مرلوپونتی فیلسوف فرانسوی میگوید هنر به این اکتفا نمی کند که طبیعت را کپی کند. با این وجود هنر به طبیعت بی اعتنا نیست بلکه به ریشه میرود. در هنر نقاشی پل سزان، رنگها بازتاب رنگهای طبیعت نیست بلکه در رنگ او مغز ما و جهان به ملاقات یکدیگر میروند. هنرمند احساس دارد و در پی آنست تا شخصیت ویژه در چهره چیزها و مواد طبیعت به دست آورد. البته این تولید هنری فقط ارادی نیست و بر خلاف تولیدهای دیگر انسانی، اقدام آفرینش هنری بیرون از میدان آگاهی است و به انسان اجازه میدهد تا با دنیای معنوی و زمان بی انتها و یوینورسل پیوند یابد. با هنر انسان فرای واقعیت میرود و زیبایی می آفریند و حتا بقول نیچه هنر اجازه میدهد جنبه های زشت طبیعت انسان پنهان شوند و یا زیبا گردند. تئودور آدرنو میگوید هر اثر هنری یک معماست زیرا اثرهای هنری در همان زمان که چیزی را میگویند چیز دیگری را در خود پنهان نگه داشته اند. موسیقی، هم دارای نورم و متد است و بنابراین عریان و شفاف است و هم دارای یک معما و راز میباشد. بقول مارتین هایدگر هنر تنها از گذشته نمی گوید بلکه خود یک سرآغاز و آفرینش جهان است. بنابراین هنر آفرینش تازه ای است که بر جهان افزوده میشود و به انسان اجازه میدهد تا در جهان احساس و رازآمیز و دلپذیر دیگری زندگی کند. هنر خود جهانی معنوی است.
هنر متعلق به عرصه زیباییشناسی است و این امر یکی از رشتههای فلسفه است که به عنوان نظریهٔ در داوریهای زیباییشناختی و چیستیِ زیبایی و ادراک آن، تعریف میشود. زیباییشناسی بستر و زمینه ای برای درکِ بهترِ پدیده زیبایی و برداشت از زیبایی و معنای زیبایی، درک بهتر احساسها و هیجانات و عواطف هنری، درک «پدیدههای سخت» مانند تندیس و «پدیده های نرم» مانند موسیقی و بالاخره درک روحیه و نگرش جامعه در واکنش به هنر و جایگاه آن در اندیشه و فرهنگ، بشمار میاید. زیبایی شناسی ترجمه واژه «استتیک» است که دارای ریشه یونانی بوده و معنای آن زیبایی و احساس میباشد. برای کانت در کتاب «سنجش خرد ناب» استتیک یعنی بررسی احساس و معناست. در فلسفه استتیک را علم و دانش «پدیده زیبایی» و فلسفه هنر میدانند.
هنر پدیده ویژه ای میباشد و خود آفریننده دنیای جدید بوده و با روان و اعماق شخصیتی انسانها و دوران تمدنی گره خورده است. جامعه شناسی هنر این ویژگی و پیچیدگی را باید دریابد. بقول تئودور آدرنو در هنر زشت و زیبا در هم امتزاج دارند و جداکردن آنها فقط با تاریخ اتفاق می افتد. هگل بر آن بود که هنر راهی برای پیشرفت در زمینه شناخت ناب است و این شناخت همان شناخت از خود است. آلبرکامو میگفت هنر دارای رسالت اجتماعی است و هنرمند باید هنر خود را نه در خدمت کسانی که سازندگان تاریخ هستند بلکه در خدمت کسانی قرار دهد که تاریخ به آنها تحمیل شده است.
جامعه بدون هنر یک جامعه بدون روح است. جامعه نیازمند اعتلای هنری و فرهنگی است و این اعتلا نه تنها به معنای تولید و خلاقیت عملی است بلکه مستلزم شناخت و تئوری است. جامعه باید دارای فضای تشویقی و امکانساز برای هنرمندان باشد تا فعالیت هنری گسترش یابد و در دسترس شهروندان هرچه بیشتر قرار گیرد. اگرچه هنر در بسیاری موارد نخبه پرور است ولی یک سیاست فرهنگی با استعداد قادر است دامنه فعالیت هنری را وسعت داده و نسلهای بیشتری را آموزش هنری دهد. با مقایسه تعداد و کیفیت موزه های و مراکز فرهنگی و هنری و رویداهای متعدد در پاریس با یک شهر دیگر در جهان براحتی اهمیت چشمگیر هنر را در پایتخت فرانسه درمیابیم. بی سبب نیست که پاریس زادگاه مکتبهای بزرگ در نقاشی و سینما و ادبیات و پیوسته یک کانون بزرگ بحثهای تئوریک روشنفکری و هنری بوده است.
