منیر طه
برای استاد عزیز و
ارجمندم دکتر احسان یارشاطر
این عادت من است که آنچه مینویسم پس از اتمام، در حال و شتاب زده به دست باد
صبا رهایش نمیکنم مجال نفس کشیدنش میدهم، وقت به وقت به گِردش میگردم و گَرد از
چهرهاش بر میگیرم.
این پرندۀ پرکشیده از قفس سینه را آنقدر پرواز نمیدهم تا بالهای شکننده و نازکش نیرومند و آمادۀ اوج گرفتن گردد. اما این نوشته، این نوشته که امروز میخوانید از گونۀ دیگری بود حسرت و اندوهی گران به دوش میکشید نیرو و توانی را میطلبید تا بتواند آن را از دوش برگیرد که در توان من نبود. آنچنان به مکرّر در مکرّر خواندنش و جابجاییِ کلماتش وابسته بودم که نمیخواستم و نمیتوانستم از خود رهایش کنم و اینک هم به سختی میتوانم. این است که آن را دیر میخوانید.
این پرندۀ پرکشیده از قفس سینه را آنقدر پرواز نمیدهم تا بالهای شکننده و نازکش نیرومند و آمادۀ اوج گرفتن گردد. اما این نوشته، این نوشته که امروز میخوانید از گونۀ دیگری بود حسرت و اندوهی گران به دوش میکشید نیرو و توانی را میطلبید تا بتواند آن را از دوش برگیرد که در توان من نبود. آنچنان به مکرّر در مکرّر خواندنش و جابجاییِ کلماتش وابسته بودم که نمیخواستم و نمیتوانستم از خود رهایش کنم و اینک هم به سختی میتوانم. این است که آن را دیر میخوانید.
کاش
در گیر ودارِ معجزهها
مینشستم به بالِ اسب مراد
میشکستم سکوتِ پنجره را
مینشاندم تو را به
سینۀ باد
آسمان
را چراغ میبستم
در
رهت میفشاندم عطر و گلاب
ماه
میگشتی و به دور سرت
میزدم دُور همچنان مهتاب
شادیت
را که باز آمدهای
میسرودم
سرودِ فردا را
پیشِ
پایت نثار میکردم
جاودانه دمِ مسیحا را
این چهار پاره را در این برنامه خواندم :
تصويرهايِكوچك
ازچهرههايِبزرگ
بنياد رودكــي
برگزار ميکند
اهدايِجايزة جهانيِ احسان يارشاطر
به استاد دكترجلال خالقيمطلق، پژوهشگرِ
بلند پاية شاهنامه
زمان: يكشنبه
دوازدهم سپتامبر2004- پنجِ بعدازظهر
مكان: MacMillan Space Center, Auditorium
) در ساختمانِ Vancouver Museum (
1100 Chestnut Street. Vancouver, BC
رنج سفر را احتمال کرده، همچون سالهای گذشته از 1988 برنامههای بنیاد رودکی را با حضورش ارج داده بود. لرزش دستهایش
را با نیرو و توانِ آفرین برانگیز مهار میکرد و سخنش همچنان نرم و روان بود.
این چهارپاره را در این برنامه
خواندم و به راستی آرزو داشتم به سینۀ بادش بنشانم و رنجِ آمد و رفت را بر او روا
ندارم که بسیار از او آموخته بودم و در سینۀ مشتاقم اندوخته. دلم میخواست
تندرستی خود را باز یابد و باشد و باشد و باشد. اما کدام آرزو برآورده شد که این
هم بشود.
به وقتِ دانشجویی در کلاس درسِ معانی بیان، سخن
از آب حیات و افسانههای دگرگونۀ خضر و چشمۀ کوثر به میان آمد. تا آنجا که به خاطر
دارم استاد بزرگوار جلال همایی سؤال و جوابها را اینچنین خاتمه دادند: «مردم دنیا
دو زندگی دارند 1 – زندگی مادی
یا جسمانی که آدمی روزی به دنیا میآید و زندگی میکند و سالخورده میشود. 2 – بعضی از این افراد هم هستند که خود یک زندگی
معنوی هم دارند که این زندگی در حیات خودشان شروع میشود و بعداز مرگشان با تناسب
قابلیتی که داشتند ادامه پیدا میکند و هماره پایدار و نامدار میمانند و نیستی را
برنمیتابند. این آب حیات است و به تأکید آب حیات این است نه آن افسانهها
و ساخته پرداخته ها.»
و
احسان یار شاطر خود، آب حیات است که هر کس جرعهای از آن نوشید چشمهای، جویباری و
رودی شد به تناسب قابلیت.
