به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



پنجشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۹۱

بیانیه ی
سازمان های جبهه ملی ایران در اروپا
به مناسبت برگذاری پیروزمندانه ی
جشن پنجاهمین سال
بنیاد کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایران
 
از چند ماه پیش به این سو همه ی مبارزان دیرین راه حقوق بشر و آزادی در ایران که سالیان دراز در کنار یکدیگر در جنبش دانشجویی ایرانیان و سازمان متشکل و واحد آن، کنفدراسیون محصلین و دانشجویان ایرانی، فعالیت کرده بودند، و نیز هواداران جدید و قدیم این سازمان چشم براهِ تدارکات جشن پنجاهمین سال بنیاد آن بودند.

خوشبختانه این جشن چنانکه انتظار می رفت با کمال موفقیت برگذار شد و بسیاری از این یاران دیرین نیز توانستند با حضور خود در آن در بزرگداشت آن مبارزات و کسانی شرکت کنند که با بذلِ همت و قبول سختی ها و محرومیت ها در موفقیت آن کار عظیم شرکت جسته بودند، بخصوص آن گروه از آنان که یا پس از انقلاب اسلامی به دست نظام توتالیتر کنونی اعدام شدند یا اینک چندین سال است که در اندوه سلطه ی این نظام نوین جنایت، فساد، و جهل بر کشور، چشم از جهان فروبسته اند.

برگذاری این جشن و استقبال بزرگی که جمعی وسیع با حضور خود در آن به عمل آوردند، وهمچنین ارسال پیام های پرشور از جوانب گوناگون جامعه به جشن، بر این گواهی می دهد که نه تنها در ایران کنونی نیز آزادیخواهان به ارج و مقام آن مبارزات آگاهی دارند بلکه بویژه اکثریت قریب به اتفاق دست اندرکاران آن جنبش نیز به آرمان های پایه ای آن، یعنی حکومت قانون، آزادی، حقوق بشر و عدالت همچنان وفادار مانده اند.

در کشورهایی که به دلیل استقرار دموکراسی در آنها ملت بر امور خود حاکم است و می تواند با فعالیت در احزاب و سندیکاهای آزاد و شرکت در انتخابات در تعیین سرنوشت خود سهم مهمی داشته باشد سازمان های دانشجویی در حالت عادی بسیار کم در امور سیاسی روزمره دخالت می کنند و اگر چنین امری رخ دهد تنها در مواردی استثنائی است که پیشامد ملی یا بین المللی بسیار مهمی وجدان عمومی ملتی یا همه ی مردم جهان را زخمی کند و به درد آورد.

اما در ایران تا کنون هرگز وضع اینچنین نبوده است. در دوران مبارزات نهضت ملی که با سقوط دیکتاتوری رضاشاهی آزادی های قانونی بتازگی به کشور بازگشته بود و استقلال و آزادی های سیاسی همچنان در خطر تجاوز قرارداشت دانشگاه تهران یکی از سنگر های مهم پاسداری از این دو رکن اصلی حاکمیت ملی بود. در تمام طول ده ساله ی پیش از حکومت ملی دکتر مصدق و در بیش از دو سال و نیم عمرِ این حکومت دانشجویان ایران و خاصه تهران این نهضت و مبارزات رهبر آن را به دقت دنبال کرده با روحیه ی ای سرشار از شور میهنی و آزادیخواهی در برابر حملات دشمنان ایران از مصددق بزرگ دفاع می کردند.

در واقع، همراه با کارمندان و فرهنگیان از طرفی و طبقات محروم و متوسط شهری و بازار از طرف دیگر، یکی از سه پایگاه اصلی دفاع از نهضت ملی و رهبر آن دکتر مصدق دانشگاهیان و خاصه دانشجویان کشور بودند، که همه ی آنها را نیز در خود بازتاب می دادند.

با وقوع کودتای ۲۸ مرداد و سقوط دولت ملی مصدق که روحیه ی حساس و جوان دانشجویان ایران و حس وطنخواهی و وجدان حق طلبی و آزادیخواهی آنان به سختی زخمی و آزرده شده بود وضع جدید آنان را وادار می کرد که با استفاده از همه ی فرصت های ممکن صدای خاموش شده ی ملت خود را بلند کنند. اما در ایران آن وجدان به شدیدترین وجهی سرکوب و این صدا به خشن ترین وسائل، و تا حد قتل دانشجویان که در آمفی تئاترهای دانشگاه به مسلسل بسته شدند، خفه می شد. اما با اینهمه نسل جوان دست از مبارزه برای بازگشت آزادی نمی کشید؛ دانشگاه همچنان به صورت سنگری تسخیر ناپذیر پرچم مقاومت در برابر دیکتاتوری جدید شاه را برافراشته نگه می داشت.

پس از کودتای درباری ـ آمریکایی سال ۳۲ علیه دولت قانونی و ملی، این وجدان آزرده و روح زخم خورده در میان دانشجویان خارج از کشور نیز برجا بود. چه آنان که خبر تلخ کودتا را در خارج شنیده بودند و چه آن دسته که، هر سال از پس سال دیگر، برای ادامه ی تحصیل به خارج عزیمت می کردند اکثرأ دارای همین روح آزرده بودند و آسایش نسبی محیط برون مرزی نمی توانست بر زخم روانی آنان مرهمی باشد.

از اینجا بود که آنان به مبارزات دانشجویان داخل کشور به دیده ی ستایش می نگریستند و هر روز بیشتر از پیش می کوشیدند تا در شهرهای محل تحصیل خود متحدتر شوند و برای آرمان ها و شخصیت های ضربه دیده ی خود در اتحادیه ها و انجمن های دانشجویی که تشکیل می دادند عرصه ی ظهوری فراهم کنند.

