به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



شنبه، تیر ۳۱، ۱۴۰۲

شاپور بختیار سمت نخست‌وزیری را به شرط رأی تمایل مجلس می‌پذیرد

 

علی شاکری زند

برگهایی از زندگی سیاسی دکتر شاپور بختیار*

* * * * * * * * * * * * * *

بخش چهاردهم

 بختیار یک شخص نیست؛ یک راه است؛ راه امروز و آینده‌ی ایران

 

شاپور بختیار سمت نخست‌وزیری

را به شرط رأی تمایل مجلس می‌پذیرد

در بخش سیزدهم این نوشته شرایط بختیار با پادشاه برای تشکیل یک دولت و موافقت شاه با آن شرایط، و نیز معرفی هیأت دولت به شاه و نظر نه چندان مساعد وی دربارهِ‌ی ارتشبد فریدون جم برای وزارت دفاع را دیدیم.

یکی از شرایط قبول نخست‌وزیری از سوی بختیار نیز که برخلاف ظاهر در نظر او از اهمیت بسیار برخوردار بود و در نقل قولهایی که در بالا از او در این زمینه کردیم قید نشده‌بود این بود که او نه تنها لزوم کسب رأی تمایل از مجلسین برای دولت و برنامه‌ی دولت خود را با شاه مطرح کرده‌بود بلکه همچنین از او خواسته‌بود تا پایان این امر از کشور خارج نشود. در نتیجه شاه تا پایان کار رآی تمایل از دو مجلس در کشور ماند و با دریافت خبر انجام این امر از سوی بختیار در فرودگاه بود که با هواپیمای آماده‌ی پرواز از کشور عزیمت کرد.

درباره‌ی انگیزه‌ی پذیرش این سمت از سوی بختیار نیز بعضی از «جاه‌طلبی» او سخن گفته‌اند؛ با فراموش کردن این حقیقت که پذیرش چنین وظیفه‌ی شگرفی در چنان شرایط، اگر به انگیزه‌ی انجام وظیفه‌ی خطیر نجات کشور از خطری مهلک نبود تنها می‌توانست به جنون تعبیرشود.

البته صاحبان اینگونه تعبیرها یا به بی‌اطلاعی دچارند یا به فراموشی. چه کسی که به خود اجازه‌ی چنین داوری‌های کوته نظرانه‌ای را می‌دهد فراموش می‌کند که بختیار چگونه در شرایط دیگری از پذیرش اینگونه پیشنهادها با اکراه خودداری کرده‌بود. در بخش نخست همین نوشته ها ما یادآور شده‌بودیم که بدنبال خروج پادشاه از کشور در روز ۲۵ مرداد و عزیمت وی به رم، سرلشگر زاهدی که پست نخست‌وزیری را اشغال کرده‌بود از طریق یکی از بستگان بختیار به او اینگونه پیغام داده بود:

«شما کاری که مستوجب سرزنش باشد نکرده‌اید؛ می‌توانید وارد دولت جدید شوید؛ روز یکشنبه به مناسبت ورود پادشاه به فرودگاه بیایید تا شما را به عنوان وزیر کار معرفی کنم.»

و البته بختیار این کار را نکرده و پاسخ داده‌بود «روزیِ من به آنجا حواله نشده وهرگز نخواهد‌شد!»

و او خود می گوید «بسیاری آمدند، چه کارها که نکردند که [در روز بازگشت شاه] به فرودگاه روم و به عنوان وزیر کار معرفی شوم؛ اما نرفتم. ۲۸ مرداد روز چهارشنبه بود؛ شاه روز یکشنبه برمی‌گشت؛ من قبول نکردم.»

و نیز، بعدها او چندین بار به زندان افتاد و در یکی از این دوره‌های زندان بود که شخصی از سوی ملکه ثریا اسفندیاری بختیاری که خویش بسیار نزدیک او بود برایش پیغام آورد که از زندان خارج شود و هر مقامی که بدان مایل است بدو داده شود اما تنها دست از مخالفت‌هایش بردارد. و این بار پاسخ او حتی تندتر از بار پیش بود.

دعوت از روزنامه نگاران اعتصابی کشور،

 در تاریخ ۱۴ دیماه، برای دیدار

با آنان و پایان اعتصاب

قبلاً دیده بودیم که به علت شدت گرفتن سانسور از زمان دولت نظامیان مطبوعات در حال اعتصاب سراسری بودند. بدین جهت بختیار می‌گوید:

«من مأموریت فوری دیگری هم برای انجام داشتم که آن را خودم به خود محول کرده‌بودم و در نظرم از اهمیتی بیشتر از همه برخوردار بود.»

