دغدغههای دختر ده سالهای که پدرش در نوبتِ اعدام است
من فقط یک آرزو دارم و آن اینکه تو بیایی و برای همیشه کنارم باشی...
دختر عبدالرضا قنبری، معلمِ محکوم به اعدام این روزها به دلیل درس و مدرسه قادر به ملاقات همیشگی با پدر نیست و برادرش «احسان» نوجوانی است که مادر را همراهی میکند. ساحل در یکی از نامههایش با قلمی کودکانه مینویسد: امروز یکی از آن روزهایی است که تو کنار من نیستی. هر وقت دلم برایت تنگ میشود نامه مینویسم و یا به ساعت آبی رنگی که برای تولدم خریدی نگاه میکنم تا ببینم زمان چقدر سریع میگذرد و تو کنارم نیستی و من
دختر عبدالرضا قنبری، معلمِ محکوم به اعدام این روزها به دلیل درس و مدرسه قادر به ملاقات همیشگی با پدر نیست و برادرش «احسان» نوجوانی است که مادر را همراهی میکند. ساحل در یکی از نامههایش با قلمی کودکانه مینویسد: امروز یکی از آن روزهایی است که تو کنار من نیستی. هر وقت دلم برایت تنگ میشود نامه مینویسم و یا به ساعت آبی رنگی که برای تولدم خریدی نگاه میکنم تا ببینم زمان چقدر سریع میگذرد و تو کنارم نیستی و من
روز به روز بزرگتر میشوم و قد میکشم.... تلویزیون به مناسبت روز پدر برنامههای شادِ زیادی داشت و من نتوانستم نگاه کنم چون همش، بچههایی را نشان میداد که به پدرشان گل میدادند و یا تبریک میگفتند و شاد و خوشحال بودند. اصلا به فکر ما بچههایی که پدرمان کنارمان نیست نبود، برای همین من خیلی ناراحت شدم و تلویزیون را خاموش کردم... من فقط یک آرزو دارم و آن اینکه تو بیایی و برای همیشه کنارم باشی...
موج اعدامها در ایران همچنان ادامه دارد. بر اساس آنچه کمپین بین المللی حقوق بشر در اطلاعیهای اعلام کرده است تنها در طول یک ماه نود و هفت حکم اعدام در شهرهای مختلف ایران به اجرا در آمده است و شماری از شهروندان ایرانی همچنان در نوبت اعدام هستند.
افزایش شدید شمار اعدامها در هفتههای اخیر اتحادیه اروپا و همچنین سران جنبش معترضان داخل ایران را به واکنش وا داشت.
سایت رسمی دادسرای عمومی تقریبا به ویترینِ مشخصی از گزارش آمار اعدامها بدل شده است و در یک ماهه اخیر تقریبا هیچ خبری در این سایت به جز اخبار مربوط به اعدام شهروندان منتشر نمیشود.
بسیاری از معترضان و سران جنبش معتقدند افزایش شدید آمار اعدام در ایران و شتاب دولت جمهوری اسلامی برای به اجرا در آوردن این احکام، برای ایجاد رعب و وحشت در میان مردمِ معترض است.
معلمِ شاعری که به اعدام محکوم شد
عبدالرضا قنبری یکی دیگر از دستگیرشدگان عاشورا است از سوی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی به اتهام محاربه از طریق ارتباط با گروههای معاند که از مصادیق این موضوع داشتن ایمیلهای مشکوک و ارتباط با یکی از رسانههای تلویزیونی خارج از کشور عنوان شده به اعدام محکوم شده است. خانواده سه نفره این معلمِ محکوم به اعدام نیز این روزها در اضطراب و نگرانی به سر میبرند.
صبحهای دوشنبه روز ملاقات با زندانیان، تپههای مقابل اوین، میزبان سفرهٔ کوچک نهارِ این خانواده است. «مادر»، «ساحل» و «احسان» و در نگاه این خانواده، «ضلع چهارم» سفره عبدالرضا قنبری پدرِ این خانواده است است که روبروی این تپهها، پشت درهای بسته نشسته است و آنها دلشان نیامده که پس از پایان ساعت ملاقات اوین را ترک کنند. به گفته برخی از خانوادههای زندانیان، در برخی از روزها ساعت ملاقات که تمام میشود، این خانواده تپههای اوین را ترک نمیکنند، در آخرین فاصلهٔ ممکن، قبل از دیوارها و سیم خاردارها گاهی مینشینند و ناهار را در مقابل اوین به یاد و در کنارِ پدر میخورند.
