به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



شنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۹

من بارِ تو را به هيچكس نسپارم
  
منیر طه     
در سوكِ پروانه و داريوش فروهر
قد برافراختگان و جان‌باختگانِ

 راه آزادي و استقلال ايران
راهِ دكتر محمد مصدق
من بارِ تو را به هيچكس نسپارم
اين داغِ گران را به زمين نگذارم
افتادم اگر ، دوباره برمي‌خيزم
‌افتاد اگر ، دوباره برمي‌دارم

كوه است اگر ، به دوشِ خود مي‌برمش
رود است اگر ، به چشمِ خود مي‌خرمش
گر سينه درآتش است ، اگر در خون است
بگذار ، به دستِ خويشتن مي‌درمش

بارِ تو گران است ولي سنگين نيست
آهِ تو فغان است ولي مسكين نيست
مي‌جوشد و مي‌خروشد اين تاب و توان
زخمي‌ست در آن كه طاقت تسكين نيست

كوه است اگر ، به دوشِ خود مي‌برمش
رود است اگر ، به چشمِ خود مي‌خرمش
گر سينه درآتش است ، اگر در خون است
بگذار ، به دستِ خويشتن مي‌درمش

اين غم ، نه غمِ خليده در پاي من است
اين غم ، نه غمِ دميده در ناي ‌من است
اين غم ، غمِ عاشقانِ خونين نفَس است
اين غم ، غمِ روزگار رسوايِ من است

كوه است اگر ، به دوشِ خود مي‌برمش
رود است اگر ، به چشمِ خود مي‌خرمش
گر سينه درآتش است ، اگر در خون است
بگذار ، به دستِ خويشتن مي‌درمش

صد باغِ شكوفه از تنت ريخت به خاك
صد لاله بر‌افروخت زمينِ افلاك
آن را كه به فرِّ عشق پرواز كند
گرآتش و خون بر سرِ‌جان است چه باك

دل را به فراقِ تو شكيبا نكنم
با دشمنت اي‌ دوست مدارا نكنم
در آتشِ بي‌امان كه مي‌سوزد جان
پرهاي تو برگيرم و پر‌وا‌ نكنم

من بارِ تو را به هيچكس نسپارم
اين داغِ گران را به زمين نگذارم
افتادم اگر ، دوباره برمي‌خيزم
‌افتاد اگر ، دوباره بر مي‌دارم

كوه است اگر به دوشِ خود مي‌برمش
رود است اگر به چشمِ خود مي‌خرمش
گر سينه درآتش است ، اگر در خون است
بگذار ، به دستِ خويشتن مي‌درمش


ونكوور، ۲۱  نوامبر  ۲۰۰۵