این اتحادیه ها که در ابتدا همبستگی دانشجویی و امور فرهنگی را وجهه ی همت قرار داده بودند با گذشت زمان توانستند همبستگی با دانشجویان داخل کشور و ملت خود را نیز در دستور فعالیت های خود جای دهند. از همین رو بود که ضرورت اتحاد و همبستگی در سطحی وسیع تر از سطح اتحادیه های محلی احساس شد.

تشکیل فدراسیون های دانشجویی از اتحاد این انجمن ها و، در پیِ چند سال شور و کوشش میان فعالان، اتحاد همه ی آنها در کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی نتیجه ی اعتراض آن وجدان های آزرده اما همچنان بیداری بود که در عین جوانی تراژدی شوم ۲۸ مرداد را در پشت سر داشتند.

برای هزاران تن جوانان ایرانی که از پراکندگی ومتلاشی شدن نیروهای سیاسی داخل کشور در زیر ضربات بیرحمانه ی کودتاگران به رنج جانکاهی دچار شده بودند همبستگی فعال و اتحاد سازمانی ناشی از بنیاد کنفدراسیون نعمتی بزرگ بود که به روح سرکوب شده اما معترض و بلند پرواز آنان بار دیگر امکان می داد تا عشق به آزادی و آرمان های ملی خود را به بانگ بلند به گوش یکدیگر، به گوش دانشگاه های ایران، و به گوش هموطنان درون کشور و ناظران جهان برسانند.

طبیعی و حتی منطقی است که در چنین فعالیت هایی دارندگان سابقه ی فعالیت سیاسی یا اجتماعی زودتر و بیشتر از دیگران قدم به پیش گذارند. به همین دلیل نیز پیداست که دانشجویان هوادار یا عضو سازمان های سیاسی داخل کشور که پیش از کودتا فعال بوده اند یا پس از آن در جریان تشکیل و فعالیت نهضت مقاومت ملی با این نهضت از نزدیک و دور همکاری کرده بودند همانطور که در مبارزات دانشگاه های ایران نقش درجه ی اولی ایفا می کردند اینجا نیز در تاًسیس انجمن های دانشجویی و سپس سازمان سرتاسری دربرگیرنده ی آنها تاثیر بسزایی می داشتند. چنین بود نقش دانشجویان هوادار نهضت ملی یا عضو جبهه ملی ایران، سازمان ما؛ و نیز دانشجویان هوادار یا عضو حزب توده که از کژتابی حزب خود با دولت مصدق و تضعیف آن خشنود نبودند و به رغمِ کوشش شدید در دستیابی به سرکردگی جنبش دانشجویی تشخیص می دادند که در سطح فعالیت های اجتماعی که جنبش دانشجویی بخشی از آنها بود می بایست با دیگر دانشجویان و از جمله هواداران نهضت ملی تحت شرایط دموکراتیک همکاری کنند. نباید فراموش کرد که هواداران حزب توده علی رغم باورهای نظری خاص خود تجربه ی آزادی های دموکراتیک را در مقیاس بزرگ جامعه ی پیش از کودتا در خود درونی کرده بودند و این تجربه ی زنده و عملی، علی رغم موانع فکری، از بسیاری از آنان دموکرات های بالقوه ای می ساخت و البته محیط دموکراسی های غربی نیز این استعداد را در آنان تقویت می کرد.

در این زمان موفقیت دانشجویان خارج از کشور درتشکیل یک سازمان سرتاسری پشتیبانی دانشگاه تهران، یعنی" سازمان دانشجویان دانشگاه تهران وابسته به جبهه ملی" را نیز به دنبال داشت زیرا این سازمان از همان کنگره ی اول ـ کنگره ی پاریس ـ کنفدراسیون را به عنوان "اتحادیه ی ملی" به رسمیت شناخت و با اعزام نماینده ای به کنگره ی دوم ـ کنگره ی لوزان ـ این شناسایی را طی پیام گرم و پرشوری اعلام داشت.

با اینهمه تصور یا ادعای اینکه این همکاری میان جناح ها از همان ابتدا بسیار ساده و برکنار از هرگونه مسئله ای ممکن شد نه تنها خلاف واقعیت و حتی ساده لوحانه خواهد بود، بلکه نوعی انگیزه ی نیرومند و بویژه آرمان های مشترکی را که در نتیجه ی آن همه ی این گرایش ها حاضر شدند در برابر هم نهایت حسن نیت را نشان دهند نادیده خواهد گذاشت. چگونه می توان مدعی شد که در سال نخست تاًسیس کنفدراسیون، علی رغم شور و شوق همگان برای همکاری، رقابت شدیدی میان هواداران جبهه ملی ایران ـ سازمان ما ـ و هوادارانِ حزب توده برسر سرکردگی جنبش رخ نداد؟ حال آنکه به عکس تفاهم نهایی بر سر اصول حاکم بر تشکیلات جنبش دانشجویی و طرز کار آن درست نتیجه ی این درگیری بود، خاصه در یک ساله ی نخست حیات این سازمان. باید پرسید، آیا همین درگیری و سرانجامِ مثبت آن درست به معنی رشد ملی و دموکراتیک جناح های وارد درجنبش دانشجویی آن زمان نبود؟ کسانی که تصور کنند که یک جنبش وسیع سراسری می تواند از همان روز نخست تجلی یک هماهنگی خودبخودی و مطلق باشد آیا ارزش تفاهم ها و اهمیت فائق آمدن بر مشکلات در حیات دموکراتیک را بطور مطلق نفی نکرده اند؟ چنین تصوری تنها برای کسانی ممکن است که بکلی با روح دموکراسی و مقتضیات حیات دموکراتیک بیگانه باشند.