بختیار کار خود را از برقراری آزادی کامل مطبوعات و پایان دادن به آن اعتصاب آغاز می‌کند. می‌گوید:

«شصت تن از سردبیران روزنامه‌ها را، که به منزل شخصی‌ام آمدند، خواستم. دو ماه بود که مطبوعات در حال اعتصاب به‌سر می‌بردند؛ می‌خواستند بدانند می‌خواهم چه پیشنهادهایی به آنان بکنم. و من به این زبان با آنان سخن گفتم:

«آقایان! اگر شما از فردا کار را از سرنگیرید و روش دیگری در پیش نگیرید من به نخست وزیری نخواهم‌رفت: البته در ابتدا برایتان دشوار خواهدبود زیرا عادت ندارید، اما می‌خواهم که از آزادی کامل برخوردار باشید. مشغول شوید، هراسی نداشته‌باشید، تعقیب نخواهیدشد. جز در صورتی که کاری خلاف قانون انجام دهید یا اینکه کسی ـ که البته من نخواهم‌بود ـ به علت اتهام خلاف واقع علیه شما شکایت کند. اما در این صورت نیز در برابر دادگاه‌های نظامی پاسخگو نخواهیدبود، و محاکم عادی به کارتان رسیدگی خواهند‌کرد.»

«در چهره‌ی مخاطبان من شگفتی آمیخته به ناباوری به چشم می‌خورد. نمی‌خواستند باور کنند که در ایران دولتی واقعی بوجود آمده‌است، و درباره‌ی حکومت نظامی پرسش کردند.»

ـ«هنوز برای برچیدن این دستگاه زود است. ولی این کار را بطور حتم انجام خواهم‌داد؛ یک استان بعد از استان دیگر. و در هر حال نیز حکومت‌های نظامی زیر نظر مستقیم من هستند. از شما می‌خواهم آنچه می‌خواهید بنویسید. اگر نظامیان ساواک به سراغ شما آمدند تا ببینند چه می‌کنید بیاندازیدشان بیرون. من به آنها دستورات اکید خواهم‌داد که مزاحم شما نشوند. بگذارید قلم های شما آزادانه حرکت کنند، شما از این پس در کار حرفه‌ای خود آزادید.»

«آنان به سخن من اعتماد کردند و فردای آن روز روزنامه ها انتشار یافتند... یاوه‌هایی هم نوشتند، اما وضع آنها به سرعت تثبیت شد. قربانی درست کردن و شهیدسازی نه تنها کار درستی نیست، ناهنجارترینِ خطا نیز هست۱

سپس هیئت دولت، طبق تشریفات معمول، اما بدون زرق و برق‌های کهنه و زننده‌ی مرسوم، به شاه معرفی شد. می‌گوید:

«به حضور شاه رفته، گفتم:

ـ«اعلیحضرت: باید ابتکاراتی صورت گیرد. ما با لباس‌های مناسب به حضور خواهیم‌آمد، اما لباس رسمی در کار نخواهد‌بود. لباس ما کت سیاه، یا کت و شلوار تیره رنگ، با پیراهن سفید و کراوات های تیره رنگ خواهدبود.»

«سپس، بر سر سخنرانی مرسومی که پادشاه می‌بایست ادامی‌کرد توافق کردیم.»

و دیده‌خواهدشد که مضمون این سخنرانی چه اندازه اهمیت داشته‌است. بختیار مُصر بود که حکم انتصاب او به ریاست دولت پس از رأی تمایل مجلسین صادر شود. یاد آوری می‌کند که:

«در این فاصله نیز، در تاریخ ۱۳ دیماه، دو مجلس سنا و شورا به انتصاب من به ریاست دولت رأی داده‌بودند۲

او که هم بر فلسفه‌ی حقوق تسلط عمیق داشت و هم در پراتیک آن آشنایی و تجربه‌ی عمیق کسب کرده‌بود، می‌دانست که از دیدگاه حقوق که دستگاهی صوری است، رعایت عملی قواعد و مقررات، هرچند صوری، اگر از مضمونی که آن مقررات آن را نمایش می‌دهد مهم‌تر نباشد از آن اهمیت کمتری ندارد. او که سالیان دراز، همراه با جبهه ملی ایران، علیه انتخابات تقلبی مبارزه کرده‌بود، بهتر از هرکس با ماهیت غیردموکراتیک مجالس آن زمان آشنا بود. اما این واقعیت را دلیلی برای تخطی از قانون، و نیز سوابق موجود در تاریخ مشروطه‌ی ایران، که بارها از سوی دکتر مصدق و برخی از نخست‌وزیران دیگر بر آنها تأکید شده‌بود، در تقویت مبانی دولتی که در حال تشکیل آن بود، نه جایز می‌دانست نه مفید. در پاسخ مغرضانی که برای تخطئه‌ی وی این رأی تمایل‌ها را بی‌ارزش می‌نامیدند به درستی یادآورمی‌شد که «دکتر مصدق‌ها هم بارها از چنین مجالسی رأی تمایل گرفته‌بودند۳.» و در یکی از دو مجلسی که از آنها رأی تمایل گرفت، در سنا، در روز ۲۳ دیماه ۱۳۵۷ به هنگام معرفی دولت خود، ضمن اشاره به اهمیت پارلمان در نظام دموکراتیک، بر روی دوران‌های نخست‌وزیران بعد از مصدق خط بطلان کشید و با توضیح دقیق رئوس برنامه‌ی دولت خود اعتبار مشروطیت را به مجلس بازگرداند و بعلاوه با صراحت و واقع‌بینی خاص خود به دلایل انتخاب خویش بعنوان نخست‌وزیر پرداخت. در ابتدا گفت که، یک جايی ولتر میگوید اگر خدا نمی‌بود، بایستی او را خلق می‌کردیم، حالا اگر یک اقلیت در یک پارلمان نباشد باید اقلیت تراشید. اصلاً یک مجلسی که اقلیت و مخالف با دولت نداشته‌باشد ایجاد سوء ظن می‌کند. …من در زمان حکومت مرحوم مصدق همان عقاید را داشتم که الان دارم و عمل من در بیست‌و پنج‌سال مؤید روشنی [بر آن] است و[مبتنی بر] معتقداتی است که همیشه داشته[ام] و اگر عمری باقی باشد مِن بعد خواهم‌داشت. …من در شرایطی قبول مسئولیت کردم که همانطوری که عموم آقایان محترم می‌دانید مملکت چه از نظر اقتصادی، چه سیاسی، چه اجتماعی به بن‌بست رسیده و اگر چنین شرایطی نبود اطمینان کامل دارم که مرا به سمت‌نخست وزیری نمی‌گماردند.