شناخت تئوری های هنر و فرهنگ، یک امر اساسی برای هنرمند است. هر هنرمندی حداقل در عرصه هنری خود باید مکتبهای گوناگون را بشناسد. رمان نویس اگر تئوری ناتورالیسم و رئالیسم و رمان نو و ادبیات معاصر آمریکا و برندگان نوبل و غیره را نشناسد ایراد دارد. یک نقاش باید مکتبهای گوناگون هنری جهانی مانند فوویسم و امپرسیونیسم کوبیسم و اکسپرسیونیسم و سمبولیسم و هنر آبستره را بشناسد و ارزیابی تئوریک داشته باشد. دنیای ونسان وان گوگ، کلود مونه، پیکاسو، مارک شاگال، گوستاوکلیمت، سالوادور دالی، اگون شیل، فرانسیس بیکن، لوسین فروید و دیگران مستلزم شناختی روانکاوانه و فیلسوفانه و انتروپولوژیک و تمدنی میباشد. نمایشنامه نویس باید مکتب نمایشی و تئوریسینهای تئاتر و مباحث در باره تئاتر را بشناسد و در باره تئاتر کلاسیک یونان و تئاتر تراژدی و نیز تئاتر «پوچی» اوژن یونسکو و ساموئل بکت و ریشه های آن در دیدگاه آلبر کامو و ژان پل سارتر و غیره، نظر داشته باشد و تاثیر این رویدادها را بر تئاتر ایران ارزیابی کند. موسیقی دان نمی تواند مکتب های موسیقی کلاسیک و دستگاه های موسیقی ایرانی را نشناسد و از فلسفه موسیقی برکنار بماند و در باره عدم شناسایی موسیقی کلاسیک توسط جامعه از خود پرسش نکند.
ضروری است تا در تمام این زمینه ها نظریات فیلسوفان و جامعه شناسان و روانکاوان را شناخت و نظر روشنفکران و منقدان هنری را دنبال کرد. ضروری است تا هنرمند ایرانی خود را در چهار راه شناخت هنری و نقد جهانی قرار دهد. واقعیت اینستکه علیرغم کار هنری که بنابر تعریف اش، باز و حساس است ولی هنرمند چه بسا در چارچوپ کار هنری اش محدود مانده باشد و از نوآوری بازمانده باشد. یک هنرمند باید بسوی شناخت گسترده تمایل داشته باشد. جامعه ما کار تئوریک و فرهنگ ساز کم کرده است. همه هنرمندان ما در گذشته و هم اکنون، به کار تئوریک علاقه ندارند و نظریه های گوناگون رشته خود را نمی شناسند. ما باید در همه عرصه ها عطش آموزش داشته باشیم. ما باید کار خود را با معیارهای نقادان دنیای غرب مقایسه کنیم. باید کتابها و نشریات تخصصی و اسناد مسند و شرکت در کنفرانس های جهانی برای ما یک امر طبیعی و روزمره باشد و باید از تجربه و تئوری نوشت و بازهم نوشت. باید از تاریخ هنری و ادبیاتی و شعری خود آموخت و باید از جهان آموخت. هنر زبان جهانی دارد و قادر است از تمام مرزها عبور کند و پیام را به سراسر گیتی انتقال دهد. هنر یک هنرمند، زمانی که در زبان جهانی احساس میشود از منطق محدود محلی خارج شده است. سینمای ایرانی جهانی شده است ولی در عرصه های دیگر فاصله ها بسیارند. حال باید از خود در این باره پرسش نمود.
هنر تجلی ناخودآگاه و تضاد
هنر و زیبایی شناسی پیوسته سرچشمه تحولات متعدد در جامعه است. جنبش های هنری و روشنفکرانه در بسیاری از موارد منشا تکانهای اجتماعی و علمی و سیاسی بوده اند. هنر در دل تضادها و در امیال ناخودآگاه و آرزوها و پروژه های هنرمند پرورده میشود و رنگهای گوناگون بخود میگیرد. در بسیاری از زمانها پروژه های هنری خود را با اهداف اومانیستی تعریف میکنند و خود را نافی ارزشهای رایج و رسمی و روندهای فسادآلود میدانند. هنر از انجا که مخالف قید و بستگی جامعه است، خود را مخالف نظام حاکم و استانداردهای رایج میداند. البته پروژه های هنری با دیدگاههای متنوع میباشند. دیدگاه های مارکسیستی، اومانیستی، آنارشیستی، آزادمنشانه، لیبرالی، عرفانی، اکولوژیستی، لیبراسیون جنسی، ضد مذهبی، فمینیستی، نیهیلیستی، جهان وطنی، انقلاب در فرم، فردگرایی، مدرنیسم، ضداخلاقگرایی و غیره از مشخصات خلاقیت هنری است. روشن است که این دیدگاه ها در انتقاد نسبت به یکدیگر قرار دارند و دنیای فکری پرجوش و خروشی را تشکیل میدهند. منقدانی در توجیه طرح خود هنرمندان مخالف را فاقد ارزش انسانی و گرفتار نارسیسیم و خودپرستی ارزیابی میکنند، حال آنکه گروه دیگری از منقدان مخالفان سبک هنری خود را به ایدئولوژی گرایی و انجماد متهم میکنند. («نارسیسیم در هنر معاصر»، ترویا / آرو). بدین ترتیب بحث و گفتمان متضاد از ویژگی یک جامعه زنده و با کیفیت است.