واقعیت این است که در کنگره ی نخست، کنگره ی پاریس، هواداران حزب توده و متحدان آنان ـ هواداران جامعه ی سوسیالیست هاـ حاضر نبودند هواداری اکثریت نمایندگان کنگره از جبهه ملی را بپذیرند؛ آنان به بهانه ای تعویق اجلاس به یک زمان نامعلوم را اعلام کردند بدون آنکه صلاحیت آن را داشته باشند. اما، در مقابل نمایندگانی که خود را هوادار جبهه ملی می دانستند به هیچ وجه مایل نبودند که به خاطر روشی که جناح مقابل در پیش گرفته بود راه سکتاریسم درپیش گرفته عدم همکاری آن جناح را همچون امری مطلوب یا مقدر بپذیرند. در نتیجه، در را به روی بازگشت آنان به کنگره ی آینده باز گذاشتند. در نتیجه طرفین درتمام طول نه ماهه ی اول پس از کنگره، در خلال کشمکش های خود، راه های مفید برای نیل به تفاهم جدیدی را نبستند. تا زمانی که چند ماه پیش از کنگره ی دوم ـ کنگره ی لوزان ـ جناح دوم با به رسمیت شناختن بلاقید وشرط مصوبات کنگره ی پاریس آمادگی برای همکاری و شرکت در کنگره ی بعد را اعلام کرد. پس اگر باید رفتاری را نشانه ی رشد دانست آن رفتار عبارت از قبول وجود همین اختلافات و یافتن راه حل آنها بوده است نه اینکه از روز نخست همه چشم و گوش بسته با یکدیگر همکاری می کردند. شعار معروفِ کنفدراسیون : " اتحاد، مبارزه، پیروزی"، حاصل و بیانگرِ آن اختلافات نخستین بود و اتحادی که پس از مناقشات سال اول میان گرایش های گوناگون برقرار شد.

برخلاف آنچه مراکز امنیتی دیکتاتوری گذشته می خواستند القاء کنند و هواداران کنونی آنها هنوز هم می کوشند جلوه دهند، جناح های چندگانه ای که در رهبری کنفدراسیون مؤثر بودند هیچگاه بر سر همه ی امور یکسان فکر نمی کردند و هرگز با هم کاملأ موافق نبودند. تصمیمات آنها همواره نتیجه ی بحث ها و مناقشات گاه طولانی اما دموکراتیکی بود که در محیطی آزاد و بدور از زور و ارعاب امنیتی یا ترور ایدئولوژیکی صورت می گرفت. محیط سیاسی آزاد غرب و رشد فکری دانشجویان ایرانی آن زمان امکان نمی داد تا گروهی گروه های دیگر را تحت ترور ایدئولوژیکی قراردهد؛ اعضاء انجمن ها بودند که در این بحث ها و اختلافات داوری می کردند و در آن دوران داوران خوبی بودند.

مهم این است که همگی اعمال و رفتارهای یکدیگر را در محیطی سالم تحت نظارت دموکراتیک داشته با آزادی بیان کامل کنترل می کردند و هیچ فرد یا گروهی نمی توانست با ایجاد خفقان ـ آنگونه که در رژیم کودتا برقرار بود ـ، یا با ترور فکری ـ آنگونه که در احزاب و نظام های توتالیتر مرسوم بود ـ، مانع از بروز و بیان عقاید دیگران گردد. و اگر دیکتاتوری شاه در میان این جنبش هواداری نداشت به دلیل وجود خفقان در محیط دانشجویی نبود؛ دلیل این امر تنها درآن بود که هواداران دیکتاتوری البته نه دموکرات بودند نه با مبارزه ی سیاسی در محیط آزاد کاری داشتند؛ به عکس آنان نمی توانستند تحمل کنند که در ایران حکومت را در دست داشته باشند و در محیط آزاد دانشجویی در اقلیت کامل قرارگیرند. آنان خود بطور غریزی درک می کردند که اعمال غیرقانونی دولت کودتا در یک محیط آزاد و در یک بحث منطقی قابل دفاع نیست؛ وگرنه اگر خود را قادر به دفاع منطقی از دیکتاتوری شاه می دیدند در چارچوب کار کنفدراسیون و اصول تشکیلاتی آن کسی نمی توانست آزادی بیان را از آنان دریغ و سلب کند؛ سخنان احتمالی آنان با منطق جواب می گرفت، نه با تهدید و ممنوعیت بیان. آنان هیچگاه انجمن دموکراتیکی تاسیس نکرده بودند و اگر در انجمنی رفته بودند برای افکار خود طرفدارانی نیافته بودند؛ جز آن بخش که با نقاب کار می کردند و کارشان تفرقه افکنی یا خبرچینی بود.

در حیات جمعی کنفدراسیون دانشجویی تصمیمات بطور دموکراتیک گرفته می شد و امور به صورت دموکراتیک اداره می گردید. اگر بر حسب اتفاق تصمیمی بطور دموکراتیک گرفته نمی شد بطور حتم علیه آن شکایت می شد و درباره ی آن از مجرا های دموکراتیک رسیدگی صورت می گرفت.

