احمد میگفت جرقه انقلاب را من نزدم، شاه زد. میگفت جرقه هم نبود، آتشبازی بود. وقتی اعلیحضرت وزیر دربار خودش را که ۱۳ سال نخستوزیرش بود، زندانی کرد، من هم اگر جای آقای خمینی میبودم، خوشخوشانم میشد.
نامه سوم
احمد جان سلام
۱۴۸ روز به چلّه انقلاب مانده. چهل سال پیش در چنین روزهایی چه خبر بود؟ آیا یکی از این روزها مصادف با روزی نیست که شاه تلفن زد به دکتر امینی و از کشته شدن استاد نجاتاللهی ابراز نگرانی کرد که حالا «پیراهن عثمان» میشود؟ نه گمانم یکماه بعد بود. البته نوارش سه چهار سال پیش در آمد. راستی، ببین حکومت چقدر پلیسی بوده که مکالمات شاه را هم شنود میکردهاند و ضبط میشده.
عوضش بعد از چهل سال حالا در اینجا مکالمه تلفنی جوانک نوآموز قرائت قرآن با وکیلش شنود میشود. به گمانم میخواهند گزک بگیرند، یکی دو تن از این جوانان شاکی را اعدام کنند قال بخوابد.
ظاهراً آقای قاری تمیز و پاکیزه به آنها قرائت قرآن میآموخته. میبردتشان حمام.
روزی که خبر شکایتها آمد، جناب قاری با زبان شیرین فارسی شکر است، با صراحت و سلاست و صلابت، راستاحسینی گفت:
«اگر محکوم شوم، صد نفر را با خودم پایین میکشم.»
و از این عبارت دو نکته مسلم بیرون زد. یکی اینکه آن صد نفر در «بالا» هستند. یعنی تشریف دارند. دو اینکه فعل انتخابی او برای تهدید، نشان از جدیّت و اهلیت و تجربه و پراگماتیسم داشت.
هویت ۹۹ نفر بقیه معلوم نیست!
هفته گذشته باز خبر از تبرئه او آمد. در این سالها هیچکس به اندازه او در هیچ موردی برائت حاصل نکرده.
جان برادر
چهل سال آزگار گذشت و به قولی: «چنانکه که سیخ از کباب گذشت». عجب اینکه با این همه زجر و بدبختی و تجاوز که مردم در این مدت دیدند، با این همه جوان که اینها از مردم کشتند، هنوز به ملت ایران تفهیم اتهام نشده!
صحبت چهل سال پیش است. یک روحانی روضهخوان هفته پیش گفت:
«۴۰ سال قبل قرار بود "احسان طبری" و "آریانپور" بیایند و در "دانشکده الهیات" مارکسیسم را تدریس کنند و اکنون در چهلمین سالگرد انقلاب، من از روضهخوانی و منبر امام حسین منع میشوم!»
به قول شاعر:
آنکه دائم هوس سوختن ما میکرد – کاش میآمد و از دور تماشا میکرد
آدمی از خواب که میپرد رؤیایش تمام میشود و هنوز جای شکرش باقی است. بدبختی آنجاست که رؤیا کش بیاید و به کابوس بنشیند. در ایران خیلی رؤیاها بد سرانجام شد. حتی «رؤیای نیمه شب تابستان» شکسپیر به جمهوری اسلامی که رسید کابوسی شد در نیمه شب تابستان هفته پیش و این در و آن در که ۶۰۰ میلیون تومان وثیقه جور کنند تا کارگردان و مدیر تئاتر را از بازداشت درآورند.
خوشبختانه تماشاچیها موفق شدند از محل حادثه فرار کنند! تازه آقای اعلم الهدا گفته بود «آن شیخ پیر را هم که نمایش را نوشته دستگیر کنید. ما فهمیدیم که اسمش را عوض کرده!»
نمایش از ادامه ماند. به قول شاعر:
درِ تماشاخانه ببستند که به جایش لابد – درِ گرمابۀ قاری بچگان بگشایند ....
من از بچهگی یا بچگی ... (کدامش درست بود؟) بگذریم، اصلاً من از کودکی طبع شعر درستی نداشتم.
اما خوشم آمد که نویسنده و کارگردان دیگری با همت و جرأت، به اعتراض و همدلی با کابوسزدگان، نمایشش را تعطیل کرد:
«ما امروز در برابر ظلم و بی عدالتی نباید سکوت کنیم چرا که ممکن است فردا از این اتفاق ها برای خودمان بیفتد.»
البته چندانکه از کردارش خوشم آمد، گفتارش خوشایندم نبود. مقاومت در برابر بی عدالتی را به عشق آزادی همه انسانها بروز دهیم و گرو نکشیم و واکسن فردای «خودمان» نخوانیمش.
سعدی بزرگ -به نظر من بزرگترین شاعر دنیا- فرمود:
«بنیاد ظلم در جهان اول اندکی بوده است هر که آمد بر او مزیدی کرده تا به غایت امروز رسیده.»