به وقتی که من دانشجوی دانشکدۀ ادبیات (گل و
بلبل) بودم در دورۀ دکتری
فارسی
باستان و خط میخی تدریس میکرد استادی جوان و تازه از انگلیس برگشته. شاگردش بودم
و کلاسش انضباط خاصی داشت و میتوانم بگویم تنها کلاسی بود که کسی جرأت و جسارت
وقت تلف کردن نداشت چشم و گوش بر کلامش داشتن شوخی بردار نبود میگفت و مینوشت و از دانشجو میخواست که آن را بازپس دهد و بر تخته
سیاه بنویسد. برای سر و گوش آب دادن گاهی به دفتر راهنمای کتاب هم میرفتم و گاه
مستشرقین جوانش را راهنما بودم.
وقتی از سوی وزارت فرهنگ به ادارۀ رایزنی ایران
و ایتالیا به رم رفتم یکی دو بار آنجا آمد و مرا که به خواست استاد پورداوود بر
سرِ یادگیریِ زبان لاتین بودم به سوی ادبیات ایتالیایی راهنما شد میگفت لاتین
زبانی است دامنه دار و سنگین که عمری طولانی میخواهد برای تکاملش و این در ذوق و
حوصلۀ تو نمیگنجد این شد که روز از نو روزی از نو دوباره دانشجوی دانشکدۀ ادبیات
و فلسفۀ دانشگاه رم شدم و سر و کارم با متون غول پیکری افتاد که زبانش را از صفر
باید میآموختم.
زمان گذشت و منجنیق فلک سنگِ فتنه باران شد.
گروهی را سر شکست و گروهی را به دُور فلک پرتاب. یکی دو سالِ اول به سر در گمیِ
کوچِ غریبانه و ترمیم غمِ آشیانه گذشت تا بدانجا رسیدم که وطن مشتی کوه و دشت و دریا
نیست. وطنِ من همین زبان شیرین و شیوای من است که بزرگ مردی چون فردوسی کاخ بلندش
را برافکند و نامداران و بیهمانندانی چون نظامی، مولوی، خیام، سعدی و حافظ بر سر
درِ این کاخ درخشیدند. گِردِ این کاخ باید گردید و گَرد از رخسارش زدود و سرود بزرگانش را در هر کجا سرود. پس بنیاد
رودکی را در سال 1988 به ثبت رساندم و در همان سال که یونسکو سالگرد حافظ را آگاهی
داده بود، جشنوارۀ حافظ را اعلام و استاد عزیزم را برای گشایش نخستین برنامۀ بنیاد
رودکی دعوت کردم.
در روند و ادامۀ کارِ بنیاد رودکی به منظور تجلیل و سپاسگزاری از زحمات استاد دکتر احسان یارشاطر در ارتقاء و حفظ فرهنگ ایران، نمایندگی دانشنامۀ ایرانیکا را در شهر ونکوور به عهده گرفتم و بنیاد رودکی در دسامبر 1994 جایزهای را بنام ایشان طرح و اعلام کرد. این جایزۀ جهانی برای سپاس و قدردانی از کوشش و خدمات فرهنگی به پژوهشگران، شاعران، هنرمندان و دانشجویان که کارشان در زمینۀ ایران شناسی است تعلق میگیرد.
نخستین جایزۀ جهانی احسان
یارشاطر در اپریل 1997 به دکتر ذبیحالله صفا
استاد بلند پایۀ دانشگاه تهران، پژوهنده و نویسندۀ تاریخ شش جلدی ادبیات فارسی اهدا
شد و آخرین به دکتر جلال خالقی مطلق پژوهشگر نستوهِ شاهنامه. آخرین سفر دکتر
یارشاطر به ونکوور و پیشرفت بیماریش.
سالن شکوه دیگری داشت شاهنامه بود و خاک ایران.
بنياد رودكـي در هجدهمين سالِ تأسيس خود، يكشنبه
دوازدهم سپتامبر 2004 چهلمين برنامة سلسله سخنرانيهاي «تصويرهايِ كوچك از چهره هايِ بزرگ» را برگزار میكرد. در اين برنامة ويژه جايزة جهانيِ احسان يارشاطر به استاد بلند پايه دكتر جلال
خالقي مطلق كه پژوهش در شاهنامه را براي فراهم آوردن متني استوار و نزديكتر به سخن
فردوسي، هدفِ زندگي علمي و همّت عمرِ سپيد خود قرار داده اهدا گرديد. اين ضيافت
در تالار سخنرانيِ Space Center Vancouver Museum بدین ترتیب برگزار شد: موسیقیِ سرود
اي ايران، با اجرا و سرآغازی جديد از رامین درویان و صداي توانمندش كه ميگويد: سرزمينِ
من، پارهاي از تو را در اين سويِ دشتِ خاوران ساختم، همراه با نمايشِ تصويرِ
نقشة ايران و اهتزازِ و گردش مداومِ پرچمِ ايران گِردِ تصوير.
