برایتان گفتم که برادر بزرگترم احمد پس از نوشتن مقالۀ «ایران و استعمار سرخ و سیاه» که میگویند جرقۀ انقلاب بود، به فرانسه رفت و چند سال پیش در آمریکا به علت نامعلومی درگذشت. این هفته خواهرم خبر داد که احتمالاً احمد بنا بر احساس گناه، خودکشی کرده باشد. امیدوارم!
-----------------------
احمد جان. این نامۀ دوم است که به نشانی عدم برایت میفرستم. امروز ۱۵۵ روز به چلّۀ انقلاب مانده و به علاوه شب ۱۷ شهریور است. در واقع، فردا، شنبه، سالروز هفده شهریور ۵۷ است: «برو کنار گولّه بهت نخوره!». گلولههایی که به خیلیها نخورد و به آنهایی که خورد، چندین برابر با شاه حساب شد.
وقتی با سر نیزه و مسلسل به جنگ با جماعت خالی-دست میروی، منتظر نباش فیثاغورس بیاید برایت چرتکۀ عادلانه بیندارد. که چی؟ که مثلاً سه هزار نفر نبوده، فقط هشتاد نفر کشته شده اند. فقط؟ هشتاد نفر؟ آهان، خوب شد گفتی، خیالم راحت شد! خیلی ناراحت بودم به جان تو! به خیر گذشته! .... اما فیثاغورس برای یک کشته هم سیاه میپوشد.
راستی برادر! خوب شد نبودی وگرنه مشکل برادرانهای با تو میداشتم. مشکلی که رفیقمان مسعود با برادرش از همان روزهای اول پیدا کرده بود. از بس که از برادر برادر گفتن پاسدارها و رفتار ناهنجار و وحشیانهشان بیزار بود، دلش نمیآمد به سعید بگوید برادر. این بود که دو برادر به همدیگر میگفتند «پسرخاله!». طنز تلخش اینجاست که پسرخالهشان پاسدار شده بود، حالا مجبور بودند به او بگویند برادر!
بگذریم. از امروز برایت بگویم پسرخاله! وقتی آن نامۀ صاحبمرده را مینوشتی، که شوخی شوخی انقلاب راه بیندازی، فکرش را میکردی در ایران قیمت دلار به چند میرسد؟ من اقتصاد حالیم نیست، اما گمان میکنم تا چند روز آینده قیمت دلار به پانزده دلار برسد! یعنی فکر میکنم دیگر تومان زورش به خرید دلار نرسد و مردم مجبور شوند دلار را با دلار بخرند. یعنی با این سرعتی که نرخ دلار دارد بالا میرود چه بسا که از فردا در خیابان فردوسی، صرافها برای هر یک دلار، پانزده دلار بخواهند، دیگر تومان قبول نکنند!
بعضی چیزهای غیرممکن، خیلی وقتها ممکن میشود، دلار پانزده دلاری یا «سید هندی»! یعنیب «سید» شدن یک هندی، به کف با کفایت جنابعالی! راستی احمدجان نامه را خودت تنهایی نوشتی یا همۀ قلمزنان دربار و وزارت اطلاعات و جهانگردی هم کمکت کردند؟
«روحالله خمينی معروف به "سيد هندی" بود. درباره انتصاب او به هند هنوز حتی نزديکترين کسانش توضيحی ندارند،......».
احمدجان! انتصاب؟ دیکتهات اینقدر بد نبود. کسی هم تا حالا مچت را نگرفته بود. احتمالاً تلفنی برایت خواندهاند، حواست نبوده، نوشتهای رفته. بعد چی؟:
«نزدیکترین کسانش توضیحی ندارند در بارۀ این انتصاب؟!»
