این بیشناسنامه بودن همیشه مانند سدی جلوی آنها بود.
به گزارش خبرنگار ایلنا، مریم و زهرا مانند همه دختران و زنان این سرزمین با آرزو و امیدهای زیادی ازدواج کردند و مادر شدند، اما روزی که نوزادانشان را در اولین روز زندگیشان در آغوش میکشیدند نمیدانستند این خوشحالی و لذت مادر شدن قرار است با نگرانیها و مشکلاتی همراه شود و باید کفش آهنین پا کرده و هر روز از این اداره به آن اداره بروند تا بتوانند برای کودکشان شناسنامه بگیرند
دخترم شناسنامه نداشت و مجبور شدم او را به یک مدرسه خودگردان ببرم
مریم زنی اهل خراسان که با مردی از افغانستان ازدواج کرده و شوهرش کارگر است از سالها مشکلات ناشی از نداشتن شناسنامه بچههایش میگوید از روزی که برای ثبت نام دخترش به مدرسه رفته و متوجه شده چون دخترش شناسنامه ندارد، نمیتواند در یک مدرسه در محله خودشان و در کنار دوستانش درس بخواند. او از رنجی که این سالها کشیده میگوید و ادامه میدهد: «خودم ایرانی و اهل استان خراسان هستم و همسرم افغانستانی است. در سال ۷۳ ازدواج کردم و ۴ فرزند دارم. اول که ازدواج کردیم یک کاغذ به ما دادند که ازدواجمان قانونی باشد. مشکلات ما از زمانی جدی شد که دخترم میخواست به کلاس اول برود و هیچ مدرکی نداشت و او را در مدرسه ثبت نام نکردند و مجبور شدیم، دخترم را به یک مدرسه خودگردان ببریم، در آنجا هم یک هفته بیشتر نتوانست درس بخواند.»
وی تصریح میکند: «دخترم را دوباره به مدرسه بردم و کلی خواهش و التماس کردم که دخترم را در مدرسه بنویسند. گفتم من ایرانیام و بچهام هم ایرانی است، اما شناسنامه ندارد مدیر مدرسه یکی از هم محلیهای ما بود و ما را از کودکی میشناخت و به همین دلیل قبول کرد اسم دخترم را در مدرسه بنویسد، اما گفت باید از اداره اتباع برگه بگیرم. در آن زمان از اداره اتباع یک برگه به اسم برگه آموزشی برای دخترم گرفتم و دخترم کلاس اول را خواند. برای پسرم باز با همین مشکل مواجه شدم، اما برگه آموزشی به من نمیدادند و گفتند باید پاسپورت بیاوریم و ما هم مجبور شدیم به سفارت افغانستان برویم و برای پاسپورت اقدام کنیم. یک پاسپورت سفید از کنسولگری مشهد برای بچهها گرفتم و توانستیم کارت آمایش بگیریم و با آن کارت بچهها را ثبت نام کردیم.»
این مادر خاطرنشان میکند: «هر سال در مدرسه میگفتند چون افغانستانی است باید پول پرداخت کنیم. من گفتم من ایرانیام و بچههایم دارای مادر ایرانی هستند اما گفتند، اصل کار پدرش است که افغانستانی است.»
بچههایم نه توانستند درس بخوانند و نه میتوانند کار درستی انجام دهند
هر سال برای اینکه بچهها را در مدرسه ثبت نام کنند باید پول پرداخت میکردیم و هر سال هم مشکلات تازهای برای ثبت نام داشتیم؛ اینها را مریم میگوید و ادامه میدهد: «زمانی که پسر بزرگم به دبیرستان رفت، دیگر نمیتوانستیم هزینه مدرسه را بپردازیم همسرم یک کارگر بود که نمیتوانست هزینهها را تامین کند برای همین پسرم ترک تحصیل کرد تا با پدرش به سرکار برود، پسر کوچکم هم وقتی دید این همه مشکلات داریم او هم ترک تحصیل کرد چون میگفت درس خواندن فایدهای ندارد، وقتی نمیتواند شغلی داشته باشد، چراکه مدرکی ندارند و آنها را جایی قبول ندارند. بچههایم از تحصیل بازماندند. دخترم تا دیپلم ادامه داد و پیش دانشگاهی را هم خواند، اما دانشگاه نتوانست برود چون هزینهها سنگین بود و دخترم هم از تحصیل ماند و در نهایت بچههایم افسردگی گرفتهاند.»