اولین عمل دموکراتیک بنده تقاضای رأی تمایل بود و یکی از شروط قبول مسئولیت بود تا آرام آرام به مردم این مملکت ثابت بشود که نمایندگان آن مملکت، پارلمان مملکت باید در تعیین نخست‌وزیر حتی در اظهار رأی تمایل حق مسلم و قاطع داشته‌باشند. اگر احزابی با اکثریت قاطع در پارلمان بود البته مسأله مطرح نمی‌شد و بخودی خود نماینده‌ی حزب اکثریت، رئیس حزب اکثریت کاندید نخست‌وزیری می‌بود ولی در شرایط کنونی، جز این راه که از زمان مرحوم دکتر مصدق تا کنون بهیچ وجه اجرا نشده‌بود[چاره همین بود که] بنده پیش‌قدم شدم و امیدوارم که این روش باز هم ادامه پیدا بکند. …» [ت. ا.] او که صدور حکم نخست وزیری از جانب شاه پیش از رأی مجلس را نپذیرفته‌بود، چنین رأیی را، ولو از جانب مجلسی که مانند بسیاری از مجالس بعد از مشروطه تحت نفوذ دیکتاتوری تشکیل شده‌بود، بر صدور حکم نخست وزیری از سوی یک مرجع مذهبی، که هیچگونه اختیار و مشروعیت قانونی برای چنین کاری نداشت مرجح می‌دانست زیرا، تالی فاسد آن، چنانکه بعداً شاهد آن بودیم، یعنی تعیین نخست‌وزیری از سوی هر مرجع و مقام دیگری را به معنای آغاز هرج‌ومرج کاملی می‌دانست که، به حکم صدها تجربه‌ی تاریخی، با شکستن حفاظ قانون اساسی در هر کشوری جای روابط قانونی در جامعه را می‌گیرد۴. در مصاحبه‌ای به تاریخ ۱۵ بهمن ماه ۵۷، در پاسخ به این پرسش می‌گوید «ایشان یک دگمی دارند بر علیه دودمان رضا شاه، محمـدرضا شاه و این مسئله مربوط به من نیست. اما آنجایی که می‌گویند شما فرمان‌تان را از ایشان گرفتید، بنده می‌توانم بگویم دکتر مصدق‌ها و مستوفی‌الممالک‌ها و خیلی اشخاصی که از ما بزرگتر بودند همین کار را کردند و تمام وزرای جبهه ملی تمام این آقایان قضات پاکدامن خیلی‌هاشان همین فرامین را داشته‌اند. بنده نمی‌توانم ببینم چرا این فرمان وقتی بدست من رسید از ارزشش کاسته‌شد یا منفور تلقی شد۵.»

او به همین جهت مُصر بود که شاه را نیز وادارد تا «نقش خود را بی‌کم‌وکاست انجام‌دهد.»

«روز شنبه، شانزدهم دیماه، روز اول هفته‌ی ایرانی که جمعه روز تعطیل اسلامی آن است، به کاخ سلطنتی رفتیم. من تیمم را، بدون آن خم‌وراست شدن‌های تا زانو که مرسوم بود معرفی کردم؛ مؤدبانه، آنگونه که در فرانسه می‌کنند، و شاید کمی بیشتر، مانند انگلستان. شاه، با گفتن این که طبق قانون اساسی دولت مسئول امور کشور است، و او تصمیم گرفته‌است که در آینده دیگر از این اصل عدول نشود، همان سخنرانی را که پیش‌بینی کرده‌بودیم اداکرد. «مصدق هم هیچگاه موفق نشده‌بود او را به اعلام تصمیمی بدین روشنی وادار کند؛ و او هرگز از زمان جلوس به تخت سلطنت به چنین زبانی سخن نگفته‌بود. از یاد نبریم که در اوضاعی سخت ... قرار داشتیم.» [ت. ا.]

