هفت ماه است که از ملاقات حضوری بهاره محرومیم
بهاره هدایت
بهاره هدایت ۲۹ ساله، فعال دانشجویی و عضو شورای مرکزی سازمان تحکیم وحدت و از فعالان جنبش زنان ازسال گذشته در زندان اوین به سر می برد.
او با حکم نه سال و نیم حبس قطعی، نه تنها یکی از سنگین ترین حکم های دستگیر شدگان حوادث پس از انتخابات را دریافت کرده است، که حکم او یکی از سنگین ترین احکامی است که از ابتدای تاسیس انجمنهای اسلامی دانشگاهها برای یکی از اعضای آن صادر شده است. اما با این همه، خیلی کم درباره بهاره هدایت و حکم سنگینش صحبت شده است؛ درباره او که پیشتر در بند زنان زندان اوین و اکنون در بند متادون لحظات بسیار سختی را گذرانده است.
او با حکم نه سال و نیم حبس قطعی، نه تنها یکی از سنگین ترین حکم های دستگیر شدگان حوادث پس از انتخابات را دریافت کرده است، که حکم او یکی از سنگین ترین احکامی است که از ابتدای تاسیس انجمنهای اسلامی دانشگاهها برای یکی از اعضای آن صادر شده است. اما با این همه، خیلی کم درباره بهاره هدایت و حکم سنگینش صحبت شده است؛ درباره او که پیشتر در بند زنان زندان اوین و اکنون در بند متادون لحظات بسیار سختی را گذرانده است.
امین احمدیان، همسر بهاره هدایت، در گفتگو با خبرنگار کلمه، از گوشه ای از لحظات سختی که بر آنها گذشته است، سخن می گوید. اینکه مجبور شده در نبود بهاره و در آغاز زندگی مشترکشان، خانه ای اجاره کند؛ خانه ای که بهاره آن را هرگز ندیده و تنها از پشت کابین های پر از گرد و غبار اوین، از همسرش خواسته تا تصویر آن خانه را برای او نقاشی کند.
او برای اولین بار اعلام میکند که با وجود تصریح آیین نامه سازمان زندان ها، هفت ماه است که دادستان با ملاقات حضوری اش مخالفت می کند و او و همسرش را از این حق قانونی محروم نگه داشته است.
گفتگوی کلمه با امین احمدیان، همسر بهاره هدایت، را بخوانید:
آقای احمدیان چرا اینقدر درباره همسرتان کم مصاحبه می کنید؛ در حالی که او یکی از سنگین ترین حکم های دستگیرشدگان حوادث پس از انتخابات را گرفته است. آیا محدودیتی در این زمینه دارید؟
البته صحبت کرده ام. اما خب از یک مقطعی به بعد، یعنی در چهار -پنج ماه اخیر، حق با شماست. کمتر اتفاق افتاده که مصاحبه کنم. محدودیتی را که اشاره می کنید، انکار نمی کنم. اولین محدودیت شاید این است که این روزها می بینم خیلی از انسان های بزرگ و شریف که اغلبشان هم از دوستان نزدیکمان بودند، الان در زندان هستند و چندان هم خبری از آنها در حد اسم و رسمشان نیست. یک کمی سخت است که آدم در مورد زندانی خودش فقط صحبت کند. واقعا چطور می شود کسی فقط از شرایط زندانی و خانواده خودش صحبت کند، وقتی که می بینیم مثلا آقای دکتر یزدی به عنوان کهنسال ترین زندانی سیاسی و با آن سابقه مبارزاتی زندانی است و خبرهای زیادی هم درباره اش منعکس نمی شود، یا دوستان دیگری مثل آقای قابل، احمد زیدآبادی، دکتر میردامادی، عبدالرضا تاجیک، کیوان صمیمی، منصور اسانلو، بهمن احمدی امویی، علی ملیحی، حسن اسدی و خیلی دیگر از دوستان عزیز ما.
یعنی هیچ وقت مقامات قضایی برای شما در این باره محدودیتی ایجاد نکرده اند؟ چون به خیلی از خانواده های زندانیان سیاسی معمولا از سوی آنها توصیه می شود که اطاع رسانی نکنند.