در چنین محیطی اقلیت الزامأ همیشه دراقلیت باقی نمی ماند. در اتحادیه ها بسیار پیش می آمد که اقلیت و اکثریت جابجا می شدند. اقلیت ها مانند اکثریت از دل وجان در کارها شرکت می کردند زیرا دارای حقوقی برابر با اکثریت بودند و حتی در کارهای اجرائی و مسئولیت ها شرکت داده می شدند. و این وضع برای همه بهترین آموزش دموکراسی بود.

افکار گوناگون و اختلافات موجود و بحث ها و مناقشات پرشوری که پیرامون آنها صورت می گرفت نه اینکه از نیروی سازمان چیزی نمی کاست که ده چندان بر آن می افزود. محیط کاردر این سازمان محیطی آموزنده بود زیرا بسیاری از جوانان ـ نسل دوم و سوم اعضاء کنفدراسیون ـ که به دلیل سن کمترشان آزادی های نسبی پیش از۲۸ مرداد و بویژه دوران حکومت ملی مصدق را مستقیمأ تجربه نکرده بودند، ولی از پژواک های مثبت آن بسیار شنیده بودند، می توانستند این نوع آزادی و قواعد کار آن را در این محیط مستقیمأ تجربه کرده، به قدرت حیات بخش آن پی برده، خود نیز رفته رفته آن را بیاموزند و بکار بندند.

از همین رو مبالغه نخواهد بود اگر بگوییم که جدایی اکثریت بزرگ دانشجویان عضو حزب توده یا هوادارِ آن در خارج از کشور، که چند سالی پس از آغاز فعالیت های کنفدراسیون رخ داد، با اینکه به اختلاف میان احزاب و دولت های اتحاد شوروی و جمهوری توده ای چین نسبت داده شد، و بطور مسلم از این حادثه نیز اثر پذیرفته بود، شاید بیش از هرچیز معلول تجربه ی دموکراتیک زنده و روزمره ای بود که آنان از چند سال پیشتر از آن در همکاری با دیگر دانشجویان در چارچوب کنفدراسیون دانشجویی آغاز کرده بودند. بی جهت نبود که گروه دانشجویی کوچکی که به رهبری حزب توده وفادار مانده بود به اقلیت هر روز کوچکتری تبدیل می شد و با آنکه همچنان مانند گذشته از همه ی حقوق خود به مثابه ی یک اقلیت برخوردار بود پس از چندسال صفوف کنفدراسیون را ترک کرد و حتی راه مخالفت با آن را در پیش گرفت.

شک نیست که آنچه درباره ی رفتار دموکراتیک اعضاء در کنفدراسیون گفته شد نه مطلق بود، نه قاعده ای بود که عمومیت کامل داشته باشد، و نه می توانست الزامأ همواره پایدار بماند. اما وجود آن با همان نسبیتش برای دانشجویان کشوری محروم از ابتدایی ترین آزادی های دموکراتیک همچون مائده ای آسمانی حیات بخش بود. بلاتردید همواره و در هر محیط افرادی که قادر به درک اهمیت و ارج کار جمعی نیستند و می کوشند تا تصورات باطل فردی خود را جانشین آن کنند وجود دارند، ولی تا زمانی که وجود آنان استثنائی برقاعده باشد نمی تواند به بنای کارها آسیب مهمی وارد کند. مهم این است که چنین عناصری همچنان در حد استثنائات باقی بمانند. و تا زمانی که چنین باشد جز عوامل بزرگ بیرونی هیچ چیز نمی تواند در حیات درونی یک سازمان خللی وارد سازد.

اینکه دانشجویان کشوری، با روح سرکش جوانی، نسبت به پادشاهی که به ملت خود پشت کرده و به خواستهای مشروع و مبارزات قانونی آن پشت پازده و بازهم همچنان آن ملت را تحت فشار نگاه می دارد احساس نفرت کنند امری چندان طبیعی بود که جلوگیری از آن نه درست بود و نه ممکن. اما اینکه سازمان سرتاسری آنان از این کینه ی طبیعی به این نتیجه ی رسمی برسد که باید نظام مشروطه، یعنی نظامی که آن پادشاه، با تجاوز به اصول آن همچنان در راًس آن قرار دارد، ، سرنگون گردد هرچند مسلمأ طرفدارانی هم داشت، اما قدم بزرگ دیگری بود که کنفدراسیون به دلیل اینکه موضع گیری درباره ی آن را بسی فراتر از حوزه ی صلاحیت خود می دانست، هرگز برنداشت و در برابر عناصر و احیانأ جناح هایی که ممکن بود در تحمیل آن بکوشند ایستادگی کرد.