«از ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ تا ۱۶ دیماه ۱۳۵۷؛ چه گفت‌وگوها، چقدر مبارزات، چقدر شورش‌ها و خونریزی‌ها که برای رسیدن به چنین نتیجه‌ای روی نداده‌بود۶

او در سخنرانی خود در روز سه‌شنبه هفدهم بهمن ۱۳۵۷ (برابر ششم فوریه ۱۹۷۹ میلادی)، که لایحه‌ی انحلال ساواک و محاکمه و مجازات مقام‌های مسئول گذشته کشور و چهار لایحه‌ی دیگر دولت به تصویب مجلس رسید، در حالی که حرکات شورشی هواداران خمینی درست از یک سال پیش‌تر آغاز شده‌بود، تشکیل دولت خود را نتیجه‌ی مبارزات دوساله‌ی پیش از آن خواند و در این باره گفت: «دولتِ اینجانب نتیجه‌ی مسلم انقلابی است که از دو سال پیش برای رفع تجاوزاتِ مستمر و فجایع غیرقابل توصیف که در کشور متداول گردیده‌است می‌باشد. دولت اینجانب به اصول اهداف جبهه ملی ایران همواره چشم دوخته و در راه تحقق آن‌ها کوشش خواهدنمود۷ [ت. ا.]

و نیز ضمن سخنانی که اطلاعات در آن بخش انتقاد از خمینی را با حذف نام وی سانسور کرده‌بود، افزود: «... روش دولت در مقابل هر قانون‌شکنی معلوم است. قانون‌شکن دیروز، ساواک و دیکتاتوری بود. از این قانون‌شکنی‌ها نباید به سوی قانون‌شکنی جدید و اشخاصی که به جان و ناموس مردم تعدی می‌کنند برویم. وقتی صحبت از قانون اساسی می‌کنیم، صحبت از اجرای دقیق آن است و این قانون اساسی مفت به دست مردم نیامده‌است. اگر امروز شهید دادیم، ٧٢ سال پیش نیز شهدایی داشتیم. اگر این مسایل را امروز مطرح می‌کنم برای این است که بعضی‌ها هر روز به مصلحت روز رنگ عوض می‌کنند ت. ا.]

دولت بختیار از دیدگاه های دیگر

دکتر سنجابی، با استناد به یک جمله‌ی شاه در کتاب پاسخ به تاریخ، تشکیل دولت بختیار را به فشار عوامل بریتانیا نسبت می‌دهد. قبلاً از قول شاپور بختیار دیده‌بودیم که روزی سپهبد مقدم، پس از یک مکالمه‌ی تلفنی، به منزل او رفته، مقدماتی را برای دیدار احتمالی او با شاه چیده و در بازدید دیگری از او نیز گفته‌بود که شخص شاه مأموریت این ملاقات ها با دکتر سنجابی، مهدی بازرگان و او را به وی داده‌است.

شاه در آن کتاب خود چگونگی ترتیب نخستین دیدار با شاپور بختیار را چنین شرح می‌دهد:

«پس از بی‌نتیجه ماندن مذاکراتم با سنجابی سپبهد مقدم از من پرسید آیا ممکن است شاپور بختیار را ببینم؟ او یکی دیگر از افراد جبهه ملی بود که در حکومت مصدق به عنوان معاون وزیر خدمت کرده بود. من پیش از آن توسط نخست‌وزیر سابقم آقای آموزگار که بعد از برکنار شدنش نیز مشاور قابل اعتمادی بود با وی تماس داشتم۸. برخلاف سنجابی که به سخنرانی‌های آتشین، در زمانی که نیاز به آرامش و تعقل بود، ادامه می‌داد بختیار با احتیاط و اعتدال عمل می‌کرد. من با پذیرش او موافقت کردم. ژنرال مقدم شبی او را به قصر نیاوران آورد. با هم مذاکرات مفصلی داشتیم که در آن بختیار به تفصیل وفاداری خود را به قانون اساسی و سلطنت [را] اعلام کرد. او خواستار بود که بر طبق قانون اساسی عمل شود و قبل از آنکه من برای تعطیلات به خارجه بروم شورای سلطنتی تشکیل شود و وی رأی اعتماد از مجلسین بگیرد. من تا حدی با اکراه و در زیر فشار خارجی با انتصاب بختیار به نخست‌وزیری موافقت کردم. من همیشه او را یک آنگلوفیل و یک عامل شرکت نفت انگلیسی می‌شناختم۹. پایگاه سیاسی او عمقی نداشت. او به من اقرار کرده بود که تمام اعضای جبهه ملی از ٢٧ نفر تجاوز نمی کنند۱۰. سرانجام پس از ملاقاتم با لرد جرج براون وزیر خارجه ی سابق انگلیس در حکومت کارگری بود که تصمیم بر انتصاب بختیار به نخست وزیری گرفتم. من و براون دوست قدیمی بودیم. او دست مرا گرفت و خروجم را از کشور توصیه کرد و گفت فقط برای مدت دو ماه استراحت بروید. و بعد به شدت بختیار را تقویت نمود۱۱.

