زهره اسدپور
قرار نبود این طور باشد. قرار بود مرد بزرگی باشد که کارهای بزرگی بکند و بعد ما مخاطبان همیشه خاموش تاریخ، صدقه ای دریافت کنیم، بهای خاموشی مان که "پشت سر هر مرد بزرگی زن بزرگی است..." و دیگر بگذریم از اینکه آن زن بزرگ، همه ی بزرگی اش در حجم فداکاری ای بوده است که وظیفه ی خود دانسته است و دانسته ایم و دریغ نکرده است از "حذف" خود تا مردش کارهای بزرگ بکند.
قرار نبود اینطور باشد
قرار نبود این طور باشد. قرار بود مرد بزرگی باشد که کارهای بزرگی بکند و بعد ما مخاطبان همیشه خاموش تاریخ، صدقه ای دریافت کنیم، بهای خاموشی مان که "پشت سر هر مرد بزرگی زن بزرگی است..." و دیگر بگذریم از اینکه آن زن بزرگ، همه ی بزرگی اش در حجم فداکاری ای بوده است که وظیفه ی خود دانسته است و دانسته ایم و دریغ نکرده است از "حذف" خود تا مردش کارهای بزرگ بکند.
قرار نبود این طور باشد و ما این گونه در بهت این روایت سراپا جدید بمانیم
که چه بنامیم اش! این بار کل داستان تغییر کرده است، نه جای قهرمانان آن. این بار کسی پشت سر دیگری نایستاده است. گیرم که بعد یک تاریخ "مهجور ماندن" یک بار هم زنی باشد که قهرمان ماجرا است اما خدشه به روایت تاریخی بیش از اینها است که این بار مرد بزرگی پشت سر زنش ایستاده باشد. این بار ما با همپا بودني یگانه مواجهیم، همپایی نسرین ستوده و رضا خندان. هیچ یک در سایه ی دیگری نیست از این رو است که این خانواده از این سو تا این حد "شایان تحسین" است و از دیگر سو "غیر قابل بخشش"! زیرا نمونه ای شده است از آن چه فردا در ادامه ی همه ی مبارزات برابری خواهانه ما آفریده خواهد شد.
نسرین که یک تنه تصویر زن خاورمیانه ای را در هم ریخته است. تصویر زن تحت ستمی که قربانی خشونتی وحشیانه شده است. ناتوانی که باید در هیئت قهرمانان افسانه ای به نجاتش شتافت و او را که لابد یا قرار است سنگسار شود یا بینی اش بریده شود، یا به زور به زیر برقع کشیده شود و از سواد آموزی نیز بازبماند نجات داد تا کلیشه ی غرب قهرمان و شرق متوحش همچنان بی خدشه بازتولید شود.
اما نسرین قربانی ناتوانی نیست در انتظار منجیانی که در جستجوی بهانه های توحش شرقند. نسرین خود ناجی است و از این رو است که از هیاهوهای حمایت از زنان محکوم به سنگسار محروم می ماند. نسرین دفاع از حقوق بشر را برگزیده است. دفاعی که بی تردید انگشت اتهامش به سوی شرق و غرب— گرچه نه به یک اندازه—نشانه خواهد رفت....
نسرین ایستاده است تا از حقوق بشر دفاع کند حتی آن گاه که در حبس جز جان خود چیزی در دست ندارد، زندگی خود را برای اعتراض به نقض حقوق خود و دیگران به سادگی به خطر میافکند...و رضا خندان مردی که نه همسری سرکوبگر است و نه سایه ای بی شکل پشت سر نامداری همسرش. مردی که با تمام تلاشش در جهت متقاعد کردن نسرین برای شکستن اعتصاب غذا، به تصمیم او احترام می گذارد. کودکانش ماهها از آغوش مادر محروم مانده اند و او در کنار ناراحتی از این موضوع، به آنچه که نسرین را به اعتصاب غذا کشانده است نیز معترض است. مردی که با رویی گشاده می کوشد تا جای خالی همسر را برای کودکان اش پرکند و آن قدر بزرگ است که در کشاکش اعتصاب غذای نسرین نیز، به یاد دخترک جنگل نشین محکوم به اعدام گیلانی باشد و بکوشد تا راهی برای رهایی او بیابد.
تصویر رضا خندان برای من، چیزی است که در آخرین دیدارم دیدم. مردی که در همان حال که برای کودک سه ساله اش با لگو، شکل می سازد. از اهداف و آرمانهای مشترک اش با نسرین سخن می گوید و دفاع می کند. رضا خندان به اتهام پیگیری شرایط همسرش به بند کشیده می شود. او کلیشه ی مردانه را به هم ریخته است، هم چنان که نسرین کلیشه زنانه را. آنها تصویر خانواده ی مقدس ایرانی را در هم ریخته اند و تقدسی نو آفریده اند از خانه و خانواده ای که در آن کسی سرکوب نمی شود، کسی در پستو نمی ماند، کسی پشت سر دیگری نمی ایستد. و از این رو است که باید به احترام این خانواده تمام قد برخاست. به احترام خانواده ای که آبروی هزاران سال سرکوب خانواده ی پیچیده شده در هاله تقدس را خریده است.