به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



شنبه، شهریور ۲۵، ۱۴۰۲

بختیار یک شخص نیست؛ یک راه است؛ راه امروز و آینده‌ی ایران

 

علی شاکری زند

برگهایی از زندگی سیاسی دکتر شاپور بختیار*

* * * * * * * * * * * * * * 

بخش پانزدهم ـ ج

مشکل در راه تعیین وزیر دفاع


چنانکه پیش از این اشاره شد یکی از موارد ناکامیابی در تشکیل هیأت دولت که شاید در سرنوشت آن نیز بی‌تأثیر نبود عدم موفقیت شاپور بختیار در مورد انتصاب ارتشبد فریدون جم به سمت مهم وزارت دفاع بود.

معرفی ارتشبد فریدون جم از سوی شاپور بختیار به شاه به عنوان وزیر دفاع را پیش از این دیده‌بودیم۱. جم در صورت عضویت در دولت بختیار می‌توانست یکی از برجسته‌ترین و مؤثرترین وزیران او باشد. او به دلیل تحصیلات سطح بالا، پاکدامنی و محبوبیت‌اش در ارتش و احترامی که به دلیل شأن اخلاقی و حرفه‌ای در میان ارتشیان داشت نه تنها  مورد استقبال آنان قرارمی‌گرفت بلکه می‌توانست در آن شرایط سخت و استثنائی که همه‌ی عوامل در جهت تزلزل نیروهای مسلح کارمی‌کرد، موجب اعتماد به نفس اکثریت درستکار افسران و سربازان و بهترین امیران این نهاد در جهت انجام وظائف خطیرشان گردد. او درباره‌ی امتناع خود از عضویت در دولت بختیار این توضیحات را داده‌است:

«وقتی که دولت بختیار تشکیل شد، من بازنشسته، بدون شغل و ساکن لندن بودم، ناگهان از تهران شروع شد به تلفن به من که برای تصدی وزارت دفاع بیایید؛ من مرتب پاسخ رد می‌‌دادم و تلگرامی هم به‌وسیله‌ی سفارت لندن به تهران مخابره کردم که: الف ـ حکومت بختیار ماندنی نیست؛ ب ـ پست وزارت دفاع در ایران، سازمان مسئول بدون اختیار است؛ پ ـ هنگامی که جوان‌تر، حاضرالذهن‌تر و مشتاق‌تر به خدمت بودم، اعلیحضرت من را مرخّص کردند، چرا حالا در این بحران مرا احضار می‌‌فرمایند؟ ت ـ نوشتم نمی‌خواهم سرخوردگی‌های قبلی تکرار شود؛ اعلیحضرت کار مرا نمی‌پسندند و بالمآل با ایشان کار من به جایی نمی‌رسد.»

با این همه اصرار تهران ادامه یافت و ارتشبد جم بدون آنکه وزارت را قبول کند برای مذاکره با پادشاه به تهران رفت: « صبح جمعه حوالی شش صبح به تهران رسیدم و همان روز ساعت چهار بعدازظهر برای شرفیابی به حضور اعلیحضرت احضار شدم. در همان جلسه پس از دیدن وضع ایشان و اطلاع از تصمیم اعلیحضرت به ترک ایران و صحبت اعلیحضرت در مورد وظایف وزارت جنگ (دفاع) و نداشتن هیچگونه مسئولیت بر من روشن شد که اعلیحضرت تغییری در تکالیف وزارت جنگ قائل نیستند و فرمودند در غیاب ایشان، نخست‌وزیر و رئیس ستاد بزرگ‌ارتشتاران مسئول اقداماتند، من هم اجازه بازگشت به لندن را خواستم و حاضر به قبول پستی که باید همه‌ی مسئولیت‌ها را تقبل کند ولی بکلی بی‌اختیار باشد نشدم. بنابراین پس از دیدار با آقای بختیار و تشکر از حسن نظرشان نسبت به خودم به لندن بازگشتم۲