وی با ناراحتی ادامه میدهد: «بچههایم هر کاری را میخواستند انجام بدهند، این بیشناسنامه بودن مانند سدی جلوی آنها بود. سال ۹۲ برای شناسنامه دخترم اقدام کردیم. برای دو پسر دیگرم هم در سالهای ۹۴ و ۹۶ اقدام کردیم، اما هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده است. برای دخترم همین چند روز پیش رفتیم گفتند که با ما تماس میگیرند، اما خوشخبتانه دستور صدور دادهاند البته برای دخترم براساس قانون قدیم ترک تابعیت را گرفتیم ولی وقتی برای پسرهایم اقدام کردیم گفتند آن قانون قدیم است و الان آن قانون عوض شده است و گفتند باید با قانون جدید دوباره تشکیل پرونده بدهیم و برای پسرانم دوباره با قانون جدید تشکیل پرونده دادیم. دوباره میگویند باید برای پسرها هم ترک تابعیت بگیریم وقتی بچههای من اینجا به دنیا آمدهاند و اصلا ارتباطی با آنجا ندارند، چرا باید ترک تابعیت بیاوریم. آن زمانی که میخواستیم برای دخترم ترک تابعیت بگیریم؛ یک وکیل در افغانستان گرفتیم و هزینهای را پرداخت کردیم و این کار را انجام دادند، اما الان اگرچه براساس قانون جدید ترک تابعیت لازم نیست، اما به ما گفتهاند دوباره ترک تابعیت بگیریم.»
وی با اشاره به سایر مشکلاتش میگوید: «بچههایم همه زندگیم هستند و همه تلاشم را برای آنها میکنم، اما بدون شناسنامه نمیتوانند با ایرانی ازدواج کنند. چند جا برای کار رفتهاند کارت ملی میخواهند، اما ندارند و نمیتوانند سرکار بروند. بچههای من ایرانی هستند و ربطی به آن طرف ندارند از آنجا که به ایران نیامدهاند که به بچههای من اتباع میگویند. بچههایم سر کار ساختمانی میروند مامور بیمه میآید، گیر میدهد نه توانستند درس بخوانند و نه میتوانند کار درستی انجام دهند. ازدواج هم نمیتوانند بکنند.»
همیشه سدی جلوی راه بچههایم وجود دارد و آن هم شناسنامه است
این مادر خاطرنشان میکند: «نمی دانم حقم را از چه کسی باید بگیرم، به بچههایم اجحاف شده است از تحصیل و ازدواج ماندهاند. الان برای پسرهایم با همان وکیل دوباره تماس گرفتهام میگوید آن ادارهای که کارهای دخترم را انجام داده است، تعطیل شده است و ما ماندهایم چه کنیم. ما میخواهیم یک راه قانونی برای ما باز کنند تا این کار انجام شود، نمیخواهیم کار غیرقانونی انجام دهیم. بچههایم تا شمال نمیتوانند بروند در همین جاده کلات جلوی آنها را گرفتهاند بچههایم جلوی داییهایشان و پسر داییهایشان خجالت زده شدند، انگار همیشه یک سد جلوی بچههایم است و نمیتوانند کاری انجام دهند و جایی بروند.»
دوستی داشتم که با او به کلاس خیاطی میرفتم، خواهر او شوهر افغانستانی داشت. آنها راحت زندگی میکردند و بچههایش هم شناسنامه داشتند من هم نمیدانستند که افغانستانیها مدارکشان با ما فرق دارد ما که از قانون خبر نداشتیم و با یک مرد افغانستانی ازدواج کردم. من در این سالها بخاطر مشکلاتی که برای نداشتن شناسنامه بچهها پیش میآمد شرایط سختی را تحمل کردم.واقعا هر روز در این ادارهها هستم.»
زهرا هم مادر دیگری است که به دلیل ازدواج با یک مرد غیرایرانی نتوانسته است برای فرزندانش شناسنامه تهیه کند. او هم مشکلات بسیاری را مانند سایر مادرانی که با این معضل مواجه هستند، پشت سر گذاشته است. زهرا که خودش هم فاقد شناسنامه بوده و دو سال پیش توانسته شناسنامه بگیرد معتقد است چوب ندانم کاری پدر و مادرش را میخورد و اگر امروز با این مشکلات مواجه است به دلیل بیتوجهی پدر و مادرش است. وی میگوید: «متولد ۶۲ هستم و با همان قانون جدید در سن ۳۸ سالگی حدود دو سال پیش شناسنامه گرفتهام، اما الان براساس قانون جدید شناسنامه به بچههای من تعلق نمیگیرد و میگویند براساس قانون باید قبل از تولد بچهها من شناسنامه میداشتم.»
