امان از دین و مذهب که مدتهاست روز و شب از آن می شنویم، و نه از دین مسیح که دین بیشترین مردم فرانسه است، که از دین مبین اسلام! از کشور مسلمانان راستین گریختیم و به کشور کافران پناه آوردیم، و در این جا هم از این دین مبین و پیروانش در امان نيستيم! گویی سرنوشت ما را با آن رقم زده اند و به هر کجایی که می رویم همچو سایه به دنبالمان می آید.
چه خوش گفت آن کس که گفت: عیسی به کیش خود و موسی به کیش خود! باید پذیرفت که هر دینی آیین و رسوم خود دارد و هر بنده خدایی هم در انتخاب باورهایش آزاد است و باید آزاد باشد و آزاد بماند، چراکه آدمیزاد هر که باشد و در هرکجایی، آدابی دارد و اعتقادی، و اما نباید این اعتقادش سبب آزار دیگران شود و بخواهد آن را به دیگران تحمیل کند.
فرزانه ای می گوید: باور هر فردی برایش نکویی دارد و شکستن باورش، شکستن خدای اوست، و قلب انسان معبدی ست که اگر درش به روی آدمها بسته باشد به روی خداوند هم بسته می ماند. و هیچ یک از بزرگان نیز از ادیان و پیروانش بد نمی گوید و درون هر مذهبی جز نیکی نمی جوید و سوای آن نمی بیند، چراکه پرستنده خداوند، خدای خود را در تمام شکلها، نماها و صورت ها می یابد و محترم شمردن خلق خدا را احترام به خدایش می پندارد.
در این دنیا هم هرکس به نوعی عبادت می کند و افراد در مناطق مختلف آدابی ویژه خود دارند. می خوانیم که زیبایی، حیات هنرمند است و درون مایه شاعر و روح موسیقیدان، و شمشیر راستین محمد هم افسون شخصیت خود او بود، و خداوند زنده در طبیعت است که به صورت های مصنوعی درون گورهایی دفن و پنهانش می کنند، در حالی که بایدش در تمام این نامها: راما، کریشنا، شیوا، بودا، ابراهیم، سلیمان، زرتشت، موسی، عیسی و محمد جست و شناخت.
گاندی هم می گوید: ترس با دین و مذهب منافات دارد، و اما می بینیم که مردم به رغم تمام این گفته ها و سروده ها همچنان از ترس دین، عمری درون این ترس و با این ترس زندگی می کنند، در این دنیا هستند و عمری در هراس از آن دنیا و از وحشت جهنمش جهنمی برای خود در این دنیا می آفرینند! می خوانیم خدا انسان را آفرید و انسان خوب و بد را، و ما آدمها هم خوبی ها را رها کرده ایم و به دنبال بدی ها می شتابیم.
عرفا و دانایان از نیکی و زیبایی و صلح و صفا به گوشمان می خوانند و ما آدمها گویی گوشهای مان برای شنیدنش و چشمان مان به روی روشنايي و زیبایی هاي روي زمين بسته است، چون همچنان به دنبال باورهای ترسناک خود می رویم و هرکس هم که چو ما نیندیشد سزاوار مرگ است!
خلیل جیبران می گوید: کره زمین سرزمین منست و آدمها خویشان من! و همه آدمها را، از هر تیره و طایفه ای، همچو خود می پندارد و نه چو دیگرانی که از ترس آن دنیا در سیاه چالِ تاریک جهل و نادانی بسر می برند و از ترس اهریمن به دنبال نمایندگانش در این دنیا می روند که به گوششان مدام از ترس و سیاهی می خوانند.
می گویند موسیقی صدای خداست و چیزی که علم از بیانش عاجز است، هنر می تواند آن را تلقین کند، و چیزی که هنر در سکوت تلقین می کند، شعر آن را با صدای بلند می گوید، و اما این موسیقی است که می تواند نشان دهد و بنمایاند چیزی را که شعر نمی تواند با کلمات بیان کند! و از سویی هم می شنویم که شنیدن موسیقی و رقص و آواز معصیت دارد و کسانی هم باورش دارند و بجای رقص در عزای دشمنان سرزمین شان سینه می زنند و عوض آواز برای شان نوحه می خوانند و بر سر گورشان می روند و اشک می ریزند.