گفته شد که جز عوامل بزرگ بیرونی نیروی دیگری نمی توانست روال زندگی کنفدراسیون را دچار اختلال سازد. و این امری بدیهی است زیرا هر موجود زنده ای در محیط بزرگتری که بدان وابسته است به زندگی ادامه می دهد. سازمان سراسری دانشجویان ایران نیز که هیچیک از بنیادگذاران و اعضاء آن دارای زندگی جاودانی نبودند تنها با تجدید نسل ها می توانست زنده بماند. پیداست که نسل های جدیدی نیز پی در پی از داخل کشور به خارج می آمدند و تربیت اجتماعی و سیاسی نخستین خود را نیز البته در جامعه ی تحت اختناق آن روز کشور کسب می کردند؛ یا حتی کسب نمی کردند! در نتیجه با تشدید هرچه بیشتر خفقان و دوام بیست ساله ی آن رفته رفته جوانانی به دانشگاه های داخل و خارج کشور پای می گذاشتند که هرگز یک روز هم رنگ هیچ نوع آزادی سیاسی و اجتماعی را ندیده بودند؛ سهل است، حتی چه بسا نامی هم از آن نشنیده بودند و اگر شنیده بودند وسیله ای برای تشخیص معنی و محکی برای عیار کردن آن نداشتند. اگر بیگانگی روزافزون شاه و هیئت حاکمه با جامعه این جوانان را نیز همراه با خود جامعه از آن هیئت حاکمه دور می ساخت این دوری دیگر الزامأ ناشی از درک معنای آزادی، بخصوص نهادهای دموکراتیک ضامن آن که چیزی از آن ندیده بودند و نتیجه ی عشق به این ارزش ها و مفاهیم نبود. چنانکه بعدأ در جریان انقلاب اسلامی دیده شد بسیاری از جوانان ایران دیگر رفته رفته به مَنِش هایی تبدیل می شدند که استعداد پذیرش افکار توتالیتر در آنان بیش از استعداد آزادیخواهی و درک درست این مفهوم بود. بدیهی است که این تحول تنها اختصاص به داخل کشور نداشت و در ترکیب اعضاء جدید سازمان های دانشجویی نیز تاًثیر روزافزون داشت. این واقعیت که در دو ـ سه ساله ی پایانی حیات کنفدراسیون تبادل نظر دموکراتیک دشوار تر و تفاهم میان نسل های نخستین آن با نسل های تازه تر کمتر شده بود از این تحول داخل کشور سرچشمه می گرفت. مسلمأ باید بسیار باشند کسانی که از خود می پرسند سازمانی با آنهمه امتیازات دموکراتیک چگونه پس از حدود پانزده سال تجربه نتوانست به حیات خود ادامه دهد.

بطور قطع بدگمانی به تحریکات عوامل نفوذی ساواک، که نمی توان منکر وجود آنها شد، برای فهم اینکه کنفدراسیون چگونه از هم پاشیده شد کافی نیست؛ چنین تصوری حتی از اساس نیز درست نیست، هرچند اینگونه عوامل هم چه بسا نقشی بسیار فرعی بازی کرده باشند. اما آنچه از چند سال پیشتر از بروز اختلافاتی که به پایان عمر کنفدراسیون انجامید قابل مشاهده بود، چنانکه گفته شد، عدم تفاهم فزاینده میان نسل های بنیانگذار ده ساله ی نخست و بخشی از نسل های جدیدی بود که در میان نمایندگان کنگره ها بطور طبیعی جای آنان را می گرفتند و هرسال در میان آنان بر شمارعناصر "انقلابی" تری که تحمل افکار ملایم تر را نداشتند و آنها را تخطئه می کردند افزوده می شد. روشن است که این عامل نیز ناشی از تاًثیر همان دیکتاتوری و خفقان طولانی حاکم در کشور بود، اما این تاًثیر فرایندی بود غیر مستقیم و دراز مدت.

تا پیش از آن سالها شعارهای سازمان دانشجویی ما در جهت افشای آزادی کشی ها و قانون شکنی های شاه متمرکز بود، و در زمینه ی دفاع از حقوق زندانیان سیاسی که از جمله با تظاهرات، اعتصاب غذاها و اعزام وکیلان و روزنامه نگاران خارجی به ایران انجام می شد آن اندازه مؤثر بود که برای آن نیازی هم به انقلابی گری نبود.

شعارهای ضد امپریالیستی که برای دشمنان آنروز کنفدراسیون و پیروان امروزی آنان بهانه ای برای تخطئه ی ان سازمان شده بود و می شود ناشی از یک جهت گیری بسیار منطقی بود. جوانان دانشجوی ایرانی کشور خود را قربانی یک توطئه ی استعماری می دانستند که با کودتایی دولت ملی آنان و آزادی های دموکراتیک را از کشور برچیده بود. در نتیجه آنان نمی توانستند نسبت به دسیسه های استعماری در دیگر سرزمین ها وکشورهای جهان کور و بی اعتنا باشند. احساس همبستگی با مردم الجزایر در برابر استعمار فرانسه، با ملت ویتنام در برابر جنگ ظالمانه ی آمریکا، با ملت شیلی در برابر رژیم پلیسی ـ نظامی زاده ی کودتای پینوشه، با ملت یونان در برابر دیکتاتوری "سرهنگ ها"، با ملت فلسطین که سرزمین خود را از دست داده بود، و نظائر اینها طبیعی تر از هرچیز بود، و خلاف آن می توانست به نابینایی و نوعی کوته نظری ملی حمل شود. لحن و زبان بسیار رمانتیک این شعارها نیز خاص همه ی جنبش های آزادیخواهانه ی آن زمانه بود، و دانشجویان ایرانی تافته ی جدا بافته ای نبودند که برای خود لحن و زبانی بکلی جدا از دیگر ملت ها ابداع کنند. در سراسر آمریکای لاتین که جوانان آن برضد رژیم های دیکتاتوری نظامی مبارزه می کردند، همه ی آنان اعم از دموکرات های لیبرال یا متمایل به کمونیسمِ نوعِ کوبایی دارای همین زبان و لحنی بودند که در سراسر جهان شنیده می شد. با اینهمه می بینیم که امروز تقریبأ همه ی این کشورها به دموکراسی پارلمانی و لیبرال دست یافته اند و آن زبان رمانتیک جوانان آزادیخواه آن روز مانعی در راه رسیدن به این هدف نبوده است. پس باید علل شکست آزادیخواهان لیبرال ایران را درجای دیگری جز شعارهای آزادیخواهانه، هرچند گاه رمانتیکِ کنفدراسیون جستجو کرد.

