سه ماه
پیش، سی امین
سال رهبری
علی خامنه ای
در حالی آغاز
شد که در این
مدت او حتی
یکبار حاضر
به نشستن در
برابر
خبرنگاران و
پاسخگوبی به آنان
نبوده است. آخوندهای
حکومتی
مانند ائمه
جمعه، حقوق بگیران
رهبرند و
روحانیون مستقل
نیز آنچنان
تحت فشار
دادگاه ویژه
روحانیت
هستند که نمی
توانند
رسالت تعریف
شده دینی یعنی
نصیحت سرانحکومت
و آنچه "امر
به معروف و
نهی از منکر" نامیده
می شود را
انجام دهند.
و نهایتا مجلس خبرگان که در قانون اساسی جمهوری اسلامی، برای نظارت بر عملکرد رهبر تاسیس شده است نیز خاصیت و جایگاه خود را از دست داده و اکنون چیزی نیست جز مهره ای بی اراده در دستان رهبر. نکات فوق آنچنان بدیهی است که کسی برای اثبات آنها، نیاز به مدرک ندارد. البته، سایر ارکان حکومت نیز فاقد تاثیر قابل توجه بر روند امور هستند و رهبر، همه آنها را از حیز انتفاع انداخته است.
و نهایتا مجلس خبرگان که در قانون اساسی جمهوری اسلامی، برای نظارت بر عملکرد رهبر تاسیس شده است نیز خاصیت و جایگاه خود را از دست داده و اکنون چیزی نیست جز مهره ای بی اراده در دستان رهبر. نکات فوق آنچنان بدیهی است که کسی برای اثبات آنها، نیاز به مدرک ندارد. البته، سایر ارکان حکومت نیز فاقد تاثیر قابل توجه بر روند امور هستند و رهبر، همه آنها را از حیز انتفاع انداخته است.
قوه قضائیه
که در صورت
استقلال
قضات، می
تواند حتی
جلوی کجروی
رهبر را
بگیرد از حداقل
استقلال و
سلامت
برخوردار
نیست. روسای
دست نشانده
آن قوه در
تمام چهل سال
گذشته، علنا
بر سرسپردگی
خود نسبت به
رهبر تاکید
کرده اند و
رئیس فعلی آن
قوه، بدون
احساس شرممی
گوید: "وظیفهما،
جلب رضایت
مقام معظم
رهبری است". وضعیت
مجلس نیز
مناسبتر از
قوه قضائیه
نیست. در حال
حاضر به دلیل
اعمال نظارت
استصوابی و افزوده
شدن بدعت "نظارت
بر
نمایندگان
در دوره
نمایندگی"، مجلس
نه تنها قادر
به پرسشگری
از رهبر نیست
بلکه واهمه
نمایندگان
از برخورد قضایی
یا رد صلاحیت
بعدی، اجرای
وظیفه مصرح
در اصل هشتاد
و چهار قانون
اساسی - نظارت
بر عملکرد
سایر قوا و
اظهار نظر
نمایندگان
در کلیه امور
کشور- را به
امری محال
تبدیل کرده
است. به عبارت
دیگر، نه
تنها رهبر
قابل نظارت،
استیضاح یا
برکناری
نیست بلکه با
راهکارهای
تعبیه شده، نهادهای
وابسته به او
نیز عملا غیر
قابل نظارت شده
اند.
نامه اخیر
مهدی کروبی
خطاب به
اعضای مجلس
خبرگان، اشاره
به فاجعه ای
به نام "پاسخگو
نبودن رهبر" دارد
که البته در
فضای
گورستانی
اخیر، قابل
تقدیر است. اما
به نظر می رسد
کروبی با
واگذاشتن علت
اصلی، یکی از
علل را
برجسته کرده
که اگرچه
اهمیت دارد
اما بزرگنمایی
آن می تواند
موجب غفلت از
فاجعه اصلی
شود. نگارنده
به دلیل
سالها
همکاری با
شیخ محصور، می
تواند دلیل
ناتوانی
کروبی در
بیان واقعیت را
حدس بزند. اما
اجازه دهید
ابتدا آنچه
را که
بزرگترین مصیبت
برای ایران
می دانم
توضیح دهم:
- اگر
دولت به دلیل
دخالت های
مستمر رهبر، قادر
به اجرای
وظایف خویش
نیست
-اگر
کارتل های
اقتصادی با
ثروت صدها
میلیارد دلار،
امکانرقابت
را از بخش
خصوصی سلب
کرده اند
- اگر
ورود
نهادهای
نظامی
وابسته به
رهبر به فعالیت
های اقتصادی،
اعمال سیاست
های اقتصادی
دولت را غیر ممکن
ساخته است
-اگر
بسیاری از
احکام شرمآور
قضایی،
معمولا پس از
اظهار نظر
های سیاسی رهبرعلیه
افراد و
جریانهای
سیاسی، صادر
می شود
-اگر
انتخاب شش
عضو حقوقدان
شورای
نگهبان توسط
مجلس، عملا
به یکاقدامتشریفاتی
تبدیل شده
است
-اگر
نظارت
استصوابی،
مانع انتخاب
آزاد نمایندگان
توسط مردم
شده
- اگر
تهدید ها و
برخوردهای
قضایی، راه
یافتگان به
مجلس را از
اجرای حداقل
وظایف باز می
دارد
-اگر
رسانه ها
امکان نقد
برخی سیاست
های فسادانگیز
را ندارند و....