تئودور آدرنو از مکتب فرانکفورت، در فلسفه خود عقل مورد نظر فیلسوفان عصر روشنایی را به نقد کشیده و معتقد است راسیونالیستهای عصر روشنایی «توتالیتر» هستند. او در نقد خود میگوید عقل طبق نظر این روشنگران هم رهایی بخش است و هم سلطه طلب میباشد. او به عرفانگرایی و خرافه گرایی کشیده نمیشود ولی بر آن است که نقد نسبت به این عقل یک ملاک اساسی است. از سوی دیگر آدرنو «صنعت فرهنگ» یا «فرهنگ توده ای» را به نقد کشیده و میگوید این مقوله این توهم را بوجود میاورد که گویا توده تولید کننده واقعی این فرهنگ است. از نگاه او این فرهنگ صنعتی و موسیقی مدرن توسط شرکتهای اقتصادی ساخته شده است و هدف این هنر سازی همان ازخودبیگانگی انسان و شخصیت سازی فردی کاذب میباشد. این ماشین فرهنگ ساز با دستکاری و مانیپولاسیون و جهتدهی اذهان، تصویری دوزخی از جهانی تحت کنترل فزاینده را ترسیم میکند. به نظر او در واکنش به این جهان سرکش و خودستیز باید به تربیت و بسیج همهجانبهٔ عقل فلسفی پرداخت. اما عقل علمی و ابزاری و محاسباتی خود بخشی از مسئله میباشد و ما نیازمند یک قدرت نقد دائم میباشیم. از نظر او در چنین شرایطی شخصیت اقتدارگرا دارای ماهیت و عادت و پرورشی میگردد که در بطن خود مایه فاشیسم را دربردارد. برای تئودور آدرنو دنیای مدرن زیر نفوذ تناقضات سرمایه داری بوده و هنر واقعی این تناقض را می فهمد و واکنش نشان میدهد. او میافزاید که تخیل هنری فقط بشکل منفی باید عمل کند تا ویرانه موجود را نشان دهد. هنر این نقش و تصویر منفی را حفظ میکند تا فاجعه بطور کامل نمایان شود.
آدرنو از نظریه کارل مارکس متاثر است. برای مارکس هنر بخشی از ایدئولوژی است و ایدئولوژی دربرگیرنده مذهب، خانواده، دولت، حقوق، علم، هنر و غیره است.(دستنوشته های 1844). از نظر آدرنو هر اثر هنری یک تضاد زنده است، یک گره از اختلافات در چارچوب یک تعادل شکننده است. آدرنو اثر هنری را با «من» فرویدی مقایسه میکند که تمام تناقضات ناخودآگاه را در خود دارد. از نظر او زمانی که تناقضات منجمد میشوند مسخ کننده میگردند، زیرا در این حالت اندیشه و ترقی وجود ندارد. زمانی که تناقض غیرقابل حل است، بناگزیر یک میدان آزادی باز میشود. یک اثر هنری، یک تضاد بدون راه حل است. او میگوید تناقضات حل نشده واقعیت خود را در درون آثار هنری نشان میدهند. یک اثر هنری، در پی نوآوری است ولی جامعه آنرا مطیع ساخته و در خدمت خود میگیرد. علیرغم پیام هنر در باره عذاب و پوچی موجود در جامعه، باز هم هنر توسط بازار به تسخیر درمیاید، همانگونه که تئاتر ساموئل بکت به تصرف بازار درمیاید. در چنین حالتی هنر به هنر زینتی تبدیل میشود. در این شرایط اثر هنری به یک کالای مسخ شده تبدیل میشود و البته اثر هنری همیشه مورد ارزیابی اجتماعی قرار میگیرد. (رجوع شود به «نظریه زیبایی شناساسی» و «بررسی شخصیت اقتدارمنش»، تئودور آدرنو).
منقد بزرگ هنری «هربرت رید» در «فلسفه هنر معاصر» می نویسد: هنر مدرن نسبت به سده نوزدهم یک گسست بوجود آورد. در نقاشی شالوده کارهنری دیگر طبیعت نبود بلکه پندار یعنی پدیده ایی مفهومی و هندسی و ساختاری بود. در واقع بسیاری از منقدان تاکید بر آزادی هنرمند داشته و برآنند که هنرمند برده طبیعت یا برده علم طبیعت نیست، بلکه ذهن او آزاد شده است، آزاد برای بیان و نگرشی نو، برای نظم تازه ای در واقعیت و زیبایی و برای کمال مطلوب. قوه ای که توان دست یافتن به این نتیجه را به هنرمند می دهد همان تخیل است. حال با توجه به نظر آدرنو و نظر هربرت رید میدان آزادی و اجبار هنرمند چگونه قابل تعریف است؟ آیا آفرینش هنری فقط به استعداد و خلاقیت هنرمند برمیگردد یا درگیر محدودیت ها و تناقضات موجود است؟ هنرمند از بستر تاریخی خود جدا نیست ولی باعتبار خلاقیت خود و آزادی ذهن خود میتواند به سفری بزرگ دست زند. پاراسلسوس میگفت هنر انسانی فرزند دو پدر است: یکی آسمان و دیگری زمین، او ترکیبی از روح و ماده، جسم و جان، احساس و حساسیت است. آنچه که در این تعریف برجسته است همان قدرت نیروگیری هنرمند از زمین و آسمان است. هنرمند با آزادی تخیل در تمام گیتی و هستی در حال گشت و گذار است.