نه داستان برپايي مراسم مذهبي، و نه داستان اشك ريزي هم تازه اي نيست و ربطي به حكومت اخوندها ندارد. در دوران سلطنت محمد رضا شاه هم چنين مراسمي نه تنها در مساجد كه در خانه هاي مردم هم اجرا مي شد و مي شنيديم كه ريختن اشك صواب دارد و براي رفتن به بهشت از واجبات است. برايم تعريف كردند در يك خانواده شيرازي در شهر شيراز، مرد سنتي ان خانواده در تمام روزهاي ماه محرم در خانه اش مراسم روضه خواني داشت و خانه پر از جمعيت مي شد و افراد خانواده از اين داستان در عذاب، و جرات اعتراض هم نداشتند. روضه خوانان به نوبت مي امدند و روضه شان را مي خواندند و مي رفتند. و اين داستان سالها همچنان ادامه داشت تا اين كه روزي پسر خانواده به داد مادرش رسيد، روزي كه پدرش ناچار بود براي مهمي چند ساعتي در خانه حضور نداشته باشد. و پسر اگاه از غياب پدر در ان روز، براي نجات مادرش به فكر اجراي برنامه اي براي پايان دادن به روضه خواني در خانه شان افتاد و به دنبال عبا و عمامه اي رفت و در بيرون از خانه خودش را همچو روضه خواني اراست و عبا را بر دوش و عمامه را بر سر نهاد، عصايي به دست گرفت و به ياري دوستان صورتش را اراست و لنگان لنگان به درون خانه امد و براي خواندن روضه بالاي منبر رفت، روضه اش را چو ديگر روضه خوانان با دعاي مرسوم اغاز كرد، و اما در حين خواندنش ناگهان برخاست و شروع كرد به رقصيدن و بشكن زدن و خواندن:
برادرت سفيده تو چرا سياهي
سياها مثل تو نميرن الهي
...
حاضران در مجلس هاج و واج از ديدن يك چنين روضه خواني و شنيدن يك چنين روضه اي مجلس را به سرعت ترك كردند و روضه خوان هم عبا و دستارش را به كنار نهاد و همراه ساير افراد خانواده در انتظار امدن پدر نشست. پدر امد و از ديدن حياط و خانه تهي از مردم هاج و واج ماند كه داستان چيست و برايش از امدن يك روضه خوان و خواندن روضه ي شگفت اورش گفتند و او هم تصميم گرفت از ان پس برنامه ي روضه خواني اش را در مسجد اجرا كند كه يك چنين روضه خواني اجازه ورود به درونش را نداشته باشد! و اهل خانه هم نفسي كشيدند و شكر خدا را به جاي اوردند و اين پسر را دعا!
روزگار همواره همين روزگار بود و دوران همين دوران با پستي ها و بلندي هايش، و اما اين روزها از هر سو می شنویم دوران بدی ست! در حالی که سنت اگوستن به حق می گوید: ما خود دوران خودمان را می آفرینیم، و میلارپا می گوید: پس از آن که خود در وجود خودم زیارتگاهم را ساختم دیگر گام به درون زیارتگاه شهرم ننهادم.
دانایان جملگی از نیرو و توان ما آدمهای روی این زمین می گویند و ما بی خبر از آن، سرگردان و پریشان به دور خود می چرخیم و از بدی روزگار می نالیم! و اين روزها هم كه از استبداد به صورت گذشته ها در بيشتر كشورها خبري نيست، خودمان به دنبال آدمهای ناباب و مکار می رویم و با اراي خود آنان را بر سریر قدرت می نشانیم و سپس از کنش و منش شان شكايت مي كنيم.
بخاطر می آورم هنگام انتخابات در فرانسه آدم درستی که سابقه زدوبند نداشت، وارد میدان شد و هنگامی که گفتم به او رآی خواهم داد، اطرافیانم می گفتند او هیچ شانسی نخواهد داشت! البته با چنین طرز تفکر مردم او و امثال او هیچ زمان شانسی نخواهند داشت، چراکه که خود مردم چنین شانسی به او نمی دهند، همانطور که ندادند و همان آدم عوضی بار دگر انتخاب شد! و همان آدمهای عوضی همچنان به یاری خود مردم انتخاب خواهند شد. و در ایران هم ديديم كه با رفتن مردم به دنبال بدتر از بد و با انتخاب رهبر عمامه برسر که به مراتب از رهبر تاج برسر بدتر بود، چه بر سر کشور و مردمش آمد. چه باید کرد و گفت جز این که از ماست که بر ماست!