در این باره در مطبوعات آن روزها نیز جز اطلاعات تقریبی، که بیشتر حول شایعه‌ی نادرست استعفا یا اختلاف نظری موهوم میان جم و بختیار دور می‌زد، چیزی یافت نمی‌شود. از جمله این خبر نادرست رادیو بی بی سی در تاریخ چهارشنبه ۲۰ دیماه که بر طبق آن «ارتشبد جم که رابطی مهم و اصلی میان دولت غیرنظامی و ارتش بشمار می‌رود به این دلیل استعفا داد که نخست‌وزیر قصد داشت در نحوه‌ی سازماندهی نیروهای مسلح تغییراتی بدهد. البته ارتشبد جم را تحت فشار قرارداد تا بخاطر منافع ملی در استعفای خود تجدید نظر کند.» خبری سرتا پا ساختگی و نادرست، بویژه اگر بدانیم که قصد تغییرات در رآس ارتش و سازماندهی آن فکر خود جم بود و شخص پادشاه بود که با این فکر به شدت مخالف بود! خبر دیگر متعلق به اطلاعات بود که در همان ۲۰ دیماه ۵۷ در این باره می‌نویسد: «دکتر شاپور بختیار طی یک گفت‌وگوی تلفنی با خبرنگار اطلاعات در مورد شایعات مربوط به استعفای ارتشبد جم حرف دیروز خود را تکرار کرد و گفت : "مذاکرات من با ارتشبد جم همچنان ادامه دارد و ایشان تصمیم به استعفا نگرفته‌اند."»

اطلاعات می افزاید: «لازم به توضیح است که در این مورد دو داستان پشت‌پرده وجود دارد؛ یکی مسئله‌ی بیماری فرزند وزیر جنگ است که گفته‌می‌شود یکی از مسائلی است که بختیار در مذاکرات خود با اعلیحضرت مطرح کرده و شاهنشاه  نیز آن را پذیرفته اند،[مسئله‌ی دیگر] اختیارات وزیر جنگ برای تغییراتی در سطوح عالیه‌ی ارتش و بازنشسته کردن گروهی از امرای ارتش است و گفته‌می‌شد که دکتر بختیار تا روشن شدن این مسئله و تفویض اختیارات به جم به مجلس نخواهدرفت.»

برخلاف خطاکارانی چون قره‌باغی و فردوست که در نوشته‌های سراسر کذب خود کوشیده‌اند گناهان نابخشودنی خویش را بر گردن دیگران و بویژه شاپور بختیار بیاندازند، فریدون جم درباره‌ی آخرین رییس دولت مشروطه‌ی ایران با نهایت احترام و ستایش سخن می‌گوید. در پاسخ نامه‌ای که رحیم شریفی، دوست و هم‌مسلک دکتر بختیار در حزب ایران و در دوران مهاجرت در پاریس، درباره‌ی ادعاهای قره‌باغی به فریدون جم نوشته و پرسش‌هایی که از او کرده‌است، در مقام یک ارتشی سطح بالا و وطنپرست و قانون‌شناس اظهار نظرهایی می‌کند که جای کمترین تردیدی در نادرستی سخنان قره‌باغی باقی نمی‌گذارد.

اما در این پاسخ مفصل وی، درباره شخص بختیار، از جمله چنین می‌خوانیم:

«در مورد سئوالی که  راجع به شادروان بختیار فرموده‌اید باید به عرض برسانم که آن مرد مبارز، شریف، مؤدب و میهن‌پرست را هیچگاه ندیده‌بودم و ایشان مرا شخصاً برای شرکت در کابینه‌ی خود انتخاب فرمودند و حتی در دیداری که با شاهنشاه شادروان داشتم وقتی سئوال کردم که اعلیحضرت مرا وقتی که جوان‌تر، شائق‌تر، واردتر و سالمتر بودم کنار گذاردید؛ حال چرا در این واویلا مرا احضار فرموده‌اید، آنهم برای مقامی که برابر قانون همه‌ی مسئولیت‌ها را به عهده دارد و هیچ اختیاری ندارد، اعلیحضرت پاسخ‌دادند من شما را نخواسته‌ام، بختیار خواسته‌است. و بعد هم شنیدم، وقتی شادروان بختیار نام من را جزو منتخبین کابینه‌ی خود می‌بَرَد، اعلیحضرت ناراحت شده به دکتر بختیار می‌فرمایند اسباب زحمتتان خواهد‌شد.»

