهل نگردیم و همواره و بی گسست نور و روشنایی آرمانی خود را از خورشید خواهیم، بو که [بادا که] مهرِ شکست ناپذیر آزادی و دموکراسی از بام ِ کشور ما طالع شود دیدهء اهل ِ ایران به دیدار دوست روشن گردد. ـ
پس به این نوید جاودانهء حافظ دل بسپاریم و چشم امید و گوش ِ جان به سخن وی داریم که گفت: ـ
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند
...
غنیمتی شمرای شمع، وصل پروانه
که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند
...
ز مهربانی ِ جانان طمع مبــُر حافظ
که نقش ِ جور و نشان ِ ستم نخواهد ماند! ـ
در پایان سخن میخواستم چند نکته را که به نظر من بسیار با اهمیتاند در ارتباط با جشنهای باستانی و کهن ایرانزمین، از نوروز و سوری و مهرگان گرفته تا سایر جشنهای کهن و از آن جمله همین جشن دهگان و شب یلدا یا چله یاد آوری کنم، که در عباراتی فشرده از آنها یاد میکنم: ـ
ـمهم ترین ارزش این جشنها جنبههای عرفی و غیر دینی و غیر ایدئولوژیک ِ آنهاست. زیرا اصل و گوهر آنها مرتبط با طبیعت و دگرگونیهای فصول و تلاش و کار انسان در بار آوری و پویش و آفرینش است و غالباً بیانگر شادمانی و رضایت آدمی از حاصل تلاشهای شبانروزی وی در محیط و زیستبوم جامعهء زمینکاو و کشتورز و دامپرور است. این شادمانیها بیان نمادین خود را در برگزاری جشنها و جشنواره هایی مییابند که پیوند دور یا نزدیکی نیز با اسطورهها و آئینهای موروثی پیشینیان این مردم دارند و ازین رو بخشی از مدنیت و فرهنگ آنان محسوب و با هویت و افکار و عواطف و صورِ ذهنی (Imaginaires) آنان مرتبطاند. ـ
این ویژگی غیر ایدئولوژیک و غیر دینی که به شکل بر جستهای در این جشنها نمود و حضور دارد مهم ترین و زیبا ترین هدیهای ست که از این سنتهای هزاران ساله نصیب امروزیان تواند بود. این بُعد از» کارکرد» (Fonctions) جشنهای کهن ایرانی، به ویژه از آن رو برای ما و معاصران ما اهمیت دارد که کشور ما طی ربع قرن اخیر یکی از سرد ترین و شوم ترین زمستانهای تاریخی خود را از سر میگذراند. زیرا درست به هنگامی که میباید خود را جمع و جور میکرد و به تلاش و سرعت خود در مسیر مدنیت جدید میافزود، بدبختانه در چاهسار جهل ِ بومی و در چنگال استبداد تبهکار دینی فروغلطید و به قهقرا رفت. از این رو کشور ما و ملت ایران بیش از همهء دورانهای تاریخ خود، در این نخستین سالهای هزارهء سوم میلادی به عناصر عرفی و لائیک، که در فرهنگ و تاریخ چند هزار سالهء خود نهفته دارد، نیازمند است. ـ
ما برای تقویت عرفی گری یا سکولاریسم و لائیسته میباید از همهء عناصر فرهنگِ بومی خود مدد بگیریم و این جشنهای نیاکان ِ ما منابع لایزال و سرشاری از این عناصر ملی، غیر دینی و لائیک را در اختیار ما قرار میدهند. مردم کشور ما باید از این میراث مدنیت ایرانی به تمام و کمال بهره بگیرند و در جهت خروج از حاکمیت استبدادی دین و گریز از سیطرهء تمام خواه و واپس گرای اسلامیسم سیاسی معاصر، عناصر آفریننده و آفرینشگر و شادی زا و انسانی و زندگی بخش فرهنگ دیرسال خود را که در اینگونه جشنها تعبیه و نمودار است به کار گیرند، آنها را تقویت کنند و از آنها بهرهها بجویند. این جشنها تنها اهمیت موزهای و باستان شناسانه ندارند. آنها هنوز زندهاند و در ایرانی که همواره خواهد زیست، به زندگی خود ادامه خواهند داد و ارزش و اهمیت آنان ـ همچنان که «کارکرد ها»ی امروزی آنان ــ فزونتر و نمایان تر خواهد شد زیرا که گوهر و بنمایهء آنها از ارزشهای والای زیر برخوردار است:
این جشنها:
۱ _ ایرانیاند و وارداتی و تحمیلی نیستند و تجاوزگران تاریخ ایران، آنها را به این سرزمین نیاوردهاند.