آیا این بختیار «آنگلوفیل و عامل شرکت نفت انگلیسی» همان مدیر اداره کار خوزستان نبوده که در نتیجه ی درگیری هایش با شرکت نفت در دفاع از حقوق اساسی و منافع کارگران محروم ایرانی پالایشگاه نفت آبادان، دیده بودیم، چگونه سرانجام با فشار دائمی همان شرکت نفت از طرف وزیر کار به تهران فراخوانده شد؟

معنی اظهار نظرهای بیگانگان!

درباره ی اینگونه اظهار نظرهای بیگانگان باید نکات بسیاری را در مد نظر داشت. یکی از این نکات این است که در هر موقعیتی آنان از اوضاع ارزیابی هایی انجام می دهند که طی آنها در عین جستجوی منافع کشور خود گاه برای ما هم از ظن خود دلسوزی هایی می کنند. بر ماست که منظور آنان را از پس ظواهر فریبنده‌ی آن به‌درستی دریابیم؛ ضمن آنکه نباید فراموش‌کرد که در پاره‌ای موارد منافع دو طرف، به صورت گذرا هم که باشد با هم تطبیق می‌یابد؛ و حتی در موارد نادری در میان آنان کسانی هم یافت می شوند که انصاف را بکلی از دست نمی دهند. مانند وکیل بریتانیا در دادگاه لاهه که پس از صدور رأی گفته بود من اگر به عنوان قاضی نماینده ی انگلستان در میان قضات دادگاه شرکت داشتم به نفع ایران رأی می دادم. البته او اینجا از دید قضایی صِرف و از مقام یک قاضی نظر می داد، یعنی مقامی که در بسیاری از کشورها، خاصه کشورهای غربی، از طرف دارندگان آن در مواردی که نادر هم نیست دارای ارجی بسیار بلند تر از هر ارزش دیگر بشمار می آید، و گاه تا حد تقدس، محترم داشته‌می‌شود. در بحبوحه‌ی درماندگی محمـد رضاشاه در آبانماه ۱۳۵۷، پرویز راجی، سفیر ایران در لندن در یادداشت‌های روز ۲۲ آبان خود نوشته است: «ناهار با مایکل وبر بودم. گفت تونی پارسونز و بیل سالیوان۱۲، تقریباً به طور روزمره اعلیحضرت را می‌بینند و بنا بر تلگراف‌های سالیوان که مایکل در واشنگتن دیده بود، بیشتر حرف‌ها را تونی می‌زند. امید فراوانی به تشکیل یک دولت ائتلافی آشتی ملی دارند.»

راجی در ادامه نوشته است: «ابتدا قرار بود انتظام، نخست وزیر شود، ولی او واقعاً به علت کسالت نمی‌پذیرد. سپس صحبت امینی پیش می‌آید، و عضویت امثال سنجابی و بازرگان و پسر شریعتمداری در هیات دولت، اما جبهه ملی در آخرین دقیقه زیر حرف خود می‌زند.»

«مایکل گفت: "سنجابی مرد ضعیفی است، در پاریس زیادی درجا زد، و حالا، البته، دیگر کسی نمانده که بشود با او صحبت کرد." پرسید چیزی به نظر من می‌رسد. دو دل، درباره ضرورت مسلم یافتن نوعی راهِ ‌حل سیاسی، مطالبی مِنّ و مِنّ کردم و افزودم ارزشیابی وزارت خارجه انگلیس به نظر من زیادی بدبینانه است. مایکل گفت: "تو خودت هم خیلی غرق در خوشبینی نیستی. تونی پارسونز، از درد ناچاری پیشنهاد می‌کند دولتی موقت از افراد خوشنام و قابل اعتماد، ولو سیاستمدار نباشند، تشکیل شود. اما فوری به مشکل اسامی برمی‌خوریم.۱۳

شباهت این مکالمات با سخنان شاه دربارهی چگونگی انتخاب کاندیداهای نخست‌وزیری در آخرین هفته‌های سلطنتش نشان می‌دهد که، چنانکه شاپور بختیار نیز درباره‌ی علت انتخاب خودِ وی به این مأموریت می‌گوید، این انتخاب ها از سر ناچاری بوده و توصیه‌ی این، یا مخالفت آن، نقشی کاملاً فرعی در آن داشته‌است. از این مکالمات پیداست که دست‌اندرکاران آن به گمان خود در فکر راه حلی برای برون ‌رفتن «ایران» از بحران سیاسی آن روز بوده‌اند، و هنگامی که راه حلی را در نظر می‌آوریم که سالیوان یافته و سرانجام هم، علی‌رغم رهنمودهای کاخ سفید، همان را به کرسی نشانده، یعنی دادن قدرت به خمینی و هواداران او، می‌بینیم که در هر یک از این «دلسوزی‌ها» تا چه اندازه واقعاً منافع ملت ایران درک می‌شده یا در نظر بوده‌است.