زیبایی شناسی نظر همه اندیشمندان و فیلسوفان را به سوی خود جلب کرده است. افلاطون و ارسطو و نوافلاطونیان، و سپس متفکران و نویسندگان رونسانس و پس از آن نویسندگان عصر روشنایی و بالاخره مکتب های معاصر سده بیستم در باره هنر نوشته اند. این گونه مطالعات فلسفی در باره هنر در جهان امروز بسیار رایج بوده واز گستردگی و رونق خاصی برخوردار است. فیلسوفان بزرگ دو سده ی اخیر، به ویژه کسانی همچون کانت، هایدگر، شوپنهاور، هگل، کیرگه گارد و دیدرو، ولتر و بودلر نیز در باب زیبایی شناسی و مقولات هنری به کاوشهای فیلسوفانه پرداخته اند. درعصر معاصر نیز فیلسوفان نامداری همچون زیگموند فروید، ویتگنشتاین، هربرت مارکوز، گودمن، گادامر، ژاک دریدا، تئودور آدرنو، ژان فرانسوا لیوتار، اومبرتو اکو، ژاک دریدا، پل ریکور و دیگران کوشیده اند تا از دیدگاه خاص خود به "تحلیل هنر"، "زیبایی شناسی"، مقولات هنری و هستی شناسی هنر، تفسیر اثر هنری و ذات هنر، رابطه فلسفه و فرهنگ و هنر، نظریه های هنر، چگونگی انتقال معانی و پیوند با عواطف و احساس و بالاخره مسئله فرم و معنا در هنر، بپردازند. آیا هنرمندان جامعه ما از این آثار بهره لازم را برده اند؟ یک جنبش فکری در این عرصه با توجه به تجربه های هنری موجود و دشواریهای دوران استبداد دینی و ذهنیت خرافه در اجتماع، یک ضرورت است. بازیگران عرصه هنر نقش اصلی را در این زمینه دارند و بعلاوه هنر در جامعه عنصر رهایی بخش است زیرا در اغلب هنگام ها گرایش آزادانه فرد را رشد میدهد و او را با احساس فردی و لذت درونی نزدیک تر میکند و بناگزیر به فرد اجازه میدهد تا با قدرت خدایی به رقابت بپردازد. هنر عاملی برای سکولاریزاسیون جامعه و روان انسان است.
جامعه شناسی هنر
جامعهشناسی هنر چیست؟ اندیشمندانی چون ژرژلوکاچ، ژان دوینیو، تئودور آدرنو، والتر بنژامن، فردریک آنتال، پی یر بوردیو، نوربر الیاس، برونولاتور، لوک بولتانسکی، ناتالی هاینیش، والتر بنژامن، تزوتان تودورف، برنارد لاهیر، از جمله جامعه شناسان و متفکرانی هستند که در باره هنر، تاریخ آن، نقش آن، گروه اجتماعی هنرمندان، مصرف کنندگان هنر و اصل زیبایی شناسی نوشته اند. این جامعه شناسی تخصصی یکی شاخههای جامعه شناسی بطور عموم است. بطور عموم جامعه شناسی با هدف شناخت انسان در جامعه است. رابطه انسان با اجتماع، با قدرت سیاسی، با دین، با ارزشها، با اقتصاد، با تکنیک، با فرهنگها چیست؟ جامعه به تولید تحلیل در این عرصه ها پرداخته و به ریشه مناسبات اجتماعی دقت نموده تا آسیب ها و ناموزونی ها و گسست ها مورد درک قرار گیرد. جامعه شناسی با متد و تئوری از ظاهر مناسبات عبور کرده و به بررسی پیچیدگی ها می پردازد. در زیر پوست جامعه چه میگذرد؟ حال یکی از عرصه های زندگی بشری فرهنگ و هنر است. انسان می تواند ذهن خود را فعال کند و رخدادها و پدیده ها را با انتزاع و تجرید به امری معنادار و زیبا تبدیل کند. در تاریخ اگر قدرت هنری نمی بود تمدنها میسر نبودند.
جامعه شناسی هنر نوعی دیدگاه برای بررسی ویژگی های آفرینش هنری، نقد آثار هنری و مشخصات هنرمندان است. عرصه جامعه شناسی هنری بررسی چهار دسته از مسائل میباشد: یکم، این دیدگاه به ارزیابی وزنه اجتماعی هنرمندان، وضعیت اقتصادی و درآمد آنها، رابطه آنها با قدرت سیاسی، ترکیب جنسیتی هنرمندان، تعداد سالن ها و نهادهای هنری، تعداد تماشاگران و بینندگان اثر هنری، میزان بودجه های خصوصی و دولتی، مسئله سانسور و غیره می پردازد. بعنوان نمونه براساس آمار تعداد هنرمندان فرانسوی بیش از پنجاه هزار نفر ارزیابی میشود ولی متاسفانه در مورد هنرمندان ایران آماری در دست نیست. در مورد ظرفیت تئاتر برای تماشاگران در پاریس بیش از بیست هزار صندلی ولی در تهران نزدیک دو هزار نفر گفته میشود. در فرانسه سالانه نزدیک ده میلیون نفر به دیدار نمایش تئاتر میروند. دوم، این جامعه شناسی به مکتبها و بینش های گوناگون، نشریه ها و تریبونهای هنری، مراکز آموزشی هنرمندان، تئوری های مورد اختلاف و مشاجره هنری، میزان تولید و آثار هنری می پردازد. سوم، این جامعه شناسی ارزشهای هنرمندان، خودشیفتگی آنها، ارزشهای انسان دوستانه، نقش سکس در زندگی آنها، خودپرستی و بخشش نزد هنرمندان، دین باوری و آگنوستیسم و آته ایسم آنها، شفافیت و خودسانسوری آنها، میل به آزادی و غیره را مورد بررسی قرار میدهد. چهارم، جامعه شناسی هنری به بررسی نفوذ هنر پرداخته و عوامل تاثیرگذار هنری را در جامعه تحلیل کرده و گروهبندیهای اجتماعی متاثر از هنر را مورد بررسی قرار میدهد. پنجم، جامعه شناسی هنر به مکتبهای تئوریک توجه داشته و تلفیق و نوآوری های هر مکتب را مورد بررسی موشکافانه قرار میدهد و شرایط آفرینش های هنری را به تحلیل علمی درمیاورد.