زنده‌یاد فریدون جم سپس همانجا اضافه می‌کند:

« در دیداری که قبل از بازگشت به انگلستان از شادروان بختیار به عمل آوردم بسیار شیفته‌ی ادب، نزاکت، درایت، از خودگذشتگی و شجاعت ایشان در قبال توده‌های گمراه، متعصب، و لجام‌گسیخته شدم [و این] که [او] تقریباً با خونسردی قصد ایستادگی جلوی حوادث را داشت و متأسف شدم که پیش از آن سعادت آشنایی با ایشان را پیدانکرده‌بودم. همین که جناب بختیار به خارج آمدند تماس با ایشان برقرار و تا آخر درفواصل زمانی ایشان اظهار لطف و محبتی می‌فرمودند. این هم از بدبختی های ایران است که همیشه فرزندان جانباز و لایق خود را به دست جُهال از دست بدهد. »

درباره‌ی ارتشبد فریدون جم

فریدون جم فرزند محمود جم (مدیرالملک) از مدیران دوره‌ی قاجار بود. محمود جم در ابتدا به سبب آشنایی با زبانهای خارجی مدتی به امر مترجمیِ لگاسیون سفارت فرانسه در تبریز و سپس همین کار، برای دولت ایران و سفارت فرانسه در تهران، اشتغال داشت در اواخر سلطنت قاجار او وارد خدمات دولتی شد و در دوران سردارسپه به وزارت رسید. درسلطنت رضاشاه به سمت‌هایی چون وزارت دربار و نخست وزیری منصوب گردید و از ۱۳۱۵ تا ۱۳۱۹ عهده‌دار این سمت بود. ناگفته نماند که او همچنین یکی از اعضاءِ «کمیته‌ی آهن» یا «کمیته‌ی زرگنده» به سرپرستی سید ضیاء‌الدین طباطبایی بود که در تدارک کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ دست داشت۳ و شک نیست که این امر در سمت‌های برجسته‌ی او در دوران پس از کودتا دخالت مستقیم داشته‌است. همو بود که فرزندش فریدون را برای تحصیلات نظامی به دانشکده‌ی سَن‌سیر فرانسه در نزدیکی پاریس اعزام کرد. هنگام تحصیلات نامبرده رضاشاه که با آگاهی از صفات فریدون جم خواستار نامزدی وی با  دختر بزرگش شمس شده بود از پدر وی خواست تا او را به کشور فراخواند. جم پس از بازگشت به تهران دوره‌ی دانشکده‌ی افسری تهران را به پایان رساند و در ۱۲۱۶ با درجه‌ی ستوان دوم وارد ارتش گردید. در اسفندماه سال بعد ازدواج او با شمس پهلوی برگذار شد. هنگام تدریس او در دانشکده‌ی افسری محمـدرضا پهلوی ولیعهد نیز که به تازگی از سوییس بازگشته بود و به مدت  دو سال در این دانشکده تحصیل می‌کرد از شاگردان او بود. هنگام عزیمت رضاشاه به جزیره‌ی موریس و سپس ژوهانسبورگ با عده‌ای از اعضاء خانواده‌اش و از جمله شمس همسر او فریدون جم نیز با آنان همراه بود و تا سال ۱۳۲۳ که رضاشاه درگذشت در کنار آنان بسربرد. پس از مرگ رضاشاه و بازگشت او از ژوهانسبورگ میان او و شمس پهلوی متارکه رخ‌داد. وی به کار خود در ارتش ادامه داد. در این دوران دانشگاه نظامی انگلستان را نیز گذراند و پس از بازگشت به ایران با درجه‌ی سرتیپ فرماندهِ دانشکده‌ی افسری شد و آن نهاد  را بر اساس الگوی کشورهای غربی تغییر داد و به‌صورت مؤسسه‌ی آموزش نظامی مدرن و پیشرفته‌ای درآورد. پس از آن نیز مدارج فرماندهی را سپری کرد تا با درجه‌ی سپهبدی جانشین رئیس [قائم‌ مقام] ستاد بزرگ‌ارتشتاران شد۴.