البته این مسئله که همیشه وجود داشته است. در آخرین ملاقاتی که با دادستان تهران در مورد پرونده بهار داشتم، ایشان خیلی از اینکه در مورد همسرم مصاحبه می کنم، اظهار ناراحتی کردند و گفتند که این موضوع به ضرر پرونده بهار است و اگر سکوت خبری برقرار شود، سعی می کنند برای آزادی و یا مرخصی او کمک کنند. ایشان خیلی هم همدلانه صحبت کردند. ولی در نهایت بعد از این همه مدت، نه تنها هیچ تغییری در روند رسیدگی به پرونده اتفاق نیفتاد، بلکه متاسفانه همان حکم سنگینی که در دادگاه بدوی صادر شده بود، عینا در دادگاه تجدید نظر تایید شد و تا الان که حدود یازده ماه از بازداشت بهار می گذرد، او حتی یک روز هم به مرخصی نیامده است و به هیچ کدام از وعده ها درباره او هم عمل نشده است.
از آخرین وضعیت همسرتان برایمان بگویید؟
همان گونه که گفتم، با وجود صحبت هایی که شده بود و لایحه دفاعیه ای که وکلا تهیه کرده بودند، حکم ناعادلانه دادگاه بدوی عینا تایید شد و بهار به نه و نیم سال حبس قطعی محکوم شد. الان نزدیک به یک سال است که او بدون حتی یک روز مرخصی در زندان به سر می برد. بعد ازاین دادگاه هم او را برای پرونده های گذشته اش سه بار از زندان به شعبه های مختلف دادگاه عمومی و انقلاب احضار کردند که هنوز وضعیت آن پرونده ها کاملا مشخص نشده است. متاسفانه از دو هفته قبل هم زندانیان سیاسی زن را به بند متادون که مختص زندانیان معتاد بوده، منتقل کرده اند و تلفن ها را نیز قطع کرده اند. این موضوع سبب شده که ما کاملا از وضعیت نگهداری آنها بی خبر بمانیم.
دلیل انتقال آنها به بند متادون و قطع تلفن هایشان مشخص نیست؟ یعنی می خواهم بدانم هیچ پیگیری در این باره نکرده اید؟
به مقامات دادستانی که دسترسی نداریم، ولی در صحبتهایی که با مسئولان زندان کردیم، همه گفته اند که دستور مستقیم دادستانی بوده که زندانیان سیاسی زن به بند متادون منتقل شوند. حدس خودمان این است که برای کنترل بیشتر زندانیان سیاسی و قطع کامل ارتباطشان با بیرون از زندان و طبعا اعمال فشار بیشتر بر زندانیان، این تصمیم گرفته شده است.
این مسئله ی قطع تلفن، واقعا برای زندانیان زن ظالمانه و آزاردهنده است. چند تا از زنان زندانی هستند که بچه کوچک دارند و تنها دلخوشی فرزندانشان، شنیدن صدای مادرشان است و یا اینکه تعدادی از پدر و مادران زندانیان هستند که به دلیل مشکلات حاد جسمی، توانایی این را ندارند که از پله های سالن ملاقات بالا و پایین بروند و تنها امکان ارتباطی شان، همین تلفن است تا لااقل بتوانند صدای فرزندانشان را بشنوند، اما الان این امکان هم از آنها دریغ شده است.
همان طور که خودتان هم بارها در صحبتهایتان اشاره کردید، بهاره تاکنون از حق مرخصی استفاده نکرده است. دراین باره شما یا وکیلش چه اقدامی کرده اید و پاسخ مسئولان چه بوده است؟
ما تا حالا به هر جایی که می شده در این باره مراجعه کرده ایم. با دادستان هم صحبت کرده ایم. آقای دادستان هم تا حالا چند بار با بهار در زندان صحبت کرده اند، ولی متاسفانه مرخصی که حق هر زندانی است و طبق آیین نامه های زندان به مجرمان و زندانیان عادی هم داده می شود، به زندانیان سیاسی داده نمی شود و مرخصی رفتن زندانی را به اجرای خواسته های مقامات امنیتی منوط می کنند.