جامعه شناسی هنر به پنج دسته از عوامل توجه کرده و بعلاوه میداند که هنر ویژه است و شاخص برجسته ای در تمدن های بشری است. هنر را میتوان بعنوان یک خلاقیت، یک حرکت، یک پویایی در نظر گرفت که چارچوب های رسمی را نمی پذیرد بلکه تمایل به گذر و عبور از شرایط رسمی و ثابت دارد. جامعه شناسی در پی درک پیچیدگی هنر و رابطه این پیچیدگی با تاریخ و مردمان و شورش روانی و جسارتهای انسانی و نیز گسستها و کهنگی های هنجارها است. پرسش جامعه شناسی در باره هنر، هنرمند و مخاطبان هنرمند بوده و تلاش در فهم ویژگی های هنر در جوامع گوناگون و در تاریخ های گوناگون است. هنرهایی بوجود آمده اند که تاثیر عظیمی روی جوامع انسانی گذاشته است. موسیقی کلاسیک و مدرن، فیلمهای زیبا، رمانهای بزرگ، نمایش تئاتری برجسته، یک نقاشی مشهور، میلیونها انسان را مدام متاثر ساخته اند. براستی راز و قدرت تاثیری گذاری در چیست؟ هنرمندان خود گروه های کوچکی هستند ولی تاثیر اجتماعی و روانی آنها گسترده است. هنر گاه در بخش محدودی از جامعه میماند و گاه آنچنان موثر و چشمگیر است که جامعه جهانی را به شوق و هیجان درمیاورد. در ایران ترانه های مردمی داریوش و گوگوش را میلیونها شهروند گوش میکنند، ولی شنوندگان موسیقی کلاسیک چایکوفسکی وموزارت و راکمانینواف و باخ نادر هستند، رمان خوانها بشدت محدود هستند و بینندگان تئاتر فقط بخش کوچکی از تحصیلکردگان را بسوی خود جلب میکند. بازدید نمایشگاه نقاشی شاید بطور عمده به بازدید خود هنرمندان نقاش محدود شود. سینمای هنری ایران را در سینماهای جهانی میلیونها نفر مورد استقبال قرار میدهند ولی در ایران همین سینما زیر تیغ استبداد قابل دسترس نیست. جامعه شناسی هنر تمام این پدیده ها را مورد ارزیابی قرار میدهد و تلاش دارد تا روان هنرمند و مردمان و رازهای زیستی انسان را درک کند.
جامعهشناسی هنر تلاشی است برای نشان دادن این نکته که معنای اثر هنری تنها در خود اثر هنری خلق شده قرار ندارد بلکه این معنا در محیط اجتماعی و فضای فرهنگی و ذهن بینندگان و شنوندگان و دیدارکنندگان نیز قرار دارد. معنای اثر هنری نتیجه ملاقات با مخاطبان و فضایی است که در آن جریان دارد. اثار هنری بازنمای تجربه اجتماعی و احساسات دلپذیر و نگران کننده انسان هستند. نهادها، فرآیندها، تحولات و به طور کلی پدیدههای اجتماعی به صورتهای گوناگون در آثار هنری از شعر و ادبیات تا هنرهای تجسمی منعکس میشوند و با توجه به این واقعیت ما میتوانیم هنگام مطالعه آثار ادبی بسیاری از مسائل و رخدادهای اجتماعی را در آن ببینیم. میان هنر و جهان پیرامونی همیشه رابطه ایی وجود دارد که پیوسته نمایان و آشکار نیست. جهان هنر در نگاه اول ممکن است بعنوان جهانی کاملن غیر مادی و احساسی و روحانی و معطوف به وجوه زیباشناختی هنرها به چشم آید اما اگر به یک تابلوی نقاشی نگاه کنیم در ضمن دنیای هنرمند در آن بازتاب دارد. جهان هنر یک جهان زیباشناختی است، دنیای پر ابهام شخصیت هنرمند است ولی این شخصیت در ضمن در تاریخ است. وجدان هنرمند، بینش او، دنیای خوشیها و دردها و آرزویهای او در فعالیت هنری منعکس است. داستان «بوف کور» صادق هدایت نمایشی از جهانی منفور و آرزوها و دلنگرانی های نویسنده است. نقاشی وانگوگ بازتابی از احساس و زندگی و درد و لذت نقاش است و نقاشی گوستاوکلیمنت راهی بسوی چیزهای ممنوعه است. مینیاتور شاید حالت شادمانه از طبیعت و عشق را بنمایش میگذارد ولی نقاشی فرانسیس بیکن پاره گی و درد جسم و روان انسان امروزی را نشان میدهد. «در انتظار گودو» دیدگاه ساموئل بکت از جهان و مناسبات انسانی و احساس بیهودگی و انتظار نامفهوم انسان را نشان میدهد. هنر به تاریکی ها نفوذ میکند تا حقیقتی را آشکار کند، جامعه شناسی هنر و تئوری نقد این تلاش را قابل فهم میکند.
