علی شاکری زند
*
بخش یکم
منشورهای
بیگانگان برای ایرانیان
با انتشار بیانیهی
رقیب آن بنام «همگامی برای جمهوری سکولار دموکرات» به این نتیجه رسیدم که بهتر است
ابتدا به فصل مشترک مهم این دو سند، که در یکی بصورت تلویحی و در دیگری بصورت واضح
دیدهمیشود، بپردازم.
این فصل مشترک
چیست؟
همانگونه که
بسیاری، از جمله نویسندهی این سطور، در مورد «منشور مهسا» یادآوری کردند در این
متن از نام بردن از ملت ایران خودداری شدهبود. در عوض تا بخواهید از
زبانهای مادری و تکثر و تنوع و... سخن رفتهبود.
در بیانیه ی موسوم
به «همگامی...» انکار موجودیت ملتی بنام ملت ایران صورت واضح تری یافتهبود.
در این بیانیه بجای نام بردن از ملتی بنام ملت ایران از «اتنیک های ساکن ایران!»
نام برده شده است؛ یاوه ای که استعمال آن تازگی ندارد، اما انچه در این کاربرد آن
تازگی دارد امضاء بیانیه از طرف یکی دو گروهک در پای آن است که از نام تاریخی
«جبهه ملی ایران» استفاده میکنند
اینگونه یاوهسرایی
از سوی گروهکهای استالینیست شناختهشده مانند حزب چپ (فداییان اکثریت) تازگی ندارد.
این دستجات، که در این زمینهها رونویس حزب توده اند، هیچگاه بوجود ملتی بنام ملت
ایران عقیده نداشتهاند و این برداشت خود را پنهان نیز نکردهاند. چنانکه در
مقالههای دیگری دربارهی آنها نوشتهام در اسناد رسمی کنگرههای این «حزب» هم
واژهی ملت ایران را حتی با میکروسکوپ الکترونیک پیدانمیکنید.
این دستجات که
مانند حزب توده همه ادبیات سیاسیشان ترجمه از اسناد روسی استالینیست، یعنی منحط
ترین شکل مارکسیسم بوده، در این مورد هم نظریات خود را از روسیه و روسی اقتباس و
حتی، بدتر، ترجمهکردهاند. اینکه چندی است بجای «ملیت های ساکن ایران»، از اصطلاح
بظاهر شیکتر، و البته همانقدر بیجا و غلطِ: «اتنیک های ساکن ایران»۱
استفادهمیکنند موضوع را تغییر نمیدهد. بگوییم چرا.
اصطلاحاتی چون «ملیت
های ساکن ...» یا «اقوام ساکن ...» اقتباس از روسی است، و بعبارت درست تر: ترجمه
از زبان کشوری است که، برخلاف ایران، موضوع در آن مورد و معنی داشتهاست:
از زمانی که در قرن
هفدهم ایوان چهارم، موسوم به ایوان مخوف، با کشتار اطرافیان خود و جنگ های بیپایان
به گسترش قلمرو بسیار کوچک خود، منطقهی مسکوا، پرداخت، تا ۱۹۱۷ که
امپراتوری تزاری به شکل پیشینش سقوطکرد، تزارهای روس که خود را جانشینان قیصرهای
روم شرقی میدانستند، پیوسته از شمال و جنوب و شرق و غرب در حال کشورگشایی بودند.
بطوری که علاوه بر انضمام بخشهای مهمی از سرزمین ما، اران (شمال ارس)،
داغستان و نیز خاک ملت باستانی ارمنی و سرزمین گرجستان که به مستعمرهی خود تبدیل
کردند، بخشهای مهمی از خراسان بزرگ را نیز با استفاده از ناتوانی آن روز حکومتهای
ایران بعد از نادر در اوائل قرن نوزدهم، و بالاخره سرزمین های آسیایی وسیعی را که
از شمال تا سیبری و اقیانوس شمالی، و از شرق تا ساحل اقیانوس آرام میرسید، تحت
استعمار خود درآوردند، و همهی این سرزمین ها را «روسیه» نامیدند. البته،
چنانکه گفتهشد، ساکنان این سرزمینهای وسیع روس نبودند؛ اما دیگر از این پس «ساکن
روسیه» بودند. بدیهی است که با روسیه نامیدن این سرزمینهای وسیع، ملتهای
ساکن آن (مانند ملت ارمنستان) و طوایف و اقوام غیرروس انها که تنها
اتباع دست دوم و سوم تزار بودند، نامی جز سکنهی روسیه، (اقوام
ساکن روسیه)، اما نه روس، نمیتوانستند داشت. شمار این ملتها،
ملیتها، و اقوام چندان زیاد است که نام بردن از بخش کوچکی از آنها نیز بسیار خسته
کننده خواهدبود.با اینهمه میتوان گفت که معروف ترین آنها عبارتند از :
ملت ارمنستان، ملت
گرجستان، مردم ایرانی اَران، مردمان ایرانی ماوراء اران (داغستان و ...)، مردم
ایرانی تاجیکستان، ازبکها، ترکمنها، کازاخها، باشگیرها، قرقیزها، بوریات ها
(مغول)، تاتارها...