۲ _ با تلاش و کوشش انسانها و با زیستن بر خاک و با طبیعت و گردش فصلها وتقویم و تقسیم و گردش زمان در پیوندند.
۳ _ با شادی و تفریح و شادخواری نسبت دارند. سرشار از خوشبینیاند. از این رو با خوشبختی در جامعهای سالم نسبت دارند. با زندگی نسبت دارند. ـ
۴ _ از نوحه گری و زاری و غم و اندوه و از مرگ اندیشی گریزانند. از مرگ و حاکمیت مرگ بیزارند
۵ _ فرهنگساز و آفرینشگرند، زیرا فرصت آفرینند. زیرا میباید اسباب و ابزار شادی و تفریح و لذتِ زندگی را فراهم سازند. بنا بر این هنر و فرهنگ نخستین هم پیمان و همراه و هم سرنوشت آنان است. پس زمینه ساز حضور هنراند. پس آفرینشگرند و توسعهء فرهنگی و فکری و اجتماعی، استعداد بالقوه و و بالفعل آنان است. موسیقی و تئاتر و سینما و رقص و دیگر عرصههای متنوع آفرینش زیبایی با آنان سر آشتی و دوستی و مهر دارد۶۶ _ تحرک و پویایی میآفرینند و خلاقیت و تولید و کار و در یک کلام توسعهء اقتصادی جامعه را تقویت میکنند.
۷ _ به قوامِ ملی و هماهنگی و همدلی اقوام و تبارهای ایرانی میافزایند و آشتی و دوستداری را در میان همسایههای هم فرهنگ و هم سرنوشت و هم زبان تقویت میکنند. یعنی بهره وری از جنبههای نمادین و مدنی و فرهنگی ِ این جشنها به قوام و تقویت بنیادهای تاریخی و هویتی مردم ایران و بسیاری از همسایگان که با ما تاریخ مشترک و سرگذشت مشترک دارند، مدد میرساند. ـ
ـ۸ _ هدایت کننده و قوام دهندهء پایداریها و مقاومتهای انسانی هستند. هم در برابر گیر و دارهای طبیعی و زیستی و معیشتی و هم در برابر سیاهکاریها و سیاهدلیهای حکام جور و استبداد. زیراسرشار از عنصر امیدند، نوید بخش و مژده رسانند. نگاه به آینده دارند و همچنانکه دیدیم و سعدی و حافظ شهادت دادند، حرکت برای خروج از ظلمت و تلاش در راه برآمدن خورشید و روشنی یافتن روزگاران را در آدمیان بر میانگیزند.
باری اینها همه میتوانند برای ما دستمایهای باشند برای ساختن آیندهای بهتر.
این ارزشهای باستانی و کهنسال یعنی گوهر و بنمایهء جشنهای ایرانی، با آرمانِ آزادی خواهی و دموکراسی طلبی ملت ما هماهنگاند و همراه با اندیشههای مدرن و هم سو با دستاوردهای فکری جهان پیشرفتهء معاصر میتوانند ما را در ایجاد و رشد فرهنگ دموکراسی بومی و ملی ایران مدد برسانند.
اینها بودند نکته هایی که میبایست به اشارتی بر آنها تأکید میکردم.
محمد جلالی چیمه (م. سحر)
https://msahar.blogspot.com/
خبرنامه گویا