براي زاد روزِ دکتر محمد مصدق ( بیست و نهم اردیبهشت ماه )
منير طه
تو باغ احمد آباد ، مهموني دادم امشب،
شكوه سربلندي به سر نهادم امشب
هزار ماه غلتان از آسمان ستاندم
به سر درِ كوچه هاش ، خيابوناش نشاندم
گُلِ ستاره ها را دونه به دونه چيدم
چيدم و دونه دونه باز به نخ كشيدم
اينهمه آسمان را ، به ايووناش بردم
اينهمه آسمان را ، به ايووناش بردم
به نرده هاش بستم ، به خادمش سپردم
ـــــ
به آسمونا گفتم ، باغچه ها روُ آب بدن
درختا روُ بشورن ، گلاروُ آفتاب بدن
به كاكل قمريا ، گل وگياه بستم
قفلِ هر آن قفس را بريدم و شكستم
« درِ شكسته » را هم ميان باغ بردم
گرد و غبارِ آن را با مژه هام ستردم
آن تنِ آهنين را به سينهام فشردم
بوسه به زخمش زدم ، خروشمو نخوردم
كه زخمِ روزگاران به روزِ آن ستوران
هزار لعن و نفرين ، از رگ و ريشة جان
ـــــ
گلخونه ها رو بردم توي اتاقا كاشتم
يكي يه سروِ آزاد رو پله ها گذاشتم
به شاخة درختا ، بادكنك ها روُ بستم
به شوق و شورِ روزت كنارشون نشستم
سبز و سفيد و قرمز ، بيرق ايران شده
انگاري كه اين سه رنگ رنگِ دل و جان شده
ـــــ
نقل و نبات بردم به پيشگاهِ مهمان
نون و پنير و سبزي ، چاييِ خوبِ گيلان
كنارِ حوضِ آبي ، مهموناتوُ نشوندم
سازموُ كوك كردم ، ترانه هاموُ خوندم
ترانه هاي اون وقت ، زمونهاي كه بودي
سرود زندگي را ، كه آمدي سرودي
همان سرود ، امروز ، سرودِ هستيِ ماست
از آن سرود ، امشب ، سرور و غوغا بپاست
ـــــ
بزرگِ احمد آباد ، خيالت آسوده باد
به سال و ماه و روزت ، نرفته هيچي از ياد
به بچه ها هم امشب كه مانده بود يادم
يه بادكنك يه بيرق يه نونِ قندي دادم
يه كيكِ خونگي هم برات آوُرده بودند
تا برسم به دادَش گنجشكا خورده بودند
خوب شد پرنده ها هم به مهمونيت اومدن
قناريا ، قمريا ، خوندن و چهچه زدن
ـــــ
يكي دو روز جلوتر ، طلاهاموُ فروختم
براي سالروزت عباي ترمه دوختم
عباتو جاي دادم به روي خوابگاهت
پهلويِ چوبدستت كنارِ شب كلاهت
عزيزِ سرزمينم ،
تولدت مبارك
ونكوور ، 29 ارديبهشت 1386 ـ 19 مي 2007