روس ها نیز مانند
بیشتر قدرت های استعماری این ملتها و اقوام را از خود پستتر میدانستند و با کبر
و نخوت بر آنان آقایی میکردند.
منشاء اصطلاح «ملیت
های ساکن روسیه» در این سابقهی تاریخی است؛ اما این اصطلاح در دوران تزارها
بکار نمیرفت چون امپراتوری استعماری تزاری این مردمان را نه ملت میدانست و نه ملیت
بلکه آنها فقط همان اتباع تزار بودند. اصطلاح با پیدایش نظام شوروی یا اتحاد جماهیر
(جمهوریهای) شوروی سوسیالیستی برقرارشد.
توضیح اینکه در
میان سوسیال دموکراتهای روسیه لنین، با اقتباس از نظریات رهبران سوسیال دموکرات
اتریش ـ مجارستان، و بطور اخص شخص اوتو باُوئر، این نظر را مطرح کرد که
غیرروسهای روسیه نیز باید، بنام دموکراسی پرولتری، از حقوق خاص خود برخوردار
باشند. اما لنین اینجا نیز مانند موارد دیگری دچار تناقضهای نظری و عملی میشد.
از سویی، از آنجا که با سلطهی استعماری تزارها حکومت کشورهایی چون ارمنستان مضمحل
شدهبود، بلشویکها ملتهایی چون ملت باستانی ارمنی را که دیگر دارای حکومت ملی
خود نبودند نه «ملت»، بل «ملیت» مینامیدند؛ به تقلید از اتریشیها
که مجارها را «ملیت» مینامیدند. لنین از طرفی از حق این اقوام و «ملیت» تا حد حق
تعیین سرنوشت و خودمختاری و حتی جدایی، دفاع میکرد،
اما از طرف دیگر میگفت که چون برخلاف ملیتها، پرولتاریا یکی است («پرولتاریا
میهن ندارد»: مارکس و انگلس، مانیفست کمونیست، ۱۸۴۸) حق جدایی ملیتها نباید این
وحدت پرولتاریا را نقض کند. لنین که در ۱۹۱۴ روسیه ی تزاری را «زندان خلقها»
نامیدهبود، تضاد میان حق تعیین سرنوشت به معنای «بورژوایی» آن با شکل پرولتری آن
را در نوشته ها و نامههای خود شرح دادهبود۲. انتخاب میان این دو جنبهی
نظریه، انتخابی عملی بود. در نتیجه زمانی که حزب بلشویک قدرت را در سراسر مستعمرات
این «روسیه» به انحصار خود درآورد، تصمیم «رهبری پرولتاریای جهان» نمیتوانست به
آن ملیتها اجازهی جدایی از میهن پرولتاریا را بدهد. نتیجه این شد: احزاب
سوسیالیست در آن سرزمینها، مانند اران (آذربایجان) و ارمنستان که اصل خودمختاری
را باورکردهبودند به برقراری جمهوریهای «سوسیالیستی» خود برداختند. اما رهبری
جهانی «پرولتاریا» ارتش سرخ را به سرکردگی گرجی خشن و بیسواد، یوزف جوگاشویلی
استالین، کمیسر امور «ملیتها» به این سرزمینها اعزامکرد تا معنی واقعی
خودمختاری را به آنها بفهماند. آنها ناچار به «اتحاد جماهیر...» پیوستند! خشونت
استالین در اجرای مأموریتش تا حدی بود که صدای لنین نیز درآمد و به انتقاد از
کارهای آن «گرجی خشن» پرداخت۳. بویژه در ۱۹۲۲، با مقاومت و مخالفت جدی
دو ملت اوکرایین و روسهای سفید در برابر مواضع استالین و اورژونیکیدزه، دربارهی
حقوق ملتها در طرح قانون اساسی، که تدوین این بخش از سند را بر عهده داشتند لنین
حق را به آن ملتها داد. اما نتیجهی کار یکی بود: حقوق جمهوریهای جدید، با همه ی
تغییراتی که در دورههای مختلف حیات اتحاد شوروی در آنها رخداد، تماماً صوری بود
و وحدت جهانی پرولتاریا آن را محدود میساخت. ورود در جزئیات این تغییرات متعدد و
پیچیده ما را از موضوع اصلی که توضیح منشاء اصطلاح تقلیدی «ملیتهای ساکن ایران»
بود، دور میسازد.