نظر دکتر سنجابی درباره‌ی

اثرات منفی تشکیل دولت بختیار

دکتر سنجابی در کتاب خاطراتش نیز درباره‌ی تشکیل دولت بختیار می‌گوید این کار: «باعث گردید قیام مردم ایران و انتقال حکومت از طریق مسالمت به نتیجه نرسد و منتهی به فروریختن اساس جامعه و قتل و کشتار و نابودی ارتش و استقرار حکومت آخوندی بشود...۱۴»

درست روشن نیست منظور دکتر سنجابی از این «فروریختن اساس جامعه» چه بوده‌است. اگر فرض کنیم که منظور وی نابودی نظام مبتنی بر قانون اساسی مشروطه بوده، وی توضیح نداده‌است که، در حالی که این «فروریزی» با تشکیل دولت موقت به فرمان «شرعی» خمینی، که او خود وزارت خارجه‌ی آن را پذیرفت، صورت گرفته چگونه می‌توان آن را به دولت بختیار و تشکیل آن نسبت داد؟ و اگر مراد وی این بوده که در صورت عدم‌تشکیل دولت بختیار امور به گونه‌ای دیگر و از راهی دیگر پیش می‌رفت، و به قول وی «انتقال حکومت از طریق مسالمت» به نتیجه می‌رسید و منتهی «به قتل و کشتار و نابودی ارتش و استقرار حکومت آخوندی» [ت. ا.] نمی‌شد، وی نمی‌گوید آن «راه دیگر» کدام بوده‌است، و تشکیل دولت بختیار چگونه مانع از تحقق آن شده‌است. اگر آن راه دیگر نه تشکیل دولت بختیار بود و نه تشکیل دولت موقت مبتنی بر آن «حکم شرعی»، تشکیل چگونه دولتی بود، آن هم از راه مسالمت‌آمیز؟ اگر فرض کنیم منظور وی از چنین راه حلی تنها تشکیل دولتی به ریاست خود وی بود، دیدیم که، حتی به فرض آن هم که شاه می‌توانست با آن موافق باشد، خود وی با اعلامیه‌ی پاریس و نیز مشروط کردن همه چیز به موافقت خمینی آن راه را بکلی مسدود کرده‌بود. دکتر سنجابی در این ادعای خود این واقعیت را بکلی نادیده می‌گیرد که، در آن شرایط، تنها راه ممکن برای تشکیل یک دولت غیرآخوندی قبول نخست‌وزیری از طرف شاه بود، خواه از طرف بختیار و خواه از طرف خود وی، و بدون منوط کردن آن به موافقت خمینی. زیرا خمینی با دادن مأموریت تشکیل دولت موقت به مهندس بازرگان در همان سفر نامبرده به پاریس نشان داده‌بود که تا جایی که کار به اراده‌ی او بسته می‌بود وی راهی برای نخست‌وزیری یکی از رهبران جبهه ملی باز نمی‌گذاشت و در نتیجه برای پندار کسب موافقت خمینی با پیشنهاد شاه به نخست‌وزیری خود وی که بر آن پافشاری کرده‌بود کمترین امکانی وجود نداشت. این واقعیت سرسختی بود که از خلال خاطرات دکتر عبدالرحمن برومند درباره‌ی دیدارهایش با خمینی در پاریس (نک. پایین تر) نیز به‌شدت تأیید می‌شود. وانگهی، مگر «حکومت آخوندی» چیز دیگری جز تشکیل دولتی به فرمان یک روحانی، تحت نظر وی و یک شورای انقلاب با اکثریتی مرکب از چند روحانی و گروهی دیگر از متعصبان دینی بود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ شاپور بختیار، یکرنگی، ترجمه‌ی مهشید امیرشاهی، صص. ۱۶۷-۱۶۶؛

-Chapour Bakhtiar, Ma fidélité , pp. ۱۳۴-۱۳۵.

۲ پیشین، ص. ۱۶۹.

Idem, pp. ۱۳۶.-

۳ نک. یادداشت زیر.

۴ خود وی به این پرسش، در گفتوگوی، زیر چنین پاسخ می‌دهد:

سئوال - آقای بختيار يكی از انتقادات مخالفين شما اينست كه از يك مجلسی رأی اعتماد گرفتيد كه مجلس رستاخيزی بود. در اين مورد چه می‌فرمائيد؟

