به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



چهارشنبه، مرداد ۲۴، ۱۴۰۳

به فکر گنبد خود باش یا امام رضا، گیله مرد

 در کتاب تعلیمات دینی خوانده بودیم دزدها میروند جهنم

Gileh_Mard.jpg

آقای سلیمی میگفت: جهنم هفت طبقه دارد! طبقات جهنم را هم یک به یک می شناخت .از هاویه و سعیر بگیر تا جحیم و سقر و دوزخ و برزخ و اسفل السافلین

میگفت: جهنم اژدهای هفت سر دارد ، زقوم دارد ، آبهای آتشین دارد ، غذا ها و نوشابه های مرگبار دارد ، باد کشنده سوزانی دارد که پوست آدمی را می ترکاند ! عذاب یوم عظیم دارد، عذاب یوم عقیم دارد ، عذاب یوم کبیر دارد ، روز صد هزار سال دارد ، کوره های آدمسوزی دارد، سایه اش حتی سوزان و کشنده است
یک روز که آقای سلیمی از پل صراط و گرزهای آتشین و شکنجه گرانی با کلاه های بوقی منگوله دار برای مان حرف زده بود چنان ترسیدم که مداد پاک کنی را که دو هفته پیش از همکلاسی ام علیرضا کش رفته بودم یواشکی انداختم زیر پایش تا جهنم نروم.
حالا لابد آقای سلیمی زیر هفتاد من خاک خوابیده است . بما میگفت دزد ها و دروغگوها جهنمی هستند . خودش نمیدانم جهنمی شده است یا حالا در بهشت کنار امام زین العابدین بیمار نشسته است و شرابا طهورا می نوشد.

آقای سلیمی میگفت : دزد ها و دروغگو ها جهنم میروند  اما حالا دزد ها و دروغگوها به کانادا و سانفرانسیسکو و پاریس و لندن میروند.
نکند جهنم همین جاها باشد ؟ این چه جور جهنمی است که زقوم و روز صد هزار سال ندارد؟
این آقای سلیمی هیچ از جغرافیا نمیدانست ها
یک ایرانی فلکزده برایم نوشته است : توی یک کوچه پرت و خلوتی سلانه سلانه راه میرفتم . یک آقای موتور سواری آمد کنارم ایستاد ، خیال کردم لابد دنبال آدرسی چیزی میگردد . پرسیدم : کاری داشتید؟
قمه اش را در آورد گذاشت روی شقیقه ام و گفت : هرچی تو بساطت هست بریز بیرون.
همه اش دوازده هزار تومان پول توی جیبم بود با یک تلفن عهد عتیق. دوازده هزار تومان و تلفنم را دادم دستش و گفتم : به حضرت عباس همین را دارم
پرسید: خانه ات کجاست ؟
گفتم: دروازه دولاب
گفت: بپر ترک موتور
خیال کردم لابد میخواهد مرا ببرد جای خلوتی گردنم را بزند یا اینکه دل و روده ام را بریزد کف دستم.
با ترس و لرز گفتم: راضی به زحمت سرکار نیستم به مرتضی علی ! پیاده میروم ، دکترگفته است پیاده روی برای سلامتی آدم خوب است مخصوصا وقتی آدم شکمش خالی باشد.
با صلابت یک سردار پاسداراسلام سرم نعره کشید : بپر بالا
نشستم روی ترک موتور. مرا برد دم ایستگاه مترو. آنجا پیاده ام کرد، دوازده هزار تومان را پس دادو گفت: برو! دست علی به همراهت
آقا ! این آقای دزد اگر میخواست بجای قالیباف و خیالباف و حصیر باف و خالی باف و طبیب زاده و حکیم زاده نامزد ریاست جمهوری اسلامی بشود من به ایشان رای میدادم. دزد با معرفتی بود والله . به عمه جان و خاله جان و دختر خاله ها و پسر عمه ها هم میگفتم به او رای بدهند . دزد جوانمردی بود به حرضت ابلفرض شما این دزد ها و قمه کش ها و لات هایی را که حالا وزیر و وکیل و سردار و سرلشکر و سپهبد و نمیدانم قاضی القضات شده اند نگاه کن ، لاکردار ها چنان می دزدند که دست چپ شان از دست راست شان خبر ندارد . بیخود نیست که از قدیم ندیم ها گفته اند : صد رحمت به کفن دزد اولی
باز گلی به جمال این دزد علی دوست ! که آنقدر معرفت داشت پول بلیط مترو را برایم بگذارد ، این دزدهای گردن کلفت مومن نماز خوان آش را با جاش میدزدند خر را با آخورش
از قول من به امام رضا بگویید به فکر گنبد خود باش یا امام رضا
خبرنامه گویا