آنچه باید در پرتو
توضیحات بالا بخاطر سپردهشود این است که:
۱ـ مردمانی که در
قوانین بلشویک «ملیتهای روسیه» نامیده شدند، به استثنای روسهای مناطق اطراف مسکوا،
هیچیک روس نبودند، حتی اوکرایینیها؛ هر چند در این مورد و در مورد روسیهی سفید،
استثنائی قائل میشوند: هنگامی که روسهای روسیه تزارهای خود را تزار «همهی
روسیهها» (Tsar de toutes les Russies) مینامیدند، منظورشان از «همهی
روسیهها» روسیهی اصلی و این دو سرزمین بود، بی آنکه برای دیدگاه و ارادهی
ملتهای انها ارزشی قائل بودهباشند.
۲ ـ آنچه دربارهی
امپراتوری استعماری روسیه گفتهشد کمترین معادل و مشابهی در ایران نداشته و ندارد.
همهی مردم ایران، صرفنظر از منطقهی محل سکونت آنها یا زبان محلی، از دورانهای
باستانی همواره خود را ایرانی دانستهاند؛ هیچیک خود را از دیگران کمتر ایرانی
ندانسته و هیچ ایرانی دیگری نیز هیچیک را کمتر از خود ایرانی ندانستهاست؛ حتی
برخی از قبائل فاتح مغول یا ترکمنها که از خارج ایران بر سکنهی ایران پیوستند
نیز ایرانی شدند. آن «آقایی» همراه با کبر و نخوت روسها نسبت به اقوام و ملیت های
غیرروس امپراتوری در ایران نمیتوانسته جایی داشتهباشد زیرا همگی مردم کشور هم
ایرانی بودند و هم از سوی دیگران ایرانی شمردهمیشدند. هیچیک مستعمرهی کس دیگری
نبودند وهیچ معلوم نیست مستعمرهی چه کسی میتوانستهاند باشند.
سخن از دولتهای
مرکزی در این مورد کمترین معنایی ندارد، زیرا این حکومتها از طرفی یک دستگاه
اداری (دیوانی) هزارانساله بودند و از طرف دیگر در رأس خود یک خاندان سلطنت
داشتند. دستگاه اداری مرکب از دیوانیانی بود که منشاء آنان در میان مردم همهی
مناطق ایران قرارداشت: دیوانیان ایران هیچگاه از منطقهی خاصی نبودند و امروز هم
نیستند؛ و خاندان سلطنت هم در دورانهایی طولانی به اقوامی مانند ترکمن ها که
کاملاً ایرانی شده بودند تعلق داشت: خاندان قاجار خود را دنبالهی قبیلهی ترکمن
قاجار میدانستند که مدعی بودند که از قبایل صفویه بودهاست. پیش از آنان، به
استثنای کریم خان زند، از ایل لر زندیه، خاندان افشاریه سلطنت کرد که بنیانگذار آن
نادرشاه افشار نیز ترکمن بود. پبش از افشاریه خاندان صفوی سلطنت میکرد که خاندانی
ترکزبان بود. پیش از صفویه که حکومت مرکزی سراسری و مقتدر وجودنداشت خاندان های
مغول ایلخانی بر بخشهای بزرگی از ایران سلطنت میکردند.
استفاده از زبان
پرتوان فارسی در دستگاه دیوانی همهی این خاندانهای سلطنتی نه نتیجهی تحمیل آن
از سوی بخشی از مردم کشور، که :
آلف ـ به دلیل توان
اداری (دیوانی) و علمی و ادبی این زبان بوده که سبب شده از دهلی تا عثمانی و حتی
اروپای مرکزی از آن استفاده شود.
ب ـ به این دلیل نیز
بوده که در برابر شش قرن فشار اعراب حاکم بر کشور، که کوشیدند تا هم دفترهای
دیوانی (بویژه امور مربوط به دخل و خرج خلافت) به عربی درآید، و زبان عربی را بر
ایران نیز مانند دیگر سرزمینهای اسلامی مسلط سازند، ایرانیان با قدرت و پایداری
از زبان خود دفاع کردند و نهضتهای وسیعی برای تقویت آن براهانداختند، بی انکه
زبانهای محلی را از میان بردارند.