این که امروز عده ای از هواداران دیکتاتوری گذشته(با عنوان عاریتی و کاذب مشروطه خواه!) استفاده ی کنفدراسیون از کاریکاتورهای پادشاه سابق را بهانه کرده، همراه با سیلی از دروغ و دشنام، به عنوان دلیلی بر انقلابی بودن کنفدراسیون پیش می کشند کاری سست و کوته نظرانه است. نخست اینکه اینان فراموش می کنند که برای افشاء اعمال کسی که با زیر پا گذاشتن قانون اساسی و برقراری خفقان سیاسی و شکنجه گاه ها و دادگاه های فرمایشی از ایران یک زندان امنیتی ساخته بود استفاده از کاریکاتورهای او کمترین کار و نهایت لطف این دانشجویان بوده است. دوم اینکه بازماندگان ساواک که، نه فقط از مشت، بلکه حتی در خارج از کشور هم از چماق استفاده می کردند( به عنوان مثال تصاویر روزی که در برلین برای حمله به دانشجویان ایرانی از چماق استفاده کردند و این کار سبب حمله ای از طرف پلیس برلن شد که به قتل یک دانشجوی آلمانی منتهی گردید، هنوز موجود است) چگونه می توانند تصویر فرود آمدن یک مشت بر کلاه شاه در کاریکاتور او را برای دیگران جرم بخوانند. و سوم آنکه در رژیم های دموکراتیک استفاده از کاریکاتور همه ی افراد سرشناس و حتی سران و پادشاهان کشورها نه فقط جرم بشمار نمی آید بلکه امر رایجی است که سرِ مویی از مشروعیت قانونی این شخصیت ها درکشورشان نمی کاهد. تنها در دیکتاتوری های استوار بر خفقان و تقدس سران نظام است که کاریکاتور اینان، آنهم ده ها سال بعد از واقعه، جرمی نابخشودنی شمرده می شود!

اینگونه ردگم کردن های عامیانه ی هواداران مسخ شده و جان نثاران نابینای دیکتاتور سابق ادامه ی همان راه و رسمی است که حکومت مضمحل آنان در دوران قَدَرقُدرتی علیه جوانان دانشجوی ایرانی بکار می برد: اتهام و سمپاشی، تهدید، توقیف گذرنامه های آنان، بازجویی های تهدید آمیز و گاه بیرحمانه ی ساواک از اعضایی که به میهن خود سفر می کردند، زندانی کردن و محکومیت آقای حسین رضایی نماینده ی اعزام شده ی کنفدراسیون به ایران؛ و سرانجام اعلامیه ی پر سروصدای دادستان ارتش، سرتیپ بهزادی، دایر بر خیانت دانشجویان به کشور و انتشار فهرست درازی از نام های آنان به عنوان محکوم شدگان غیابی در صفحه ی یک روزنامه ی خبری بزرگ پایتخت !

دلسوزان دیرهنگام نظام مشروطه که در دوران بیست و پنج ساله ی تعطیل قانون اساسی مشروطیت ـ قانونی که همواره ما پیروان مصدق از آن دفاع می کردیم ـ از آنان صدایی جز در مدح و ثنای شاه شنیده نمی شد بهتر است از خود بپرسند آیا آن خفقان سیاه و طولانی که رشد سیاسی ناشی از جنبش مشروطیت و نهضت ملی را دستخوش یک سیر قهقرایی چندین قرنی ساخت و از این راه بخش های مهمی از جامعه را به طعمه ی آماده ای برای تبلیغات شیادانه ی ملایان قشری تبدیل کرد فجیع تر بود یا مبارزات دانشجویان برای اجرای قانون اساسی، برای اعاده ی آزادی های سیاسی و به منظور رشد افکار عمومی و پیشگیری ازاینگونه خطرات؟ آیا اگر افکار و نیات آیت الله خمینی، همانگونه که در کتاب "حکومت اسلامی " (با عنوان دوم "ولایت فقیه")، در خارج از کشور منتشر شده بود، در زمان خود درایران نیز، مانند کتاب های شاه، اجازه ی انتشار می یافت تا مردم و بویژه تحصیل کرده های آزادیخواه از مضمون آن اگاه می شدند و آن را به اطلاع مردم عادی نیز می رساندند از خطر عوامفریبی دینی جلوگیری می شد یا بی اطلاع نگهداشتن مردم از این حقایق به تصور خام مصونیت جامعه از آسیب اینگونه عوامفریبی ها؟

آیا مشروطه خواهان نوظهوری که امروز چنین سنگ مشروطه را به سینه می زنند و با عامیانه ترین کلیشه ها می کوشند تا دیگران را مسبب انقلاب اسلامی معرفی کنند انقلابی گری پادشاه معبود خود را فراموش کرده اند؟ اینان آیا از یاد برده اند که او چندان برخود شیفته بود که نه فقط یک تنه دولت، مجلس، احزاب، ارتش، پلیس، دادگاه های نظامی، دادگستری، سازمان برنامه و ساواک را اداره می کرد بلکه می خواست حتی در انقلابی گری نیز از همه ی انقلابیان تاریخ پیشی بگیرد. آیا هم بدین انگیزه نبود که "انقلاب شاه و مردم" خود را اختراع کرد؛ و همو نبود که با اصلاحات ارضی"انقلابی"، نسنجیده و ویرانگر خود برای جلب اعتماد آمریکا نیمی از روستاییان ورشکسته ی ایران را با زن و فرزندانشان آواره ی شهرها ساخت تا پانزده سال بعد( ١٣٤٢ـ ١٣۵٧)، در هر شهر بزرگ صدها هزار تن از آن فرزندان که به سن رشد رسیده بودند، بی آنکه دیگر نه روستایی واقعی باشند و نه شهری شده باشند، بدون کمترین آگاهی سیاسی و سردرآوردن از چند وچون کارهای کشور خود، یک روزه "امام" ناشناسی را کشف کنند و با تبدیل شدن به نیروی ضربتی انقلاب اسلامی او به هواداری از وی به تظاهرات مشغول شوند؟ باری، چنان "انقلاب سفید" شاهانه ای که چون او خود نتوانست آن را به انجام رساند خمینی پایان دادن آن را به عهده گرفت!