چه خواسته هایی؟
یک سری خواسته های عمومی از قبیل نوشتن ندامت نامه و یا درخواست عفو و یا استعفا و ابراز برائت از تشکل هایی که قبلا در آنها عضویت داشته اند. البته بعضا بسته به نوع فعالیت زندانیان، مسائل دیگری هم مطرح می شود.
آنها مشخصا اظهار می کنند که وزارت اطلاعات تا برآورده نشدن خواسته هایش با مرخصی مخالف است. متاسفانه الان هم شاهدیم که در پرونده های سیاسی، حرف اول و آخر را وزارت اطلاعات می زند و تصمیم نهایی را بازجوها و کارشناسان امنیتی می گیرند و این مسئله ای نیست که خیلی سعی در پنهان کردنش داشته باشند. مقامات امنیتی صراحتا از قاضی و دادستان به اسم هیچ کاره و یا میرزا بنویس نام می برند. جالب است که در مقطعی که حکم بدوی برای همسرم صادر شده بود و تقاضای تبدیل قرار بازداشت به وثیقه را داشتیم، قاضی پرونده این مسئله را به استعلام از وزارت اطلاعات موکول کرد؛ و یا در آخرین ملاقاتی که چند هفته پیش با قاضی پرونده داشتم، آقای مقیسه علنا و در جمع چند نفر دیگر از جمله آقای دکتر مولایی (وکیل دادگستری و از اساتید حقوق) که برای پیگیری پرونده های خودشان آنجا حضور داشتند، عنوان می کرد که مشکل بهاره هدایت صداقت و صراحت و شجاعتش است! که این صحبت قاضی مقیسه مورد اعتراض آقای دکتر مولایی قرار گرفت. شاید باور کردن این مسائل خیلی سخت باشد، اما متاسفانه اینها واقعیات تلخ حاکم بر قوه قضاییه جمهوری اسلامی است.
در مورد ملاقات چه وضعیتی دارید؟ آیا بهاره را مرتب ملاقات می کنید؟
من این مسئله را برای اولین بار است که از یک تریبون عمومی مطرح می کنم. الان هفت ماه است که از تاریخ آخرین ملاقات حضوری من و همسرم می گذرد و با اینکه بارها به دادستانی مراجعه و درخواست ملاقات حضوری کرده ام، اما موافقت نمی شود. در حالی که طبق آیین نامه سازمان زندان ها، حداقل ماهی یک بار ملاقات حضوری جزء حقوق اولیه زندانی محسوب می شود. ما تا الان در این باره هم سکوت کردیم، ولی همین جا می خواهم از رییس قوه قضاییه، از مسئولان و دادستان سوال کنم: واقعا به چه دلیل موجه قانونی، شرعی و انسانی و وجدانی، من باید هفت ماه از ملاقات حضوری با همسرم محروم باشم؟ واقعا چرا؟ ملاقاتهای ما همان منحصر به کابین و از پشت شیشه است. یعنی من بیش از هفت ماه است که نتوانسته ام رو در رو همسرم را ببینم.
شما و بهاره هدایت مدت کوتاهی است که ازدواج کرده اید. این وضعیت درآغاز زندگی مشترک تان چه تاثیراتی داشته است؟
بله مدت کوتاهی از ازدواجمان می گذرد و از آن کوتاهتر مدتی که توانستیم با هم زندگی کنیم. چون در این مدت کوتاه هم چند بار بازداشت شد. از همه تلخ تر روزی بود که دو سال پیش قرار بود اولین روز زندگی مشترکمان باشد، اما همان روز بدون هیچ دلیلی بهار را بازداشت کردند و مجبور شد شروع زندگی مشترکش را – شاید به جای ماه عسل – بیش از یک ماه در زندان و انفرادی و بازجویی بگذراند. روزهای بعد هم که همیشه سایه بازداشت و تهدید به صورت مداوم در زندگی ما حضور داشت. خب طبیعتا این مسائل اثر خوبی ندارد، چرا که این واقعا دردناک است که مجبور باشی به خاطر ابتدایی ترین و بدیهی ترین حقوق خودت، جامعه و مردمت، در اوج جوانی و ابتدای زندگی مشترک، چنین هزینه های سنگینی را تحمل کنی.