نمايش بخش كوتاهي از فيلم هزارة شاهنامه
كه در سال 1989 از سوي يونسكو اعلام و به كوششِ بنياد رودكي در شهرِ ونكوور و با حضور
دكتر احسان يارشاطر، برنامه گزاري شده بود.
قطعة سرزمينِ من شعر و آهنگ از منیر طه توسط تالين اوهانيان خوانده شد. تالين
سوپرانوي جوان و خوبروي تالار رودكي و راديو تلويزيون ايران بوده است. اوج و
ارتفاع صداي تالين تا بدانجا ميرود كه گويي ميخواهد سقف سنگين را بشكافد و هر آن
مانع و رادع را از فرا راه نفَسَش بردارد. بُرش و كششِ صداي تالين را همیار جوانش رامين جمال پور همراهي ميكرد. رامين جمال پور رهبر
گروه كُر و پيانيست اركستر سنفونيك تالار رودكي و راديو تلويزيون ايران بوده است.
سرزمین من بازگشایندۀ «تصویرهای کوچک از چهرههای بزرگ» بوده و به کرّات با شرکت Vivaldi Chamber Choir اجرا شده است.
منير طه پس از خوشآمد با قدرداني
از پشتيبانيِ هم ميهنانِ مقيم اروپا، امريكا و كانادا، از ياري و همراهي ويژة ارباب رستم زرتشتي در فراهم
آمدن و برگزاري اين برنامه سپاسگزاري كرد و كم گرفتنِ شاهنامه را در دبستان، دبيرستان و همچنين در
دانشگاه نسبت به متون ديگر به پرسش گرفت.
ارباب رستم زرتشتي، نخستين
بنيانگذار شاهنامه خواني در برون مرز، از توجه دكتر احسان يارشاطر و همّت دكتر
جلال خالقي مطلق در مقام شاهنامه و همچنين كوشش بنياد رودكي در بزرگداشتِ
دانشمندان و گسترش و پايندگي فرهنگ و ادب ايران، به زبانِ دل قدرداني كرد.
دكتر احسان يارشاطر پيش از اهداي
لوحة جايزه با همان بيان نرم و ملاطفتبار خود، نخست توجه و حمايت ارباب رستم
زرتشتي را به ادب و فرهنگ ايران بويژه مقام شاهنامه تقدیر و گفت آقاي زرتشتي نه
تنها شاهنامه ميخواند كه شاهنامه تنفس ميكند و شاهنامه خواب ميبيند. استاد يارشاطر سپس به سي و
چهار سال كار سترگ دكتر جلال خالقي مطلق در تصحيح شاهنامه وكوشش در به انجام بردنِ
اين مهم و همت خستگي ناپذير و نستوه ايشان پرداخت و والايي و بالاييِ مقام علمي و
ايثار وقت و زندگيِ مادي و معنوي استاد را محترم وگرامي داشت.
استاد بزرگوار سخنانخود را اينگونه پايان داد:
جاي بسي شادماني و بسيار بجاست كه مراسم اهداي اين جايزه در شهر ونكوور، از سوي بنياد رودكي فراهم آمده است زيرا چنانكه
در فيلم هم ديديم، وقتي يونسكو سال 1989 را سال هزارة فردوسي اعلام كرد، تنها
بنياد رودكي بود كه در شهر ونكوور با گردهمآييِ بزرگي هزارة شاهنامه را برقرار و
منعكس كرد و همچنين باز در اين شهر است كه به همّت و عشق آقاي زرتشتي شاهنامه
خواني ادامه يافته است.
