اکبر هاشمی رفسنجانی
گریه مردی که میخندید، آنهم به خاطر سفر رهبری؟
سایت خبری جهاننیوز - که از سایتهای اصولگرای حامی دولت و نزدیک به علیرضا زاکانی، نماینده مجلس است، در خبری به نقل از رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام نوشته بود: «این سفر برکات زیادی داشت و من با دیدن تصاویر این سفر از رسانه ملی شدیدا متاثر شدم... باید خدا را به واسطه برکات این سفر شاکر بود...وقتی استقبال از رهبر انقلاب را در رسانه ملی دیدم، ناخودآگاه اشک از چشمانم سرازیر شد.»
برخی از نزدیکان هاشمیرفسنجانی به «خودنویس» گفتهاند که این خبر از اساس کذب است و هاشمیرفسنجانی نه تنها بعد از استقبال از رهبر جمهوریاسلامی در قم، گریه نکرده است، بلکه انتشار خبر گریهاش از سوی رسانههای اصولگرا باعث خنده وی نیز شده است.
برخی از نزدیکان هاشمیرفسنجانی به «خودنویس» گفتهاند که این خبر از اساس کذب است و هاشمیرفسنجانی نه تنها بعد از استقبال از رهبر جمهوریاسلامی در قم، گریه نکرده است، بلکه انتشار خبر گریهاش از سوی رسانههای اصولگرا باعث خنده وی نیز شده است.
این افراد اما هیچگونه سند و مدرکی برای این سخنان خود ارائه نکردهاند. از سوی دیگر به نظر میرسد با توجه به مناسبات قدرت در ایران، سایت هاشمیرفسنحانی و همچنین نزدیکان وی قادر نخواهند بود به طور رسمی، دست به تکذیب این خبر بزنند.
این برای چندمین بار در هفتههای اخیر است که رسانههای اصولگرا سخنانی به نقل از هاشمیرفسنجانی، درباره تبعیت وی از رهبر جمهوریاسلامی منتشر میکنند.
اینهم نظر یک خواننده سایت خودنویس در این مورد:
سرگذشت من، سردار سازندگی!!!!
وقتی در بالای پشت بام مدرسه علوی سربازان و افسران دلیر ایرانی را تیرباران کردند ، با خود گفتم ، با من که کاری ندارند ، من دست راست امام هستم.و یکی از بنیان گذران انقلاب.
وقتی چپیهای اسلامی از دیوار سفارت بالا رفتند، با خود گفتم که چه بهتر که حکومت این بازرگان که به خود ملی مذهبی میگوید ، سرنگون میشود
وقتی بهشتی و دهها نفر دیگر در بمب گذاری تکه شدند با خود گفتم، آخیش جای من باز تر شد و چه خوب که خبر داشتم و ۵ دقیقه پیش از آن از سالن بیرون آمدم.
وقتی پدر داماد هایم آقای لاهوتی و پسرش را لاجوردی در زندان کشت ، به بچههایم گفتم مبادا دهان باز کنید، و چیزی بگوئید همگی خفه....
وقتی بنی صدر در لباس زنانه فرار کرد و مجاهدین را در خیابانها به گلوله بستند ، با خود گفتم یک گروه که شریک گردن کلفت انقلاب بودند از صحنه خارج شدند و من به تنهائی رئیس مجلس آخوندی هستم و به تنهائی دلالی اسلحه و رشوههای آن را خواهم گرفت برای همین به امام گفتم که تا فتح قدس به جنگ ادامه به دهد که قدس در ۲۵۰۰ کیلومتری ماست و بعد از کربلا به قدس میرویم و نماز را به امامت شما آنجا میخوانیم.
وقتی گند جنگ بعد از ۸ سال در آمد که عراق دوباره وارد خاک ایران شد به امام جام زهر را دادم و به دستور امام و کمک نماینده دولت و امام و قوه قضائیه تمام زندانیان سیاسی که حاضر به قبول رژیم و حتا خواندن نماز نشدند و قبلان هم همراه ما در انقلاب بودند ، کشتیم،و دسته جمعی خاک کردیم ولی من هنوز با قدرت شیخ الشووخ مجلس اسلامی بودم.
ارباب بزرگ گفت کار ما با امام تمام شده است، بنابراین او را که یکی دو سالی بود با زور آمپول و قرص زنده نگاه داشته بودیم، به جهنم فرستادم ، و با یک وصیّت جعلی یک آدم بیعرضه که هر چه میگفتم گوش میکرد ولی فقیه کردم و گفتم از پشت با قدرت پول و سیاست هوایت را دارم تو هم هوای مرا داشته باش.
بعد خودم را رئیس جمهور کردم و یک شیخ که به دستورات من و ولی فقیه بی چون و چرا گوش میداد رئیس مجلس کردم و قول دادم که او را هم رئیس جمهور میکنم و به برادر و تمام پسرها و فامیلهای ضعیفه پستهای بسیار مهم دادم که حسابی ملت را بچاپند و گفتم که مرا سردار سازندگی ( چاپندگی ) بنامند.
بعد شروع به کشتار مخالفان در خارج کردم ولی یک قاضی کله شق آلمانی با آنهمه پولی که بهش پیشنهاد کردیم، نگرفت و به خاطر قتل سران کرد در رستوران میکونوس حکم به جلب من و سه تن از وزیرانم داد و سفرای اروپائی ایران را به اعتراض ترک کردند و تمام رشتههای من که میخواستم مثل صدام رئیس جمهور مادام العمر بشوم ، پنبه کرد.
اوضاع خارجی ما خیلی قاراشمیش شده بود ، مثل همیشه سرکار معظم ملکه دولت فخیمه به داد ما رسید و ادوارد هیث نخست وزیر سابق خود را به عنوان تاجر به ایران فرستاد و در جلسات متعدد با رهبر به دستور او قرار شد مردکی که وقتی وزیر من بود حتا وزارت خانه خود را نمیتوانست به چرخاند از ته پستو کتابخانه ملی در آوردیم و به عنوان اصلاحطلب رئیس جمهور کردیم ،و طرح ملکه سابق ایران را به اسم گفتگوی تمدنها به اسم او جا زدیم، آبها از آسیاب افتاد و دولت فخیمه هم اول سفیر خود و ایتالیا و بعد سایر سفرا را به ایران فرستد.
من هم خود را رئیس تشخیص مصلحت و مجلس خفتگان ( خبرگان) کردم، به خوشی ، خرمی مملکت را با رهبر میچاپیدیم.
ناگهان رهبر قلابی که زور و پولش خیلی زیاد شده بود با من در افتاد و تصمیم گرفت یک ملیجک سپاهی که قبلا خودم استاندارش کرده بودم را رئیس جمهور کند با وجودیکه مهدی و فائزه کلی پول مرا خرج کردند که دور دوم صدر اعظم امام راحل که هنوز در خواب دهه ۶۰ بود را رئیس جمهور کنیم ولی رهبر قبول نکرد.
حالا سراغ من و مهدی ، محسن، فائزه، حتا بچه فائزه اومدند و من که در کشتن همه شرکا انقلابی شریک یا ساکت بودم ، کسی دیگه نمونده که به کمک من بیاید ، خواستم استعفا بدم و به جزیره که در خارج خریدم بروم که رهبر نگذاشت........ حالا من ماندم و سرنوشتی که در انتظارم است برای تمام کارهایم در این ۳۱ سال گذشته!!!