هنر و ضرورت انقلاب فرهنگی در ایران
در جامعه تاریخی و کنونی ما هنر در جلوه های گوناگون نمایان شده است. جامعه شناسی هنر تمامی جنبه های زیبایی شناسی در اجتماع ما، ویژگی تاریخ هنر و نقش هنر در زندگی ایرانیان را باید مورد تحلیل قرار دهد. هنر در جامعه میترایی، در عصر هخامنشیان و ساسانیان، در دوران زیر سلطه اسلام و در جامعه کنونی چگونه تجلی کرده است؟ نقش اسلام در قلمرو هنری چگونه قابل ارزیابی است؟ اسلام با توجه به ویژگی ساختاری حجاز و با توجه به موقعیت اجتماعی و قبیله ای و روحیه راهزنی و ایدئولوژیکی خود نمی توانست منشا خلاقیت هنری باشد و به همین خاطر از ابتدا خصومت خود را با اشکال هنری نشان میدهد و برای تحکیم عبودیت در روان انسانها، هر فعالیت هنری را منکوب میکند. اسلام با شرایط بیابانی و زیستی خود و با نفی شعر و آزادمنشی انسان، منشا هنری برای ایرانیان نمی توانست باشد. تمام قرآن و تمام احادیث و روایات محمد و امامان جز خوار شمردن هنر و آزادگی روحی، چیز دیگری بازگو نمی کنند. ولی در طول تاریخ علیرغم خصومت اسلام با هنر، نویسندگان و هنرمندان قلمرو اسلامی، باعتبار خلاقیت خود، برای خود و زندگی خود در کشورهای گوناگون و از جمله ایران به خلاقیت دست زدند. خلاقیت هنری نه نتیجه قرآن و اسلام، بلکه نتیجه مقاومت روان در برابر تعبد دینی و جوشش احساس و تخیل هنرمند بود. با این وجود هنرمندان در قلمرو جغرافیایی خود، در خانواده و فرهنگی زاده شده و تربیت شدند که نفی موضوع های دینی میسر نبود و ازخودبیگانگی ناشی از اسلام، انتخاب را رنگ دینی میبخشید. منشا هنر، خلاقیت ذهن و دانش و سلیقه هنرمند و الهام و بلندپروازی او و تاثیر پذیری از محیط است. هنر در جامعه ایران در بسیاری از مواقع بخاطر جبر دینی و اجتماعی و بخاطر امکان مالی و سفارش حاکمان با اسلام تلفیق شده است. معماری و شعر رنگ دینی گرفته، کاشیکاری های بناها و مسجدها با آیات قرآن تکمیل شده، نقاشی و خوشنویسی با موضوع اساطیر مذهبی تلفیق شده، موسیقی و ترانه سازی با احوال دینی جوش خورده است. این ترکیب از استعداد هنرمند و عواطف و اوهام و سفارش سیاسی بمعنای هویت اسلامی قرآنی هنر نیست. در بسیاری موارد احکام قرآنی و فقهی و احکام حوزوی بطور مستقیم برای کشتن هنر اقدام کرده اند. ممنوعیت و سانسور در موسیقی، رقص، سینما، رمان نویسی، شعر، طنز و مجسمه سازی زیانهای مهلکی بر خلاقیت هنری وارد نموده است. در قرآن در سوره «انبیا» و «صافات»، شعر همچون «سحر و دیوانگی» و شاعر همچون «مجنون» تلقی میشود. جمهوری اسلامی برای کشتن سلمان رشدی نویسنده «آیه های شیطانی» فتوا صادر کرد. تروریستهای اسلامی تمام روزنامه نگاران ظنز نویس نشریه شارلی ابدو را با مسلسل کشتند. سینمای هنری و با کیفیت در ایران ممنوع است و در رمانها از عشق و شراب و اروتیسم وناباوری نمی توان حرف زد. آیت الله ها در ابتدا در پی تخریب تخت جمشید بودند و بودجه عظیم دولتی نه در راه اعتلای هنر بلکه برای طلاکاری گور امامان استعمارگر و کاذب و ماشین تبلیغات اسلامی مصرف شده است. بنابراین احکام اسلامی پیوسته علیه هنر آزاد عمل کرده است. علیرغم این فضای سرکوب اسلامی، هنرمندان از تولید دست نکشیده اند و مقاومت آنها آثار زیبا آفریده است. در تاریخ، هنر ایران گاه زبان ینیورسل داشته و یا با قدرت نوآوری و استتیک خود، جهانیان را به شگرف انداخته است. ولی اغلب، این هنر مخصوص دنیای اسلامی و حتا شیعیان است و فاقد برد جهانی میباشد و در بسیاری از دورانها استعدادهای هنری جامعه نابود شده اند.