در اردیبهشت ماه سال ۱۳۴۸، به دنبال بالاگرفتن اختلافات مرزی ایران و عراق  درباره‌ی اروندرود که به برکناری چند تن از فرماندهان ارشد ارتش ایران، از جمله ارتشبد بهرام آریانا رئیس ستاد بزرگ‌ارتشتاران، منجر شد سپهبد فریدون جم به جای او منصوب گردید و چند ماه بعد درجه‌ی ارتشبدی گرفت. ارتشبد جم در این مقام هم کوشید تا با استفاده از تجربیات و معلومات نظامی و مدیریتی خود، سازمان ارتش ایران را دگرگون کند و تا حد زیادی هم در این راه موفق شد اما به دلایلی، از جمله عدم اختیارات کافی، با شاه دچار اختلاف شد. سرانجام پس از چند بار برخورد با محمـدرضاشاه درباره‌ی این تصمیمات، در تیرماه سال ۱۳۵۰ از ریاست ستاد ارتش برکنار شد و چند ماه بعد به‌عنوان سفیر به اسپانیا گسیل گردید. او پس از پایان دوران شش‌ساله‌ی مأموریت در اسپانیا به دوران بازنشستگی رسید و با همسر و فرزندش برای اقامت در لندن به انگلستان عزیمت کرد.

چند سال بعد از این، در ۱۳۵۷ بود که، چنان که دیدیم، از سوی شاپور بختیار به عضویت در دولت او دعوت شد و در این باره مذاکراتی نیز با شاه انجام داد. اما سرانجام به‌دلیل نداشتن اختیارات کافی در وزارت دفاع، حاضر به پذیرش این سمت نشد.

برای فهم سوابق این پیشآمد بهتر است قدری به روابط گذشته‌ی او با محمـدرضا شاه بازگردیم و بدانیم که او درباره‌ی برکناری‌اش از ریاست کل ستاد و عدم‌توافق با شاه بر سر شرایطی که وی برای عضویت در دولت بختیار گذاشته‌بود چه اطلاعات دیگری در اختیار ما گذارده‌است.

 در دورانی که او ریاست کل ستاد را بر عهده داشت سعی کرده‌بود با استفاده از تجربیات و معلومات نظامی و مدیریتی خود، سازمان ارتش ایران را دگرگون کند و تا حد زیادی هم در این راه موفق شده‌بود. اما سلسله‌مراتب نظامی ارتش ایران که فرماندهی عالی آن رسماً و عملاً از آن پادشاه بود، با شیوه‌ی مدیریت محمـدرضاشاه پهلوی در ارتش بگونه‌ای بود که فرماندهان نیروهای مسلح اوامر خود را مستقیماً از پادشاه دریافت می‌‌کردند و عملاً اختیاراتی نداشتند.

این محدودیت اختیارات حتی در زمینه‌ی خریدهای نظامی هم وجودداشت؛ ارتشبد جم بعدها در این باره نوشت: « در آن زمان ستاد بزرگ‌ارتشتاران و رئیس آن، نه در بررسی، نه در انتخاب، نه در سفارش، نه در خرید و نه در ترتیبات مالی خریدها دخالت داشت ... من موقعی از خرید هشتصد دستگاه تانک چیفتن مطلع شدم که میهمان رئیس ستاد دفاعی بریتانیا بودم.»

این نوع کار و فعالیت با روحیه‌ی آزاده و مستقلی که ارتشبد جم بدان شهرت داشت و با آموزشهایی که او در فرانسه، بریتانیا و آمریکا دیده‌بود مطابقت نداشت و او با صراحت ذاتی و استقلال رأیی که داشت نارسایی‌های این شیوه‌ی فرماندهی را به پادشاه گوشزد می‌‌کرد یا به کسانی می‌گفت که می‌‌دانست آنها را به گوش پادشاه می‌‌رسانند۵.

او همچنین درﻧﺎﻣﻪ‌ای ﮐﻪ ﺑﻪ‌ﺗﺎرﯾﺦ ۲۱ اﮐﺘﺒﺮ ﺳﺎل ۱۹۹۵ اﻣﻀﺎ ﮐﺮده و در ﺷﻤﺎره‌‌ی ۴۰ ﻣﺠﻠﻪی رهآورد ﭼﺎپ آﻣﺮﯾﮑﺎ درج ﺷﺪه ﺑﻪ ﺟﻠﺴﻪ‌ای ﮐﻪ ﭘﺲ از اﻋﻼم اﺳﺘﻘﻼل ﺑﺤﺮﯾﻦ از طﺮف ﺳﺎزﻣﺎن ﻣﻠﻞ ﻣﺘﺤﺪ در تهران ﺗﺸﮑﯿﻞ ﺷﺪه‌ﺑﻮد اﺷﺎره ﮐﺮده، ﻣﯽ‌ﻧﻮﯾﺴﺪ:

«... در اﯾﻦ ﺟﻠﺴﻪ ﺷﺎهنشاه ﺑﺎ وزﯾﺮان و ﺑﺰرﮔﺎن ﻗﻮم ﺗﺸﺮﯾﻒ داﺷﺘﻨﺪ و ﻣﻦ هم ﺑﻪﻋﻨﻮان رﺋﯿﺲ ﺳﺘﺎد ﺑﺰرگ‌ارﺗﺸﺘﺎران ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪه‌ﺑﻮدم. ﺷﺎهنشاه ﺑﺴﯿﺎر ﺷﺎد ﺑﻮدﻧﺪ، ﻗﻀﯿﻪ ﺑﺤﺮﯾﻦ ﺗﺎزه ﻓﯿﺼﻠﻪ ﯾﺎﻓﺘﻪ‌ﺑﻮد وﻣﻮﺿﻮع اﺻﻠﯽ ﺻﺤﺒﺖ ﺟﻤﻊ ﺑﻮد. ﺣﻀﺎر ﻣﺮاتب روﺷﻦﺑﯿﻨﯽ و واﻗﻊﺑﯿﻨﯽ و دورﻧﮕﺮی ﺷﺎهنشاه را در اﯾﻦ اﻣﺮ ﮐﻪ بهانه‌ی ﺑﺰرگ و دردﺳﺮ ﺑﺰرﮔﯽ را رﻓﻊ ﻣﯽﮐﺮد، ﻣﯽﺳﺘﻮدﻧﺪ و ﺑﻪ ﺷﺎهنشاه ﺗﺒﺮﯾﮏ ﻣﯽﮔﻔﺘﻨﺪ. ﻣﻦ ﺳﺎﮐﺖ در ﮔﻮﺷﻪای اﯾﺴﺘﺎدهﺑﻮدم. ﻧﺎﮔﺎه ﺷﺎهنشاه ﺧﻄﺎب ﺑﻪ ﻣﻦ ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ :" ﺷﻤﺎ ﻧﻈﺎﻣﯽ ها در اﯾﻦ ﺑﺎب ﭼﻪ ﻣﯽ‌ﮔﻮیید؟"

«ﺧﻮب ﺑﻪ ﺧﺎطﺮ دارم ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﺮف ﻋﺮض رﺳﺎﻧﺪم: ﻣﺎ ﭼﻮن ﺣﻖ دﺧﺎﻟﺖ در ﺳﯿﺎﺳﺖ و ﺗﺼﻤﯿﻤﺎت ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﺪارﯾﻢ، ﺑﻪ ﺧﻮد ﺣﻖ هیچگونه اظهار ﻧﻈﺮ ﻧﻤﯽدهیم. ﺗﮑﻠﯿﻒ ﻣﺎ روﺷﻦ اﺳﺖ و ﺑﺎﯾﺪ در همه حال از ﺳﯿﺎﺳﺖ ﮐﺸﻮرﻣﺎن ﭘﺸﺘﯿﺒﺎﻧﯽ ﮐﻨﯿﻢ.»