و کروبی گفت لفظ «مطلقه» را رفسنجانی بر اختیارات ولی فقیه افزود! و رهبر معظم عقیده دارد:
«البته یک مطلقه دیگر باید مجاور مطلقه قبلی اضافه کرد!»
احمد جان، دیشب خواب میدیدم شاه دوربین عکاسی برداشته به ملت میگوید «بگو چیز ازت عکس بگیرم!». ملت میپرسد «بگم چی؟» شاه میگوید «هیچچی، لبخند بزن!» و ملت میپرسد «لبخند چیه؟» شاه میگوید «بگذریم. با تو نبودم!»
خوشت آمد داداش؟ جوک سلطنتطلبی گفتم حال کنی. البته ضد حال هم بلدم بزنم:
- خانم شما چرا لبخند نمیزنید؟
- چرا لبخند بزنم توی دوربین شما اعلیحضرت؟ فرض بفرمایید من خواهرزاده یکی از سه دانشجوی کشته شده در ۱۶ آذرم. یا نامزد آن جوانی بودم که بادیگارد همسر معاون ساواک در کفاشی شارل ژوردن، با گلوله کشتش. رفته بودیم برای من کفش عروسی بخرد. یا فرض بفرمایید من خواهر خسرو گلسرخیام که ساواک بیخودی کشتش. چه اقدامی کرده بود برادر من؟ .... حالا میدان ژاله و باقی بماند.
- ای خانم، جمهوری اسلامی که بیشتر میکشد.
- ای اعلیحضرت! شما هم انگار با این سلطنتطلبها نشست و برخاست دارید!
احمد عزیز، نه خیال کنی من با سلطنت مخالفم، نه خیال کنی من با سلطنت موافقم. من کلاً با همه مخالفم. فقط با ملت موافقم و همه امیدم این است که ملت هم خودش با خودش موافق باشد. یعنی تن به دمکراسی بدهد. حکومت خودش بر خودش.
این را هم بگویم برادر، ما اگر سر رأیگیری جمهوری اسلامی کلاه سرمان رفت، زیاد نباید خودزنی کنیم. ملت انگلیس هم سر رفراندوم «بِرِگزیت» کلاه سرش رفت و خام دو سه تا سیاستمداری شد که به جای تحمیقات ایدئولوزیک، هوچیگری ژورنالیستی را یدک میکشیدند. در نتیجه طرح خروج بریتانیا از اتحادیۀ اروپا مثل گاوی شده که سرش توی خمره گیر کرده.
سابقه: سر گاوی در دهی نزدیک قزوین در کوزه بزرگ گیر میکند. دخو، یا دهخدا، یا کدخدا، ولی فقیه مطلقه روستا، راه حل میدهد و سر گاو را میبرند. بعد مدتی با خبرگانش مشورت میکند و حکم حکومتی میدهد که خمره را بشکنید. (این هم برای همنسلان خودم و جوانترها اگر نشنیده بود باشند.)
داداش حرف رأیگیری و دمکراسی یا مردمسالاری را زدم و البته از شرایطش غافل نیستم که باید در محیط سالم برگزار شود. وگرنه اگر اساسش بر این باشد که آقای دمکراسی لخت مادرزاد با خانم مردمسالاری خلوت کرده باشد و فیلمشان را بگیرند و بابت حقالسکوت، رأی به نفع طرف مقابل بخواهند، میشود دمکراسکسی که اخیراً هیئت رئیسه شورای شهر بابل درگیرش شده و کار رقابت اکثریتی به سیدی ضد اخلاقی کشیده.
خواهر دمکراسکسی برای محکمکاری، شش تا دوربین در شش گوشه حجله گاه کار گذاشته -انصافت را شکر، زن- و فیلم انتخاباتی! از حضرات گرفته و امام جمعه شهر پرده از این رسوایی برداشته.
کارشناسان امور غیراخلاقی میگویند با توجه با اینکه شخص امام جمعه خودش در هیچیک از این ویدئوها حضور ندارد! و با توجه به اینکه گفته «من چندین بار در نماز جمعه یادآور نکاتی در خصوص این افراد شدم.» و توضیح داده «شنیدهام کسی که این فیلمبرداری را انجام داده آنقدر حرفهای عمل کرده که جای هیچ گونه ابهامی باقی نماند.» و با توجه به اینکه نگفته: «با این زن زناکار باید به شدت برخورد شود.» و با توجه به اینکه خود ایشان قضیه را کشف کرده و گفته «خواست خدا بود که ماجرا لو برود.»... بله، کارشناسان امور غیراخلاقی، هرگونه نتیجهگیری از این مجموعه را اخلاقی نمیدانند.
احمد جان
کاش زنده بودی برمیداشتی یک نامه دیگر مینوشتی. تو دستت برکت دارد. وقتش است جان داداش.
قربانت- محمود
برگرفته از رادیو فردا