بنا بر این تیرههای
ملت ایران نه «ملیتهای ساکن ایران» اند و نه «اتنیک های ساکن
ایران» که تنها وجه مشترک آنها «سکونت» در ایران باشد؛ وجوه مشترک آنان از
وجوه تفاوتشان بسی افزونتر است. آنها بطور جمعی صاحبان اصلی ایران اند و از این
حیث، برخلاف اتباع تزارها، هیچ امتیازی بر یکدیگر ندارند و هیچ تفاوتی آنها را از
یکدیگر متمایز و جدانمیکند. بنا بر این دلائل است که همهی تیرههای ملت ایران نه
تنها ایرانی اند بلکه به ایرانی بودن خود میبالند. اینکه این تیرههای ملت ایران
را کسانی «تیرههای ساکن ایران» بنامد مسلماً از دید آنان و از دید هر ایرانی
باشعور دیگری اهانت به آنان محسوب میشود، زیرا آنان در ایران همواره صاحبخانه
بودهاند نه «ساکن».
دستاویز زبان نیز
بهانهی نادرست و کوته نظرانهایست، زیرا تا کنون هیچگاه تکلم به یک زبان بر وجود
یک ملیت دلالت نکردهاست. چنانکه هر کس میداند زبانهایی وجوددارند که ملتهای
متعدد به انها تکلم میکنند و کسی به خود اجازه نمیدهد که آنان را ملت واحدی
بداند. متقابلاً نیز ملتهایی هستند که به چند زبان تکلم میکنند بی آنکه آنان را
چند ملت بشمارآورند. نه یک زبان یک ملت بوجود میآورد و نه در همه جا همهی یک ملت
تنها به یک زبان تکلم میکنند. میان زبان و ملیت هیچگونه رابطهی یکبهیک وجودندارد.
فقط در کردستان ایران دو خانوادهی اصلی زبانی وجوددارد که یکدیگر را نمیفهمند:
گورانی و کرمانجی. وجود این دو خانوادهی زبانی نه از مردم کردستان دو ملت میسازد
و، به طریق اولی، نه یک ملت. در بخشهای وسیعی از ایران به فارسی، اغلب با گویشهای
متفاوت، سخن میگویند، اما این زبان واحد نیز از تکلم کنندگان به آن یک ملت یا حتی
تیرهی جدا از دیگران نمیسازد. اما زبانی که تکوین، تحول و بالیدن آن حاصل نبوغ ادبی
و فرهنگی همهی ایرانیان، از حدود سههزارسال پیش تاکنون، بوده، به همهی ملت
ایران تعلقدارد و یکی از بزرگترین عوامل یگانگی و یکپارچگی این ملت باستانی است.
کسانی که ادعای
ایرانی بودن دارند و حزب و گروه سیاسی خود را حزب و گروه ایرانی معرفی میکنند اما
در اسناد رسمی سازمانهای خود از بردن نام ملت ایران خودداری میکنند، و به
عکس بر وجود تیرههای ایرانی متمرکز میشوند، و برای القاء شبهه آنها را نیز با
الفاظی نامفهوم برای عامهی مردم مانند واژهی غلط انداز
«اتنیک» مینامند، باید بگویند چگونه ایرانیانی هستند، و اگر به وجود ملت ایران
اعتقادندارند بنا به چه اصلی به خود حق دخالت در سرنوشت ملت ایران را میدهند.
از آنجا که در امپراتوری تزاری آن اقوام و ملیت ها روس نبودند و بدین دلیل
سلطنت تزاری نمی توانست آنها را «اقوام روس» بنامد ناچار آنها بجای اقوام روس بنام
اقوام روسیه نامیده می شدند، که معنای دیگری دارد و اقوام ساکن روسیه هم شکل دیگر
آن است. نتیجه ی تقلید کورکورانه از این کلیشه این می شود که عده ای بجای تیرههای
ایرانی، این تیرههای ملت ایران را نیز «تیره های ساکن ایران» بنامند، تا ایرانی
نامیده نشوند!