دكتر بختيار - بنده معتقد هستم كه دو نكته اينجا بايستی تذكر داده‌شود. تا آنجائيكه من بياد دارم قبل از سال ۱۳۰۵ تا دوره شانزدهم من مجلسی را بياد ندارم كه در آن مجلس اكثريت و حتی يك اقليت قابل‌توجهی نماينده‌ی واقعی مردم بوده‌باشند. دخالتهای مستمر مانع اين می‌شد كه نمايندگان واقعی مردم به مجلس بروند. پس اين يك سنتی شده‌بود. هم مصدق داشتند و هم موتمن‌الملك داشتند، هم مستوفی‌الممالك داشتند،‌ هم مشيرالدوله داشتند،‌ هم رجالی كه به شهرت اينها نيستند و اين افراد ملی كنار افرادی كه اصلا ً بوی ملی‌گرايی از آنها نمی‌آمد. اينها توانستند خودشان را معرفی كنند و در بعضی مراحل مخصوصاً در دوره‌ی چهاردهم با آن مخالفت با قرارداد كافتارادزه، در دوره‌ی بعد مسئله‌ی قرارداد قوام‌السلطنه و نفت شمال، بعد در زمان ملی كردن صنعت نفت، هيچوقت ما بيشتر از ده دوازده نفر وكيل ملی در مجلس نديديم. اين يك نكته. پس وقتی كه حق مساعد شد و صدائی بلند شد در داخل مجلس و مردم فهميدند كه اين منعكس كننده‌ی افكار مردم است، ديگران هم تحت تأثير قرار مي‌گيرند. شما ببينيد چه اشخاصی به ملی‌شدن صنعت نفت رأی دادند. اينها خيلی هايشان از نوكران رسمی و سرسپردگان انگلستان بودند. پس يك موضوع اين است كه مجلس خوب و بد در ايران نبوده، جز مجلس بد من مجلسی نديدم و آنهم به علت مسائلی است كه از حوصله‌ی بحث امروز ما خارج است. ولی يك موضوع ديگری هم هست كه من معتقدم مجلس بد هم هر قدر بد باشد، بهتر از ديكتاتوری و بهتر از بی‌مجلسی است. وقتی كه يك قانونی وضع ميشود در يك مملكتی، الزاماً آن قانون ايده‌آل نيست. ولی اگر همان قانون ناقص [هم] اجرا بشود از هرج‌ومرج و استبداد كه دنبال آن می‌آيد، بهتر است.

وانگهی به عمر مجلس با محاسبه تعطيلات تابستانی سه چهار ماهی بيشتر نمانده‌بود. و من برای اينكه باز حرمت به قانون را تا سرحد امكان برسانم، وقتی كه پيشنهاد نخست‌وزيری به‌ من شد، تقاضای رأی تمايل كردم و اينرا هم در مكتب مرحوم دكتر مصدق آموخته‌بودم. از همين مجلسی كه هزار و يك ايراد همه به آن می‌گيريم، و واقعا ً هم همينطور بود، رأی تمايل خواستم. من خواستم اين سنت و اين راه‌ورسم فراموش‌شده را دوباره زنده كنم. يعنی شاه وقتی فرمان صادر می‌كند كه قوه‌ی مقننه اظهار تمايل كرده‌باشد و وقتی كه اظهار تمايل كرد،‌ شاه مطابق قانون فرمان صادر ميكند. من آمده‌بودم مشروطيت ايران را بر طبق قانون اساسی استوار بكنم و برای اين كار خواستم روز اول حرمت به آدم‌هائی بگذارم كه خيلی‌هاشان لايق هيچ حرمتی نبودند ولی به هر حال عنوان نماينده‌ی مردم را داشتند. اين يك احترامی به اسم مجلس و اسم نماينده بود، نه به آقايانی كه تمام رستاخيزی بودند.

و مخصوصاً [از فرصت] استفاده می‌كنم بگويم آن افرادی كه روزهای آخر بيشتر سر و صدا راه می‌انداختند از سرسپردگان ساواك بودند، از افرادی بودند كه خجالت نمی‌كشيدند يك دوره به اسم فلان حزب به مجلس بروند و دوره‌ی بعد به اسم حزب رستاخيز، و باز در وسط دوره‌ی تقنينيه رستاخيز را ول كنند و به نام حزب خيالی خود قال‌ومقال راه بياندازند. اينها افرادی بودند كه ساليان دراز هيچوقت آزاری نديدند، هميشه متنعم بودند، اگر اين آقايان اين اواخر آزاديخواه شدند و به ولينعمت خود، ساواك، خيانت كردند، باز به دليل اين بود كه جّو خارج حكم ميكرد و به اميد اين كه امام نسبت به اينها ارفاق خواهدكرد و شايد اگر انتخابات جديدی بشود اينها به مجلس بازخواهندگشت؛ كه ديديم خمينی راجع به اين موضوع اشتباه نكرد. اين افرادی كه عرض كردم آزاديخواهی‌شان تحت فشار خارجی گل‌كرده‌بو‌د، حالا هم هر كدام را می‌بينيد برای ملت ايران خودشان را ليدر و رهبر و افراد منزه و هميشه آماده‌ی خدمتگزاری به ملت معرفی می‌كنند.