آیا در تاریخ کشوری که پادشاه آن خود "پیشرو" انقلاب های معاصر آن و از "انقلابیان" بزرگ تاریخ بوده، پس از گذشت چهل سال، راه افتادن به شکار یک بار واژه ی انقلاب در شعارهای یکی از دانشجویان آن زمان که در انقلابیگری شاگرد پادشاه نیز نمی شده، برای فریب ساده دلان و جلب رضایت و الطافِ مخدومانی نیست که روی گنج نشسته اند؟

آیا پتک امنیتی شاه که هر روز از راه های گوناگون بر سر ملت فرود می آمد ایران را به باد داد یا مشتِ نمادینی که در یک کاریکاتور بر سر شاه نواخته شده است و تنی چند کوته نظرانه آن را دستاویزی برای حمله به روش های تبلیغاتی کنفدراسیون کرده اند؛ مشتی که واکنش طبیعی ضربات آن پتک امنیتی بر سر مردم بوده است.

باری، کنفدراسیون دانشجویان ایران اگرچه تجسم دموکراتیک بی نظیری از آرمانهای یک جنبش بزرگ دانشجویی بود اما با اینهمه بیشتر از یک جنبش دانشجویی متشکل نبود.

به همین دلیل نیز همه ی آنچه گفته شد بدین معنی نیست که سازمان دانشجویی ما در آن سالها از هر عیب و کمبودی برکنار بوده است. چنین پدیده ی اجتماعی بی عیبی هرگز و در هیچ گوشه ی جهان وجود نداشته و نخواهد داشت. هرگاه کسی بخواهد بیغرضانه به جستجوی عیوب و کاستی های آن سازمان بپردازد البته می تواند به نتایج آموزنده ای دست یابد. اما چنین کاری نیازمند پژوهشی است که هم دقیق باشد و هم بدور از حب و بغض. و تیرهای زهرآلود افراد عامی و مغرضی که در حسرت دوران های گذشته ی سروری که شایستگی آن را نداشتند، و از سر بغض و کینه ای تسکین ناپذیر، می خواهند این کار را با نثار سیل اتهامات و دشنام های بی پایه و پوچ انجام دهند به سوی خود آنان باز می گردد.

نیز در چنین ارزیابی هایی نباید از نظر دور داشت که در هر حال آن جنبش و سازمان آن متعلق به یک نسل جوان بوده که هیچیک از آنان مدیر اجتماعی و سیاستمدار حرفه ای نبوده اند و تنها می خواستند در امتداد تجربه ی نسل های پیش از خود تجربه ای را در خدمت دموکراسی بنیاد نهند. کسانی که بخواهند بر این تجربه عیب بگیرند چه خوب است در برابر آن تجربه ی دموکراتیک دیگری را که متعلق به جوانانی با همان سن و سال، با همان پراکندگی در چهار گوشه ی جهان، و با همان دیکتاتوری حاکم در کشورشان بوده باشد، قرار دهند و اگر یافتند موفقیت ها و روش های آن دو را با هم بسنجند. نه آنکه مغرضانه تنها به عیب جویی بسنده کنند. اتهام وابستگی به قدرت هایی چون چین و شوروی که شاه خود با آنان گرم ترین روابط را برقرار کرده بود و به همین دلیل نیز در کنگره های کنفدراسیون مورد شدیدترین انتقادات قرار می گرفتند سست تر و رسوا تر از آن است که نیازی به پاسخ داشته باشد.

واقعیت غیرقابل انکار این است که تجربه ی دموکراتیک سازمان دیگری نظیر تجربه ی کنفدراسیون دانشجویان ایرانی که تا این درجه خصوصیات مثبت یک کار جمعی وسیع را سالیان دراز در کمال استقلال و در سخت ترین شرایط، علی رغم همه ی فشار ها، تهدیدها و و ضربات ناجوانمردانه ی دیکتاتوری حاکم تحقق بخشید، اگر هم در جهان سابقه ای داشته باشد به سختی بتوان آن را یافت.

وسرانجام، در نقد به جشن پنجاهمین سال تاًسیس نیز از سوی گروه های بالا گفته شده است که گویا کنفدراسیون دانشجویی با خمینی همکاری داشته است و این اتهامی رسواست که پاسخ آن در زیر خواهد آمد.

اما از سوی کسان دیگری نیز، به عنوان عضو و مسئول سابق در کنفدراسیون، این ایراد به شکل دیگری، یعنی اینکه کنفدراسیون با آیت الله خمینی در زمان تبعید او تماس حاصل کرده، به عنوان اشتباهی که باید از آن یاد می شد، اظهار پشیمانی شده است. و در عین حال نیز همین کسان به برگذارکنندگان جشن انتقاد کرده اند که چرا به صِرف آنکه فلان عضو فعال کنفدراسیون بعدأ به منظور جلوگیری از سلطه ی اسلامگرایان با شاه همکاری کرده(!)، حتی با اینکه جلادان خمینی او را تیرباران کرده اند، یادی از او نشده است؛ یا اینکه از فلان دبیر کنفدراسیون که بعدأ از همکاران خمینی درآمده، گو اینکه خود او نیز بعدأ قربانی این همکاری و به دست دژخیمان خمینی اعدام شده، نامی برده نشده است.