باید یادآور شد که در
حاشیهنویسیها یا در برخی مقالات دیدهمیشود که نویسندگان از روی حسن نیت مفرط
یا در نتیجهی ساده اندیشی اظهار کردهبودند که مگر در دموکراسی نباید آزادی عقیده و بیان برقرار باشد و آیا این نظریهها
حق حیات ندارند؟
این ساده اندیشی به دو
دلیل است:
۱ ـ صاحبان چنین نظری توجه ندارند که آنچه دربارهی آن توضیح داده
شد تنها یک نظر عادی نیست؛ یک برنامهی سیاسی است که با موجودیت ملت و کشور
ایران منافات دارد و یک بار هم در ایران هنگام اشغال کشور از سوی نیروهای
شوروی و انگلستان با تشکیل جمهوری خودمختار کردستان به رهبری قاضی محمد و دولت
فرقهی دموکرات آذربایجان به رهبری سید جعفر پیشهوری عملیشد.
هدف این برنامه که به
دستور استالین و وساطت باقراُف رییس جمهور اران (آذربایجان شمالی) عملیشد
جدایی این دو استان بزرگ و ارجمند ایران و الحاق آنها به شوروی استالین بود.
امروز نیز در پشت چنین برنامههایی قدرت های خارجی قراردارند و هدف آنها
جداساختن کردستان، آذربایجان یا خوزستان است. پس موضوع را به آزادی عقیده فروکاستن
نهایت ساداندیشی است.
۲ـ باید دانست که در کشورهای دموکراتیک کسانی که وجود ملت آن کشور را، که
قانون اساسی بنام اوست، انکارکنند شهروند محسوب نمیشوند و حق دریافت شناسنامهی
شهروندی و حقوق مترتب بر آن به آنان تعلق نمیگیرد. در نتیجه اینگونه افراد شهروند
شمردهنمیشوند و حتی حق تشکیل حزب و سازمان و شرکت در انتخابات را نیز ندارند.
اینکه ما به علت دهها سال نقض قانون از سوی حکومتها، و بیقانونی کامل در باصطلاح
جمهوری اسلامی رابطه ی میان حقوق شهروندی و وظائف ناشی از آن را ندانیم سبب
اینگونه سادهاندیشیها هم میشود.
باید تکرارشود که در
صفحات بالا ما تنها به یک جنبهی این دو بیانیه پرداختیم. اما دلیل این انتخاب آن
بود که این جنبه تنها جنبهی حساس و مهم دو نوشته بود. خواهیمدید که، بقیهی این
دو متن که در بخش دیگری بدان خواهیمپرداخت چیزی جز قلمفرساییهای معمول، با
شعارهای پیشپاافتاده، کلی و غیردقیق نیست.
شک نیست که
نویسندگان اینگونه منشورها باید خود را بسیار هوشمند و عالم تصورکنند. اما خواهیم
دید که این تصور نیز جز جمود فکری علت دیگری ندارد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ در
زبان های اروپایی، بویژه فرانسوی، تیره یا قوم را اتنی (Ethnie)،
ـ از یک ریشهی یونانی به معنی تیره یا قوم ـ، مینامند نه اتنیک (Ethnique)
که صفت مشتق از اتنی است و به عنوان اسم عام معنی ندارد؛ اتنیک (Ethnique)
که بصورت اسم عام تقریبا مورد استعمال ندارد، در فرانسوی بسیار بهندرت بهمعنای
«اهالی» (اسم جمع !) بکاررفتهاست، و به همین دلیل نیز استعمال غیرلازم آن در
فارسی آنهم بصورت «اتنیک ها»، یعنی «اهالی ها !»، که جمع در جمع
خواهدبود، از هر لحاظ بیمعنا و حتی مضحک ست. این واژهی غریب که پس از تشکیل
«شورای مدیریت گذار» در نوشتههای تجزیه طلبان پیدا شد، بنا بر برخی شواهد ابتدا
از سوی شهریار آهی تجزیهطلب مارکدار بکاررفتهاست.
۲ بویژه
در
ـ انقلاب سوسیالیستی و حق ملت ها در تعیین
سرنوشت خود
1-La
révolution socialiste et le droit des nations à disposer d'elles-mêmes, 1916.
بحث پیرامون حق ملت ها در تعیین سرنوشت خود. یک
2-Bilan
d'une discussion sur le droit des nations à disposer d'elles-mêmes, 1916.
۳ بویژه
در ۱۹۲۲، با مقاومت و مخالفت جدی دو ملت اوکرایین و روسهای سفید در برابر مواضع
استالین و اورژه نیکیدزه ـ هر دو گرجی ـ ، دربارهی حقوق ملتها در طرح قانون
اساسی، که تدوین این بخش از سند را بر عهده داشتند لنین حق را به آن ملتها داد.