اين مجلس به نظر من نه اينكه ايده‌آل نبود، بلكه بسيار مجلس بدی بود. ولی با همه‌ی افراد فاسدی كه در اين مجلس بودند اگر بخواهيم باز با مجلس كنونی مقايسه‌اش بكنيم من آن مجلس را ترجيح می‌دهم. اين بنظر بعضی از شماها شايد عجيب بيايد. ولی باز آن مجلس لااقل مفهوم قانون درش بود، حالا قانونِ بد، قانونی كه برخلاف مصلحت بود، قانونی كه هزار حقه‌بازی در اجرايش بود. اينها همه بجای خود، ولی مفهوم قانون در جمهوری اسلامی وجود ندارد. ما كه وحی داريم چرا قانون داشته‌باشيم؟ بنده نديدم تا حال حتی در اين قانون اساسی نكبت‌بار جمهوری مضحك اسلامی يك مورد، جز مورد بنی صدر، قانون اجرا شده‌باشد. تنها در مورد بنی صدر قانون اجرا شد. يعنی همان مجلسی كه تأييدش كرده‌بود به بيكفايتي اش رأی داد و همان فقيه عاليقدر و ولی امری كه فرمان رياست جمهوری‌اش را به او داده بود معزولش كرد. اگر اين مورد را شما جدا بكنيد، من مورد ديگری سراغ ندارم كه قانون جمهوری اسلامی برطبق خود آن قانون اجرا شده‌باشد. گفت‌وگو با دكتر بختيار به مناسبت ۱۶ ديماه، سالگرد آغاز دولت او، بخش چهارم: رأی اعتماد از مجلس رستاخيزی

۵ شاپور بختیار، مصاحبه ی مطبوعاتی ۱۵ بهمن ماه ۱۳۵۷.

۶ شاپور بختیار، همان، صص. ۱۶۹ـ ۱۷۰؛

-Chapour Bakhtiar, Idem, pp. ۱۳۶-۱۳۷.

۷ شاپور بختیار، سخنرانی هفدهم بهمن ۱۳۵۷ در مجلس شورای ملی.

۸ دکتر کریم سنجابی، ، امیدها و ناامیدی ها، ص. ٣١٧.

۹ در این سخنان شاه مهم شرح وقایع است نه اظهار عقیده ی شخصی او درباره ی شاپور بختیار و به اصطلاح ادعای «آنگلوفیل بودن» او ، که از زبان شاه درباره ی دکتر مصدق هم بارها، از آنجمله در پاسخ به تاریخ، گفته شده است. او که از شرکت داوطلبانه ی بختیار در ارتش فرانسه در جنگ دوم جهانی، برای دفاع از آزادی ملت فرانسه، بخوبی خبر داشته، زیرا در نخستین دیدارش با وی درباره ی آن با او سخن گفته و آن کارش را مورد تمجید قرار داده بوده(نک. یادداشت بعد) و می دانسته که آن فداکاری هم در نتیجه ی عشق به آزادی بوده، نه سرسپردگی به فرانسوی ها، برای آنکه درباره ی شاپور بختیار چنین اظهاری کند باید یا عقل یا حافظه اش را بکلی از دست داده بوده باشد، یا، به عمد و به نیت تخریب، مغرضانه سخن گفته باشد. برای فهم بهتر این موضوع به یادداشت های بعد مراجعه شود.

۰[1] پادشاه کشور، که از زندگی حزبی تنها کار احزاب شهساخته را می شناخت، به عمد تعداد اعضاء شورای جبهه ملی را با شمار همه ی اعضای آن سازمان خلط کرده است!

[1]۱ در بازگشت شاپور بختیار از فرانسه به ایران، در سال ۱۳۲۴، یک بار شاه او را، در اقامتگاه شخصی اش، به حضور خواسته بود. بختیار در این باره می گوید به خاطر دارم که، در حالی که در میان کتابخانه اش به میز بزرگی تکیه کرده بود به من گفت:

ـ«شما چندین سال در فرانسه تحصیل کرده اید. رشته ی تحصیل شما چه بوده است.»

«به او گفتم رشته ی تحصیلی ام چه بوده و چه مدارکی به دست آورده ام.»

شاه ادامه می دهد:

ـ«به من گفته شده است که در ارتش فرانسه هم جنگیده اید.»

ـ«بلی، اعلیحضرت. فرانسه کشوری است که من توانستم در آن بر غنای فکری ام بیافزایم. هنگامی که آتش [جنگ] به این کشور سرایت کرد، من همان کاری را کردم که وقتی خانه ی همسایه آتش گرفت برای او می کنند.»

می گوید «شاه با چند بار "بسیار خوب؛ بسیار خوب" سخنم را تأیید کرد. و سپس این طور نتیجه گرفت:

ـ«ایران با مسائل بزرگی روبروست. شما می توانید برای آن مفید باشید، هم به دلیل تحصیلاتتان و هم به این دلیل که مرد نبردید.»

بختیار اضافه می کند که، از بخت بد، لازم شد که من با خود او مبارزه کنم.»

۱۲ به ترتیب آنتونی پارسونز سفیر بریتانیا و ویلیام سالیوان سفیر ایالات متحده در ایران.

۳[1]سعید بشیر تاش، ابراهیم نبوی، دوشنبه بیست و دوم آبان ۱۳۵۷ هجری خورشیدی برابر دوازدهم نوامبر ۱۹۷۸ میلادی، روزشمار یک انقلاب، ۲ آذرماه ۱۳۸۷.

۱۴ دکتر کریم سنجابی، همان، ص. ۴۰۹.