در برابر چنین خرده گیری های ضد و نقیض معلوم نیست کدامیک از آنها را باید اصل قرار داد.

یادکردن از کسانی که برای به قدرت رسیدن خمینی با استتار و دگرگون نمایاندن نیات واقعی او در فریب دادن افکار عمومی جهان و ایران، در پاریس و در ایران، به او کمکی شایان کردند؟

یا انتقاد به اینکه کنفدراسیون به پیروی از اصول کلی خود که شامل دفاع از حقوق همه ی کسانی می شد که از طرف دیکتاتوری آن زمان مورد اجحاف قرار می گرفتند: زندانیان، قربانیان دادگاه های نظامی، اعدام شدگان، و بالاًخره تبعیدیان، صرف نظر از مواضع سیاسی آنان و بدون تداخل با آن مواضع، می بایست به دفاع از آنان برمی خاست و می کوشید در صورت امکان با همگی این قربانیان بی قانونی یا کسان آنان تماس هایی برقرار کند.

پس چگونه می توان به تماسِ آن زمان با آیت الله خمینی ، به عنوان یک ایرانی تبعیدی، در زمانی که به ترکیه تبعید شد، ایراد گرفت و در همان حال گفت که چرا امروز از همکاران بعدی او یادی نمی شود. آیا این همکاران نزدیک او، ولو اینکه قربانی تصفیه شده باشند، با این تصفیه که البته ظالمانه بوده است، از گناه آن همکاری هم پاک شده اند، در حالی که تصفیه کننده ی بعدی ـ خمینی ـ، حتی در آن زمان هم که یک ایرانی تبعیدشده ی دیکتاتوری بوده جانی و گناهکاری بوده با جرم اثبات شده؟ امید است که در این پرسش ها هواداران مغرض دیکتاتوری سابق نیز پاسخ خود را دریافت کرده باشند.

گذشته از این، می توان گفت حتی برای همه ی این بحث ها باید جایی باشد. و این سخنی است بر حق. اما جای چنین اختلاف نظرهایی سمینار ها یا کنفرانس هایی است که همه ی صاحبنظران بتوانند با برخورداری از زمان کافی نقطه ی نظرهای خود را طرح و در برابر یکدیگر اقامه ی برهان نمایند. آیا چنین کاری در جشنی با زمان فشرده نیز ممکن و مطلوب می بود؟

باری، اینهمه نیز خود بدان معنی نیست که جشن پنجاهمین سال عاری از عیب و نقص بوده است، همچنان که خود کنفدراسیون نبوده است. و می بایست از هر نظر انتقادی نسبت به آن نیز استقبال کرد، و باز به این شرط که از حب و بغض خالی باشد.

پس تجربه ی پرافتخار کنفدراسیون، علی رغم همه ی کمبودهایی که فرضأ بتوان در آن یافت، همواره می تواند برای نسل های آینده ی جوانان ما سرمشق آموزنده ی بزرگی برای همکاری دموکراتیکی باشد که امروز، به عللی که از حوصله ی این مقال بیرون است، به یکی از دشوارترین کارها تبدیل شده است.

شعار " اتحاد، مبارزه، پیروزی" شعاری است که امروز نیز همچنان اعتبار خود را حفظ کرده است و می تواند و باید کاربرد داشته باشد؛ اما برای کسانی که، صرف نظر از نوع سازمان اجتماعی مورد علاقه ی خود، مانند اعضاء کنفدراسیون آن زمان، از لحاظ سیاسی صمیمانه به حاکمیت ملت و شکل نهادین آن یعنی دموکراسی و حکومت قانون باور داشته باشند. بدیهی است که این اصول و ارزش ها نه با اصل ولایت فقیه که به معنی قیمومت یک فرد بر کل جامعه ـ و قیمومتی شدید تر از سلطنت پادشاهان پیش از مشروطه ـ می باشد سازگار است و نه با قانون اساسی مبتنی بر این قیمومت.

پس دلیلی وجود ندارد که همه ی کسانی که هم مبانی نظام حاکم کنونی را نمی پذیرند و هم هرگونه دیکتاتوری دیگر، از جمله دیکتاتوری پیشین را، که خود علت اصلی نظام فعلی بوده، محکوم می کنند، نتوانند امروز نیز بر اساس همان هنجارهای حاکم بر کنفدراسیون دانشجویان، برای برقراری نظامی دموکراتیک و ملی در ایران با یکدیگر همکاری کنند. و راه تحقق چنین هدفی نیز جز این نیست که همه ی آنان مواضع خود را درباره ی اموری که ذکر شد به صراحت اعلام نمایند. در صورت نیل به چنین مرحله ای دیگر هر مانعی بر سر راه پیشرفت تنها ناشی از روحیات خصوصی و عادات گروهی خواهد بود؛ و این موانع را نیز باید همه به کمک یکدیگر از پیش پای بردارند.

۲۵ دیماه ۱۳۹۱ *

سازمان های جبهه ملی ایران در اروپا

دکتر علی راسخ افشار، دکتر پرویز داورپناه، علی شاکری زند، مهندس مهدی مقدس زاده

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*اصل این متن در تاریخ بالا آماده بوده اما انتشار آن در نتیجه ی یک حادثه ی غیر مترقبه دچار تاًخیر گردیده است.