اگر به کارنامه هنری یک سد ساله اخیر توجه کنیم ما فاقد هنر با تاثیرگذاری جهانی بوده ایم حال آنکه کشورهای غربی در این زمینه درخشیده اند. در طول سده بیستم هنر و فلسفه و مدرنیته در غرب گامهای رفیعی برداشتند حال آنکه بخاطر استبداد سیاسی و شیعه گری و قتل و کشتار و عقب ماندگی روشنفکری و اجتماعی، جامعه ایران در چنگال دین پرستی و رفتار ارتجاعی و منش ضد دمکراتیک باقی ماند. آزادی خواهان و قانون طلبان و شاعران و نویسندگان ضد خرافی مشروطه و نیز صادق هدایت و نیما یوشیج و فروغ فرخزاد و نیز سینماگرانی مانند بیضایی و کیارستمی و فرهادی به کمک جامعه شتافتند و هنر را اعتلا بخشیدند. تاریخ ادبیات شعری و هنر در جامعه ایران بسیار طولانی است. در این بستر تاریخی افراد گوناگون منکوب نشدند و آفریدند. هنر در برگیرنده معماری و نقاشی و بافندگی و سفالگری و موسیقی سنتی و خوشنویسی و فلزکاری و کاشی گری و مینیاتور بوده و از دوران مشروطیت تا امروز تئاتر و رمان نویسی و سینما و مجسمه سازی و نقاشی مدرن و موسیقی کلاسیک، فصل های جدیدی بر این تاریخ افزوده اند. در دوران پهلوی این فعالیتهای هنری ابعاد جدید پیدا کرد و پیوندهای جدیدی با هنر جهانی بوجود آورد. در دوران جمهوری اسلامی ضربات مهلکی به هنر وارد شد و سرکوب و سانسور سیاسی و دینی استعدادهای فراوانی را تباه نمود و نخبگان بیشماری را مجبور به مهاجرت کرد. علیرغم تمام سرکوبها، جامعه ما آفرید ولی این آفرینش ها با معیارهای جهانی مکتب ساز نبوده اند.
تمامی این شرایط گسیختگی و فشار، عوامل ایدئولوژیک سرکوب کننده و نیز آفرینش های هنری در داخل و خارج ، مستلزم بررسی های جامعه شناسانه و فرهنگی و هنری میباشد. بدون شک در عرصه جنبش روشنفکری و کار تحلیلی ما دستخوش یک کمبود کارفکری و تئوریک هستیم و بازیگران اصلی هنری، تولید فکری و نوشتاری چشمگیری عرضه ننموده اند. شعر معاصر ایران تولید کرده ولی این شعر در کجا قرار دارد و چه موضعی در شعر جهانی دارد؟ رمان نویسی و داستان نویسی خلق کرده است ولی ویژگی های مکتبی و تئوریک آن کدامند؟ واقعن کدام کتاب تحلیلی تمام رویدادهای فکری در زمینه هنر را بررسی کرده و میراث هنری بازمانده را توضیح میدهد؟ نویسندگان هنری و منقدان هنری کجایند؟ چرا در باره سینمای مدرن ایران در فستیوالهای جهانی، کتاب جدی و تحلیلی وجود ندارد؟ چرا آثاری در باره نقش مخرب اسلام و شیعه گری در زمینه هنری وجود ندارد؟ چرا تحلیل روانکاوانه در بررسی خودسانسوری هنری عرضه نشده است؟ چرا فقدان تربیت هنری برای کودکانی که زیر تجاوز خرافه اسلامی هستند مورد بررسی قرار نگرفته است؟
ما نیازمند یک بررسی بزرگ تئوریک از همه رویدادهای هنری هستیم ولی کارهای عرضه شده توسط ایرانیان کم سو هستند. ما نیازمند یک تولید فرهنگی و جنبش رنساس بزرگ هستیم ولی پراکندگی و خرده کاری و خودپسندی همه جا را گرفته است. تلاش بسیار زیادی در زمینه ترجمه آثار غربی به فارسی صورت میگیرد و این امر یک رویداد جالب است. ولی ترجمه آثار فارسی به زبانهای دیگر بسیار کند است و تلاش چشمگیر تولیدی در تحلیل وضع هنر و ادبیات و مشخصات مکتبی و تئوریکی و نقد هنری موجود نیست. «کانون هنرمندان ایران» با فعالیت متنوع خود نقش بسیار زیبایی ایفا میکند ولی فعالیت نهاد کانون نویسندگان در داخل به اعلامیه نویسی تنزل پیدا کرده و علیرغم وجود هنرمندان گوناگون در خارج، کانون نویسندگان در تبعید در خاموشی مطلق است.