یعنی چی؟ یعنی تا دقایقی پیش از نوشتن این نامه، فرهاد نیکوخواه و داریوش همایون و شجاعالدین شفا و هویدا و احتمالاً خود شاه ...... هرچه تقاضا کردهاند و کُشتیارِ«نزدیکترین کسانش» شدهاند، آنها توضیحی ندادهاند، یعنی «نداشتهاند» که بدهند؟ بعد چی؟:
«به قولی (چه قولی؟) او مدتی در هندوستان بسر برده و در آنجا با مراکز استعماری انگليس ارتباطاتی داشته است و به همين جهت به نام سيد هندی معروف شده است.»
دوباره بگو! اگر کسی در هندوستان باشد و با مراکز استعماری انگلیس ارتباطاتی داشته باشد، بطور اتوماتیک به او میگویند سید هندی؟
شکر خدا این را هم خودت میبینی که حرف لق است و لغو است. بنابراین تکخال آخرت را میزنی زمین:
«قول ديگر اين بود که او در جوانی اشعار عاشقانه میسروده و به نام هندی تخلص میکرده است و به همين جهت به نام هندی معروف شده است و عدهای هم عقيده دارند که چون تعليمات او در هندوستان بوده فاميل هندی را از آن جهت انتخاب کرده است که از کودکی تحت تعليمات يک معلم بوده است.»
جان من احمدجان نامه را خودت تنها نوشتی؟ بابا شما که پدر ارتجاع سرخ و سیاه و هر رنگ دیگر را درآوردید. به این میگویند افشاگری! راستی برادر، این پایه و مایه از استدلال را خودت تنها سرهم کردی یا ارسطو و افلاطون هم کمکت کردند؟ احمدجان متن این نامه بیشتر گویای حال و احوال سیدهندی است یا افشاگر وضعیت دربار و حکومت شاه در آن ایام؟
تخلّص شاعرانه را البته خوب آمدی اما شرطش این بود یکی دو بیت شعر ِ شاهد هم سرهم میکردی. مثلاً:
«سید هندی اگر پر داشتی – تخم گنجشک از زمین برداشتی!»
نه، البته نشد. مثال خوبی نبود. اگرچه قافیه دارد، حقیقت هم دارد، اما نمیتواند از قول خود شاعر باشد. بیشتر به نظر میرسد سرودۀ زنده-یاد شاپور بختیار باشد، در نگاهی هوشمندانه به آیندۀ «گربۀ مسکین».
این چطور است:
«چون دو روزی همنشین با سید هندی شدی
منصرف گشتی اگر از دین و ایمان غم مخور»
خیر، از این هم راضی نیستم. کپی-رایت حافظ. ... آه ... پیدا کردم، عین جنس:
چه گویم از لب و از خال آن یار
به خالش سید هندی گرفتار
حالا اینها را من دارم مثال میزنم پسرخاله جان، به هرحال دو بیت شعر گفتن برای جا انداختن «سید هندی» کار سختی نبود. البته اهمیتش را من نمیفهمم. هندی بودن علیالاصول بد نیست. گاندی هم هندی بود! حالا یک هندی هم آمده باشد به ایران، مگر مردم بدشان میآید؟ آن روزها در کوچه و خیابان هنوز بر و بچه ها شعر فردین را در پرفروشترین فیلم تاریخ سینمای وطن – گنج قارون - بازخوانی میکردند:
«اومدم از هند اومدم، خیلی بیغم و رند اومدم – اومدم و باز اومدم، خیلی سرافراز اومدم – منم که دل شاد اومدم، خرم و آزاد اومدم – به عشق شیرین اومدم - مثال فرهاد اومدم ....» .... که بعدها معلوم شد اثر طبع احمد شاملوست.
داداش، فکر نکردید همین «انتصاب» و به اصطلاح امروزی، فرافکنی شما باعث شود که به طرف احساس قهرمانی و فردینی دست بدهد؟ به نظر من که بدآموزی داشت. اگر فردین در گنج قارون، یک «حسن جغجغه» داشت، آقای خمینی در پاریس سه تا داشت!
تا هفتۀ آینده، بدرود.
برگرفته از رادیو فردا