بهاره روزهایش را در زندان چگونه می گذراند ؟
بالاخره در زندان حق انتخاب چندانی وجود ندارد و امکانات برای زندانیان خیلی خیلی محدود است، به خصوص زندانیان زن. متاسفانه کتابخانه بند نسوان سطح پایینی دارد و ما هم برای فرستادن کتاب به داخل زندان، محدودیت های زیادی داریم.
در طول مدتی هم که بهاره مسئول کتابخانه بند نسوان بود، تلاش کرد که با تهیه کتاب از بیرون زندان و کسانی که حاضر بودند با هزینه شخصی خودشان در این باره کمک کنند، کمی به ارتقا بخشیدن به کتابخانه بند کمک کند، اما تا الان که میسر نشده است. ولی به هر حال همسرم بیشتر سرگرم مطالعه، یادگیری و تقویت زبان انگلیسی است. کارهای جنبی مثل قلاب بافی هم با همان امکانات محدود زندان یکی از سرگرمی هایش است. در کل او سعی می کند که از فرصت ها و امکانات کم خود، حداکثر استفاده را ببرد.
خود شما این روزها را بدون او چطور می گذرانید؟
راستش خیلی گذراندن این روزها سخت است و بهتر بگویم، روزها اصلا نمی گذرد. شاید این یک سال به اندازه یک عمر بر ما گذشت. مخصوصا اینکه غیر از بهار، خیلی از دوستان نزدیکمان هم یا زندان اند یا اینکه مجبور به مهاجرت ناخواسته شدند و دیدن هر روزه این ظلم ناروایی که به دوستان و خانواده هایشان روا می شود، خیلی آزار دهنده است. دیدن سه فرزند دکتر زیدآبادی، بچه های عبدالهد مومنی، نوزاد نه ماهه علی جمالی، چهره نگران همسر حسن اسدی، پدر و مادر صبورعلی ملیحی و میلاد اسدی و خیلی های دیگر… اینها تحملش کار راحتی نیست. مخصوصا وقتی که نتوانی چرایی این بی عدالتی و ظلم را در جامعه ای که برای عدالت و آزادی این همه هزینه متحمل شده، درک کنی. اما در این لحظات و دوران سخت، تنها چیزی که کمک می کند و تسکین دهنده است، اظهار لطف دوستان و نزدیکان و هموطنانمان است که اگر نبود، تحمل این همه فشار را غیرممکن می کرد. به خاطر این محبتها از همه آنها متشکرم.
همسران خیلی از زندانیان سیاسی، گفته اند که وقتی دلتنگ همسرانشان می شوند، گریه می کنند. شما وقتی دلتنگ بهار می شوید، چه می کنید؟ تاکنون به این خاطر گریه کرده اید؟
خب اگر بگویم نه که دروغ گفته ام. بالاخره بعضی وقتها که دلتنگی هجوم می آورد، گریه هم ناگزیر می شود. ما همه انسانیم و ظرفیتمان برای تحمل دلتنگی محدود است. وقتهایی که خیلی دلتنگ می شوم، معمولا عکسهایمان را دوباره نگاه می کنم. یکی دو تا فایل صوتی هم از صحبتهای بهار دارم که به آنها هم گوش می دهم و به انبوه خاطرات مشترکمان فکر می کنم.
تلخ ترین و شیرین ترین لحظه زندگی تان در این مدت چه بوده است؟
لحظات تلخ که فراوان بوده است. از همان نیمه شب سرد و زمستانی پارسال که بهار بازداشت شد و روزهای طولانی بی خبری، روزی که حکمش ابلاغ و تایید شد؛ روزهایی که می خواست برایش از پشت شیشه سالن ملاقات، شکل خانه ای را که تازه و در نبودش اجاره کرده بودم، بر روی کاغذ بکشم. موهای سفیدی که اضافه شدن دانه به دانه شان را هر هفته در ملاقات به چشم می بینم و … اینها همه تلخ و گزنده اند. ولی خاطرات شیرین هم گهگاه بوده است، که البته به یادماندنی ترین وشیرین ترینشان برای هر دوی ما، شب آزادی شیوا نظرآهاری بود.