همه و همه
ناشی از
تمرکز قدرتنامحدود
در فردی است
که سی سال است
حتی به یک پرسش،
پاسخ نداده
است. اما آیا
آنگونه که
کروبی گفته، اعمال
ولایت مطلقه
فقیه، به
خاطر توطئه
مشترک
رفسنجانی و
خامنه ای و
اضافه کردن
این بدعت، به
قانون اساسی
است؟
در خیانت
بار بودن اقدام
رفسنجانی و
خامنه ای، تردید
نیست اما
خیانت - و حتی
جنایتِ - اصلی
را روحاله
خمینی انجام
داد. فاجعه ای
که امروز
شاهد آن
هستیم ریشه
در دستور
خودخواهانه
روح اله
خمینی دارد
که در تبیین حوزه
اختیارات
ولی فقیه
نامهای
عتاب آلود به
علی خامنه ای
نوشت. عجیب
تریننکته
در آن نامه،
اعتراض
خمینی به
خامنه ای بود
که چرا گفته "اختیارات
ولی فقیه،
دارای
چارچوب های
محدود کننده
است". در بخشی
از نامه
خمینی چنین
آمده بود : "تعبیر به
اینکه
اینجانب
گفته ام
حکومت در
چارچوب احکام
الهی دارای
اختیار است
بکلی بر خلاف
گفته های این جانب
است". ظاهرا
خمینی مایل
نبوده که کسی
فکر کند او
محدوده یا
چارچوبی
برای
اختیارات
ولی فقیه
قائل است. حالا
اگر می
خواهید
بدانید
منظور روح
اله خمینی از
محدود نبودن
اختیارات
ولی فقیه چه
بوده، بخش
دیگری از
نامه او به
علی خامنه ای
را بخوانید: "حکومت
می تواند
قراردادهای
شرعی را که
خود با مردم
بسته است در
موقعی که آن
قرار داد
مخالف مصالح
کشور و اسلام
باشد یک
جانبه لغو
کند".
اکنون می
خواهم بدانم نظر
مهدی کروبی
چیست؟ اگر او
از لجامگسیختگی
ولایت فقیه و
ولی فقیه سخن
می گوید خوب
است به این
پرسش پاسخ
دهد کدامیک
از این دو، در
تثبیت
استبداد
فقیه، نقش
اساسی تر
داشته: "تفسیر
ابلهانه و
مستبدپرور
خمینی از
حوزه اختیارات
فقیه یا تلاش
مزورانه
رفسنجانی و
خامنه ای
برای
گنجاندن آن تفسیر
ابلهانه در
نسخه اصلاح
شده قانون
اساسی؟" کروبی
می داند
ترجیح فتاوی
و اظهار
نظرهای خمینی
به احکام
قانونی،
بیماری
خطرناکی است
که اصلاح طلبان
و رقبای
اصولگرای
آنها، به یکاندازه
به آن مبتلا
هستند. ضمن
آنکه وجود یا
عدم وجود
مفهوم "ولایت
مطلقه فقیه " در
قانون
اساسی،
تاثیر قابل
توجهی در
بهره گیری
ولی فقیه از
آن نداشت. پس
ایکاش کروبی
به جای
بزرگنمایی
نقش تعدادی
مزدبگیر
مانند احمد
جنتی و سایر خفتگان
مستقر در
مجلس
خبرگان، با
صراحت، سهمخمبنی
در فاجعه
ولایت مطلقه
فقیه را نیز
تبییننماید.
یادداشت
را با ذکر دو
نکته به
پایانمی
برم:
یک- معتقدم
اگر ترامپ،
نتانیاهو،
مرکل، و هریک از
سران
اروپایی، از
اختیاراتی
در حد ولی
فقیه
برخوردار و
در عینحال
از هرگونه
پاسخگویی، معاف
بودند آنها
نیز جنایاتی
را مرتکب می
شدند که از
نظر وحشیانه
بودن
میتوانست با
دستور مرداد
شصت و هفت
خمینی، برابری
کند. فسادهای
مالی در دولت
های نظارت
گریز آنها- فرضی
_ نیز شاید از
مجموع اختلاس
های دوران سی
ساله رهبری
خامنه ای،
کمتر نمی شد. یقینا
در آن کشورها
نیز ارقام
کلان، از
مجموع ثروت
عمومی سرقت و
به جیب "از ما
بهتران" سرازیر
می شد.
دو - اگر به
جای خمینی و
خامنه ای،
چهره ای
ظاهرا اصلاح
طلب، بر کرسی
ولایت ففیه
تکیه می زد
باز هم در
مسیر
دیکتاتوری
خطرناکدینی
قرار می
گرفتیم. در آن
شرایط، احتمالا
بازوان
رسانه ای
اصلاح طلبان،
به طولانی تر
شدن و تعمیق
استبداد کمک
می کردند.
گمانمی
کنم مهدی
کروبی نیز با
نظر منمخالف
نباشد. اگر
اینطور است
ایکاش او
شجاعانه
ترین گام زندگی
خود را نیز
بردارد و به
جای تلاش
برای افشای
عوامل دست
چندم استبداد
دینی، نظر
صریح خود
درخصوص
میراث ننگ
آلود آقای
خمینی - ولایت
مطلقه فقیه - و
نقش آن در
تثبیت استبداد
و فساد را
بیان کند.
منبع: گویا