«ﺷﺎهنشاه ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ "ﺑﺴﯿﺎر ﺧﻮب، وﻟﯽ اﯾﻦ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ‌ﺷﻮد در ﺑﺎطﻦ ﺧﻮدﺗﺎن |ﻧﻈﺮی ﻧﺪاﺷﺘﻪﺑﺎﺷﯿﺪ. ﺧﻮد ﺷﻤﺎ ﻣﺜﻼ درﻣﻮرد ﮐﺎری ﮐﻪ ﻣﺎ درﻣﻮرد ﺑﺤﺮﯾﻦ ﮐﺮدﯾﻢ ﭼﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﯿﺪ؟" ... ﺑﻪ ﺷﺮف ﻋﺮض رﺳﺎﻧﺪم: "ﺣﺎل ﮐﻪ ﺷﺎهنشاه ﻧﻈﺮ ﺑﺎطﻨﯽ و ﺷﺨﺼﯽ ﻣﺮا ﺳﺌﻮال ﻣﯽﻓﺮﻣﺎﯾﻨﺪ. ﺑﻪ ﺷﺮف ﻋﺮض ﻣﯽرﺳﺎﻧﻢ و آن اﯾﻦ اﺳﺖ ﮐﻪ ﯾﺎ ﺑﺤﺮﯾﻦ ﺟﺰو ﺧﺎک اﯾﺮان ﺑﻮده و ﯾﺎ ﺑﯽجهت ﺑﻪ آن ادﻋﺎ داﺷﺘﻪاﯾﻢ. ﺗﺼﻮر ﻣﯽﮐﻨﻢ ﮐﻪ همه‌ی ﺳﻮاﺑﻖ ﻧﺸﺎن ﻣﯽدهد ﮐﻪ ﺑﺤﺮﯾﻦ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺳﺎﯾﺮ ﻧﻘﺎط اﯾﻦ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺟﺰو ﺧﺎک اﯾﺮان ﺑﻮده‌اﺳﺖ. ﺑﻨﺎﺑﺮ اﯾﻦ ﺑﻪ هیچ وﺟﻪ ﺻﺤﯿﺢ ﻧﻤﯽ‌داﻧﻢ ﮐﻪ از ﻗﺴﻤﺘﯽ از ﻣﺮدم اﯾﺮان ﺳﺌﻮال ﺷﻮد ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮاهند ﺟﺰو اﯾﺮان ﺑﺎﻗﯽ ﺑﻤﺎﻧﻨﺪ ﯾﺎ راه دﯾﮕﺮی در ﭘﯿﺶ ﮔﯿﺮﻧﺪ. آنهایی ﮐﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﻧﻈﺮهایی در ﺑﺤﺮﯾﻦ داﺷﺘﻪﺑﺎﺷﻨﺪ ﯾﺎﻏﯽ هستند و ﺑﺎ آنها همان ﻋﻤﻞ را ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺮد ﮐﻪ ﺑﺎ ﯾﺎﻏﯿﺎن ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮑﻨﯿﻢ. ﮐﺸﻮرهای ﺧﺎرﺟﯽ هم ﺣﻖ ﻣﺪاﺧﻠﻪ در اﻣﻮر داﺧﻠﯽ ﻣﺎ ﻧﺒﺎﯾﺪ داﺷﺘﻪﺑﺎﺷﻨﺪ."

« ﺷﺎهنشاه ﮐﻪ ازﻧﺎﺣﯿﻪی ﯾﮑﺎﯾﮏ ﺣﻀﺎر ﭼﯿﺰ دﯾﮕﺮ ﺷﻨﯿﺪهﺑﻮدﻧﺪ، ﯾﮑﻪﺧﻮرده ﺑﻪ ﻣﻦ ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ" ﺑﻪ ﮐﻠﯽ ﻣﺰﺧﺮف ﻣﯽﮔﻮیید؛ !" ﮐﻪ دﯾﮕﺮ ﺻﺤﺒﺘﯽ ﻧﺸﺪ...»

اﻧﺪﮐﯽ ﭘﺲ از [این] ﮔﻔﺘﮕﻮ بود که او از  رﯾﺎﺳﺖ ﺳﺘﺎد ﺑﺰرگ ارﺗﺸﺘﺎران ﺑﺮﮐﻨﺎر ﺷﺪ و ﺑﻪ ﺳﻔﺎرت اﯾﺮان در اﺳﭙﺎﻧﯿﺎ ﻣﻨﺼﻮب ﮔﺮدﯾﺪ، مأموریتی ﮐﻪ در واﻗﻊ ﻧﻮﻋﯽ ﺗﺒﻌﯿﺪ ﻣﺤﺘﺮﻣﺎﻧﻪ ﺑﻮد.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ نک. بحش ب.

۲افشین امیرزاده، بی بی سی، شنبه ۲۴ مه ۲۰۰۸، ۴ خرداد ماه ۱۳۸۷.

۳ حاج میرزا یحیی دولت آبادی، حیات یحیی، جلد چهارم، صص. ۱۵۱ـ ۱۵۰.

۴ افشین امیرزاده، همان.

۵ پیشین.