چنین شرایط نابسامان در تولید اندیشه انتقادی را چگونه میتوان توضیح داد؟ اسلام و استبداد متحدان تاریخی علیه هنر میباشند. وجود استبداد دینی بطور مسلم یک عامل تخریبی عمل کننده است ولی این عامل تنها عامل بازدارنده نیست. روشنفکران ایران خسته اند؟ سرگیجی و خرده کاری نیروی انها را به هدر میدهد؟ این اشخاص بعنوان نخبگان طبقه متوسط جامعه ناامید بوده و مایوس میباشند؟ آیا مسئله کمبود درک تئوریک و نبود دانش گسترده هنری آنها را از واکنش مناسب محروم نموده است؟ آیا آنها سنت نقد و بررسی را گم کرده اند؟ آیا آنها کار نقد را بی فایده ارزیابی میکنند؟ آیا گیجی و سردرگمی ناشی از جهانی شدن معنای کار نقد در ایران را از بین برده است؟ آیا آنها قدرت تئوریک و شناخت ژرف دارند؟ آثار ماندگار تئوریک و تحلیلی در باره فلسفه هنر و انتقاد هنری در ایران کدامند؟ چرا علیرغم تعداد زیادی روشنفکر و هنرمند، میزان تولید فکری پائین است؟
جامعه ما نمی تواند در شکستها و آسیب های خود و نیز کامیابی های خود متوقف شود. ما نیاز به یک جنبش فرهنگی و روشنگرایانه داریم. ما باید فعالیت رنسانس و عصر روشنگری اروپا را در خود جمع کنیم. رنسانس سده 15 و 16 در اروپا، با فعالیت تولید و چاپ آثار، با نقد به دستگاه دین، با گسترش اومانیسم، با ترجمه آثار کلاسیک و با طرح پروژه برای دنیای نو مشخص میشود. عصر روشنگری از سده 17 و 18 به اینسو با توسعه مبارزه علیه استبداد، گسترش خواهش های دمکراتیک، نقد دین همچون عامل تخریب عقلانیت، گسترش تئوریهای علوم انسانی و علوم تجربی و اعتلای مدرنیته مشخص میشود. ما باید رنسانس و روشنگری را در خود جمع کنیم و نقد همیشگی و شفاف را ویژگی کار خود سازیم. پروژه این جنبش فرهنگی چیست؟ هدف باید تربیت انسان خردمند و غیرخرافی، تولید رفتار اجتماعی جدید و آموزش مدرنیته باشد. ما باید بطرز هوشمند مدرنیته را در جامعه خود روان سازیم. فلسفه هنری و اعتلای کار هنری و افزایش شناخت تئوریک توسط نخبگان هنرمند از پیش شرط های این تحول بزرگ است.
این مدرنیته با شکوفایی خردگرایی و دانش گرایی و نیز نقد دوران قرن بیستم مشخص میشود. ما در قرن هیجدهم نیستیم ولی واقعیت کنونی جامعه ما در مسخ مذهبی غوطه ور است. دیدگاه مدرنیته میداند که توسعه عقلگرایی و نقد اوهام دینی در جامعه ما امری اساسی است. عامل اسلام و استبداد سیاسی ولایت فقیهی و سلطه آخوندیسم و دین خوئی عامل سقوط جامعه ایران است. باید انتقاد به دین در قدرت سیاسی و مدیریت کشوری را بدون وقفه ادامه داد و سیاست متکی بر سکولاریسم و لائیسیته را بیش از هر زمان دیگر ترویج نمود. این مبارزه سیاسی همزمان با جنبش فرهنگی باید پیش برود. در جامعه ایران اولویت یکی نیست. مبارزه برای سکولاریسم و نفی استبداد دینی، مبارزه فرهنگی علیه اسلام و شیعه گری، جنبش عمیق فرهنگی و هنری و فلسفی و مبارزه برای نجات محیط زیست، فصلهای اساسی منشور جامعه میباشد. اعتلای فلسفی و هنری مستلزم تحکیم پیوند با اندیشه گران و هنرمندان جهان غرب است. دین اسلام و شیعه گری را در تسلط بر اذهان جامعه و در تربیت و آموزش نوجوانان باید سرسختانه به نقد کشید. اسلام در اذهان یک استعمار فکری و ازخودبیگانگی است. در جامعه ما انحطاط اخلاقی نتیجه سلطه اسلام و طبقه آخوند و تمام سیاسیون فرصت طلب است. پروژه مهم جامعه باید اعتلای هنری و فلسفی باشد و این امر می طلبد که آزادی مطلق باشد. بخاطر چهل سال حکومت آخوی شیعه، اسلام در ذهن بخش مهمی از جامعه ضربه خورده است بنابراین باید از این موقعیت بهره جست و این ایدئولوژی طاعونی را مورد نقد قرارداد. تمام آخوندها و اصلاح طلبان و نواندیشان دینی و سیاسیون متحد آنها و روشنفکران اسلاموفیل در برابر این پروژه فرهنگی قرار دارند. به همین خاطر هنرمندان و روشنفکران با قدرت و جسارت و دانایی باید بنویسند و انتقاد کنند. اعتلای افکار در تمامی زمینه ها یک ضرورت است. هنر منجر به استواری آزادی روحی و فکری شده، جامعه را با امید میکند و دمکراسی را در روان و نظر شهروندان مهیا میکند.
جلال ایجادی
جامعه شناس دانشگاه پاریس
منابع برای این نوشته:
Théodore Adorno, « Études sur la personnalité autoritaire », Allia, 2007
Théodore Adorno, « Théorie esthétique », Klincksieck, 2001
Alain Troyas / Valérie Arrault « Du narcissisme de l’art contemporain », éd. Echappée, 2017
Nathalie Heinich, « L’élite artiste », Folio-Gallimard, 2005
Herbert Read, « The philosophy of modern art”, London, 1969
Pierre Bourdieu, “Raisons pratiques”, éd: Seuil, 1994