به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



پنجشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۹

    فرزين خوشچين

نگاهی به نظريۀ شارلاتانيستی ماشالله آجودانی
آقای ماشالله آجودانی را تقريبا همه می شناسند. ايشان پژوهشگر و نويسندۀ سرشناسی هستند. مسلما چنين کسی از معلومات بسياری در بسياری زمينه ها برخوردار است و استاد نيز به شمار می آيد-بويژه در زمينۀ تاريخ دورۀ قاجار، پهلوی و دورۀ پس از انقلاب اسلامی. چندی است، که جناب ايشان خود را در چنان پايه ای از استادی و کارشناسی در تاريخ ايرانزمين ديده است، که به خود حق می دهد واقعيات تاريخی را به سليقۀ خود جابجا کرده و بر هر شخصيت و رويداد تاريخی اتيکت دلخواه خود را بچسباند. البته شنيده ايد، که می گويند: هرکه پول می دهد، تعيين می کند چه آهنگی نواخته شود و کدام خواننده چه آوازی بخواند. اين موضوعی يگانه نيست، چنانکه علی ميرفطروس نيز ديری ست قلم خود را به پول فروخته است. وجدانش؟ مگر وجدان هم برای چنين کسانی می ماند تا از آن سخنی گفته شود؟ باري، اگر خواسته باشيم در بارۀ اينگونه کسان و آثارشان سخن بگوييم، مثنوی هشتاد من کاغذ می شود. آقای ماشالله آجودانی کشف تازه ای کرده است، که شارلاتانيسم در تاريخنگاری به شمار می آيد:
جناب آجودانی ديشب 25 اوت 2010 به تکرار کشف خود در مناظرۀ تلويزيون بی بی سی پرداخت. ايشان فرموده است: «رضا شاه قهرمان انقلاب مشروطه بود.». دلايلي، که جناب تاريخدان و پژوهشگر برای کشف خود رديف می کند از اين دست می باشند: کشيدن راه آهن، برپايی دانشگاه، برپايی دادگستری و آمورش و پرورش، در اثر اين دو اقدام، دست روحانيان از قضاوت و آموزش و پرورش کوتاه شد. آقای آجودانی ادعا می کند، که اين اقدامات رضاشاه وظايف مشروطيت بودند، که او آنها را به اجرا درآورد. از همين روي، رضا شاه را بايد «قهرمان انقلاب مشروطه» دانست. به همين سادگی! جناب آجودانی می خواهد با تکرار، اين سخن نادرست را در اذهان جابياندازد. و بر ماست، که جلوی اين دروغ و تاريخسازی شارلاتانيستی بايستيم.
هم آقای آجودانی و هم هر دانشجوی رشتۀ تاريخ می داند، که نخود و لوبيا و ماش و عدس و ...را نبايد با يکديگر قاتی کرد، چه رسد به اينکه در جار نوين آقای آجوداني، برنج و شکر و نمک هم به اين مجموعه افزوده شده اند. تاريخدان هر رويداد و هر شخصيتی را در جايگاه خودش و نيز تاثيري، که بر روند کلی مسائل می گذارد، بررسی می کند. اما، آقای آجودانی رضا شاه را از زمانی برجسته می کند، که دادگستری و آموزش و پرورش از روحانيت مستقل می شوند. در اين بررسی و دادن امتياز به رضا شاه، اقدامات و فعاليتهای پيگير کسانی مانند داور، فروغي، بهار و ... به شمار نيامده و اگر به شمار آيند، نقش درجۀ دوم را خواهند داشت. در اينگونه بررسي، رضا شاه بيسواد، روشنفکرتر و کارشناستر از شخصيتهای تراز نخست جامعه معرفی می شود، که دارای ايده های بسيار پيشرفته ای می باشد، که روشنفکران اروپا ديده نيز نمی توانند به آن اقدامات فکر کنند!
گذشته از اين، خود اين اقدامات (جدايی دادگستری و آموزش و پرورش از روحانيت)، برپايی دانشگاه(که هيچ ربطی به مشروطيت نداشت، کما اينکه اميرکبير برای فرستادن دانشجويان به اروپا و برپايی دارالفنون به مشروطيت نيازی نداشت)، آسفالت کردن خيابانها و کشيدن راه آهن(که اصلا ربطی به مشروطيت ندارد)، را در فضای مشروطه بهتر می شد اجرا کرد، تا در فضای ديکتاتوری فردی رضا شاه.
وانگهي، کودتای رضا شاه به معنای سرنگونی حکومت مشروطه بود، نه ادامۀ آن، زيرا پايۀ حقوقی رژيم برآمده از کودتا بر زور و از بين بردن حق حاکميت مردم گذارده شده بود. انقلاب مشروطه روند شکلگيری قرارداد اجتماعی بين مردم و سلسلۀ قاجاريه بود. کودتای رضاخان اين قرارداد اجتماعی را ملغی کرد. بنا بر اين، روشنفکران آن دوره نمی بايستی پادشاهی را به رضا خان تفويض می کردند. رضاخان نه تنها «قهرمان مشروطه» نبود، بلکه جزء نيروهای مخالف مشروطيت و سرکوب کننده و قاتل انقلابيان مشروطه خواه بود. سپس، با قرار گرفتن در فرماندهی کودتا، انقلاب مشروطيت را از نظر قانونی ساقط کرد. پس از آنهم، هنگامي، که به پادشاهی رسيد، خودکامگی دوران قاجار را ادامه داد. کجای حکومت رضا شاه مشروطۀ سلطنتی بود؟
اينجاست، که آقای پژوهشگر تاريخ قلم و زبان خود را در اختيار پولهای دزديده شده از خزانۀ کشور قرار داده و برای رضا پهلوی پادويی می کند. اين شامورتی بازی در بررسی تاريخی را نوکری برای غارتگران و ناقضان حاکميت مردم بايد ناميد، نه پژوهش تاريخی.
قهرمانان انقلاب مشروطه را مردم ما می شناسند: ستارخان، باقرخان، يفرم خان و قهرمانان نام آشنا و گمنام انقلاب مشروطه را هرگز فراموش نخواهند کرد. جايگزينی اين قهرمانان با ضدانقلاب، کودتاچی و ديکتاتور به معنی شامورتی بازی است. بله، شامورتی بازی در تاريخنگاری
4 شهریور 1389 14:04