وی ادامه میدهد: «ما حتی تشکیل پرونده دادهایم و اثبات زوجیت و آزمایش ژنتیک انجام شده و همه پروندهمان را کامل کردهایم، اما هنوز هیچ خبری به ما ندادهاند و میگویند نباید تشکیل پرونده میدادیم و باید صبر کنیم تا قانون برای ما اجرایی شود.»
با بچههایم نمیتوانیم به سفر برویم
این مادر تصریح میکند: «بچهها و شوهرم برگه سرشماری دارند که هیچ کاری نمیتوانیم با آن انجام دهیم نه میتوانیم حساب بانکی باز کنیم نه میتوانیم سیم کارت تهیه کنیم نه با آن دخترم اجازه دارد به دانشگاه برود فقط سالی یکبار مبلغی را واریز میکنیم و نامهای از طریق این سرشماری به ما میدهند و میتوانیم پسر کوچکم را مدرسه ثبت نام کنم. دختر و پسرم بزرگم با مشکلات زیادی مواجه بودند چون هیچ مدرکی نداشتند این برگه سرشماری را هم در سال ۹۵ به ما دادند، یعنی بچههای من درس میخواندند، اما کارنامه نداشتند و هیچ جا ثبت نشده بود.»
وی خاطرنشان میکند: «البته زمانی که برگه سرشماری به ما دادند، میتوانستیم کارنامه بگیریم. الان پسر بزرگم دانشجو است، اما با دانشگاه مشکلات بسیاری داریم دانشگاه اعلام کرده اگر میخواهد برای ثبت نام اقدام کند باید پاسپورت داشته باشد پسرم نه شناسنامه دارد و نه پاسپورت و نمیتواند انتخاب واحد کند باید کد ثنا دریافت کند، اما تا کد ملی نداشته باشد نمیتواند کد ثنا داشته باشد. سفارت افغانستان هم که رفتم گفتند فعلا باید صبر کنید و نمیتوانند کاری برای ما انجام دهند و پاسپورت دانشجویی به بچههای ما بدهند. بلاتکلیف هستیم پسرم به درس علاقه زیادی دارد، الان هم دانشگاه میرود اما با ترس و لرز است که نکند امروز یا فردا مشکلی ایجاد شود.»
زهرا میگوید: «بعد از اینکه دیپلم گرفت به دلیل اینکه مدرک شناسایی نداریم نتوانست درسش را ادامه دهد و برای دانشگاه اقدام کند اما زمانی که من شناسنامه گرفتم امیدوار شد که شاید برای آنها هم شناسنامه صادر کندن و کنکور شرکت کرد و قبول شد و الان در رشته پلیمر درس میخواند، اما الان به ما میگویند به بچههای من تعلق نمیگیرد من هر جایی که بتوانم رفتهام تا بتوانم شناسنامه برای بچههایم بگیرم، اما هیچ نتیجهای نداشته است.»
وی درباره بیشناسنامه بودن خودش میگوید: «مادرم اهل بروجرد بود و پدرم افغانستانی بود. پدرم به بهانه فروش یک زمین وقتی مادرم، خواهرم را باردار بود به افغانستان میرود و وقتی بر میگردد با خودش همسرش را میآورد، مادرم چند سالی تحمل میکند، اما بعد از تولد من و زمانی که سه ماهه بودم از پدرم جدا میشود. آن موقع به بچهها شناسنامه میدادند و این مشکلات وجود نداشت، اما پدرم برای لجبازی با مادرم برای شناسنامه من اقدام نمیکند و خواهرم شناسنامه داشت، اما من نداشتم من هم الان چوب کارهای پدر و مادرم را میخورم. اگر برای من هم شناسنامه میگرفتند الان بچههایم با مشکل مواجه نمیشدند. ما الان هیچ جا نمیتوانیم برویم. دخترم ارومیه زندگی میکند، اما نمیتوانم با دو بچه دیگرم به خانه دخترم بروم چون بچههایم اجازه خروج از تهران را ندارند.»
نجمه رحمتی