اما این قصهٔ تنها یک روز در هفته نیست، همسر این معلم، که خود معلمی دیگر است، بسیاری از روزها راهی دور را پشت سر میگذارد، قبل از ایستگاه ترمینال جنوب، در سه مرحله سوار تاکسی میشود تا از پاکدشت ورامین به اوین برسد، میگوید: میآیم اینجا مینشینم، آرام میشوم و بعد به خانه بر میگردم
اما عبدالرضا قنبری کیست؟ همسر او پیش از این از او به عنوان یک معلم گمنام که عضو هیچ حزب و گروهی نیست یاد کرده بود. هیچ عکسی از او در رسانهها و سایتهای خبری نیست. خانوادهاش تنها یک یا دوبار با رسانهها مصاحبه کردهاند اما نگران هستند که مصاحبههایشان، احتمالِ نجاتِ این معلم را ببندد.
این شهروند ایرانیِ محکوم به اعدام مردی است که ۱۷ سال دبیر ادبیات در مدرسههای مناطقِ محروم بوده است. برخی از شاگردانِ او میگویند او کسی است که «با محرومیت بچهها گریسته است».
در مورد عبدالرضا قنبری یکی از شاگردانش میگوید: او معلمی شاعر مسلک است و اتهامِ ارتباط با گروههای سیاسی در موردش سازگار نیست چرا که او در همین نظام آموزشی و با عبور از سیستم سخت گیر گزینش و تحقیق در مورد سوابق کار، سالها در شهر گرمسار و به تازگی در پاکدشت سابقهٔ تدریس داشت.
عبدالرضا قنبری معلم ادبیات است و بسیاری دیدهاند که او در ملاقاتها با همسر و فرزندانش «شعر» میخواند، برایشان هر بار شعری تازه میسراید. دختر ده سالهاش «ساحل» هم برای پدر در ملاقاتهای کابینی شعر میخواند. خانوادهای که واژهٔ «اعدام» را نیز به ناهمگونی با خویش حمل میکنند. همسر این معلمِ محکوم به اعدام میگوید: دخترم هنوز مفهوم اعدام را نمیداند اما پدرش سعی کرد در یکی از همین ملاقاتهای کابینی ماجرای صدور حکم اعدام را برای دو فرزندم توضیح دهد که اگر خدای نکرده این حکم اجرا شد به بچههای من شوک وارد نشود.
معلمانی که همدلی کردند، دستگیر شدند
عاشورای ۸۸ عبدالرضا قنبری به همراه دخترش ساحل به خیابان آمده بودند. کسی خارج از مرز ایران به پدر زنگ میزند، آقای قنبری به گفته خانوادهاش تلفن را قطع میکند تا بار دیگر زنگ نزند اما همین سندی میشود برای دستگیری او در محل تدریس.
جای عبدالرضا قنبری که در مدرسه خالی میشود، تا مدتها هیچ معلمی در آن شهر حاضر نمیشود صندلی این معلم را پر کند!، اینجای خالی... تا آنکه بالاخره معلمی مهاجر را به عنوان جایگزین به مدرسه میآورند اما در روز اولی که این معلم جانشین به مدرسه میرود، بچههای مدرسه چوب از درخت کندهاند و با تصورات کودکانهشان معلم جانشین را کتک زدهاند.
همکاران او نیز ساکت ننشستهاند، همکاری با نام «...» در خانهٔ خود اعلام اعتصاب غذا میکند اما او هم در امان نمیماند، و به خاطر همراهی با همکارش دستگیر میشود.، معلمی دیگر اعلام میکند «اگر حکم اعدام قنبری شکسته نشود، همهء معلمها در روز معلم تجمع خواهیم کرد» اما ریاست صنف معلمان نیز دستگیر میشود
اکنون معلمانی که با این معلمِ محکوم به اعدام همراهی و با خانوادهاش همدلی کردهاند، در اوین هستند، و فرزندان عبدالرضا قنبری نیز در شرایط روحیِ خوبی به سر نمیبرند. همسر این معلم، همسر یک «شاعر» است و سهم او از زندگی، شعرهای عاشقانه همسرش در تنهایی و یک مسیر طولانی است که گاهی به همراه فرزندانش میرود تا پشت درهای اوین و کمی نزدیکتر به عضو دربند خانوادهٔ خود آرام بگیرد.