هرگز ندیدم و نشنیدم در سخن خود کلمهای
خارجی بگنجاند در حالی که بیش از سه چهارم عمر خود را در خارج از ایران، انگلیس و
امریکا گذرانده و سر و کارش با این زبان
بود. کاربردِ کلمات انگلیسی در فارسی را بر نمیتافت و مقالهای نوشت با عنوان زبانِ نوظهور فارسی که در فصلنامۀ رهآورد منتشر شد. ولی غیرت و همّت پاسداری
از زبان و فرهنگِ یک سرزمین باور و توانی میطلبد که گِرد شهر گشتنش جز وقت تلف
کردن نیست. آمیختگی کلمات انگلیسی در فارسی در جامعۀ امروز ما نشانگر نوعی
خودنمایی و بسیاردانی شده است که پیر و جوان را از آن گریز و گزیر نیست. نمونهای
از این مَضحکه:
اگر شما available هستید
من timo جور میکنم تا همدیگر رُ meet کنیم. این بیماری واگیرکه دیگر
نمیشود گفت نوظهور رسانههای صوتی و دیداری را هم که مسئولیت راهنمایی شنونده و
بیننده را دارند گرفتار کرده است. سالیانی پیش در بارۀ این مهم نوشته بودم و در
نتیجهگیری امروز میتوانم بگویم لااقل میان سالان و کهن سالان میتوانند از این
مضحکه بپرهیزند و حرمت موی سپید و کمر خمیده را پاس دارند و جوانان خود را راهنما
گردند.
پس از اهداي جايزه و پانزده دقيقه
پذيرايي و معارفه، منير طه شعرِ آفرينِ استاد را كه به وزن و سبك شاهنامه سروده بود خواند و از
حاضرين در مجلس خواست كه به احترام و بزرگداشت استاد جلال خالقيمطلق بپا خيزند و
دو بيت آخرِ سروده را با او تكرار و همراهي كنند:
به استادِ توسش هزار آفــرين
به هر پايبوسش هزار آفـرين
به فردوسيَش، خالقِ مطلقش
هـزاران هزار آفــرين برحقش
استاد جلال خالقي مطلق،
پس از سپاسگزاري از همة
حاضرين و كوشندگانِ برپايي اين
گردهمآيي فرهنگي، به بخشي از سرگذشت تصحيح شاهنامه و چگونگيِ فراهم آوردن
ميكروفيلم ازكتابخانههاي شرق و غرب ومشكلات از نوع شرقيش پرداخت تا بدانجا كه پس
از پرداخت هزينة سنگينِ ميكروفيلمها هرگز به دستِ ايشان نميرسيده است. دكتر خالقي مطلق در توضيح و توجيه بيش از سي و چهار
سال صرف وقت در تصحيح شاهنامه، به دلتنگي و پرسش دو فرزندش اشاره كرد كه در
آرزويِ توجه و ملاطفت پدر به بردباري و سكوت گذراندهاند و گفت به راستي من بزرگ
شدنِ فرزندانم را نديدم. كلامش ميلرزيد و اشك در چشمهاي مهربان و آرزومندش حلقه
زده بود و من اين
سرشك فرو نريخته را بارِ ديگر، در آخرين لحظة خداحافظي که ونکوور را به قصد آلمان
ترک میکرد در همان چشمها ديدم.
ضيافتِ اهداي جايزه با آوازهاي
محلي و اجراي دو قطعه از شعر حافظ با
صدای تالين اوهانيان و همراهيِ رامين جمال پور، شادمانه به پايان رسيد.
سخن آخر اینکه این نمادِ هماره در
کوشش و کار که نیروی زندگی و عمر درازش را در پای دانشنامۀ ایرانیکا ریخته، تا
آخرین دمی که انگشتان لرزانش میتوانست قلم را بر کاغذ بیفشرد و دفتری ورق زند در
اتاقی کوچک که دفتر کارش بود به نوشتن، مطالعه و رسیدگی به چگونگی پیشرفت دانشنامه
میپرداخت، این استقامت را در هر مکالمۀ تلفنی برای پیشبردِ و پایداری بنیاد
رودکی به من هم منتقل میکرد و میدانست که علاوه بر مشکل مالی برای برگزاری
برنامهها با مشکلات اجتماعی، اخلاقی هم دست و پنجه نرم میکنم. من نتوانستم بنیاد
را تا به امروز بکشانم زیرا که پای دویدنم از کار افتاد و ایهاالناس نفسی راحت
کشیدند و مهمانیها و سورچرانیها به وقت برنامههای بنیاد رودکی فروکش کرد و
هزینۀ تنگ نظری و اخلالگری صرفهجویی شد.
دکتر جلال خالقی مطلق، منیر طه، دکتر احسان یارشاطر و ارباب رستم زرتشتی
حدیث مهرش در اینجا پایان نمیپذیرد باز هم برایش خواهم نوشت. حرمتش را پایدار و یادش را گرامی و ماندگار خواهم داشت.
ونکوور، سپتامبر 2018