به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



سه‌شنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۹

        شناسنامه:
       شهرزاد سپانلو: خواننده
       نام پدر: محمد سپانلو، شاعر 
       نام مادر: پرتو نوری علا ، شاعر
یه روز تو تهران
بارون می باره / گرد و غبار و
می شوره از رو دلایِ مَردم /یه روز تو تهران...

برای مادر ندا آقا سلطان:
چه بی امان تکثیر می شود...
 یک سال گذشت. آیا یک سال ناله و مویه برای ندایت حاصلش سفید شدن گیسویت بود و خمیده شدن پشت پدرش؟ آیا تو فقط یک مادر داغدیده ای که عزیزیش ناکام از دنیا رفته و آرزوهایی که برای جوانش داشته در سینه پر دردش مدفون شده است؟ یا نه انگار در این میان اتفاق دیگری هم افتاده است؟ آری چشمان باز ندا را همه دنیا دید.
* ندا جهانی شد.


* ندا اسطوره شد.


* ندا جاویدان شد. * ندا سمبل جنبش شد.

ندا فریاد مظلومیت زن ایرانی را به خون جوشان سینه اش به گوش دنیا رساند.همه اینها بود اما من از اتفاق دیگری سخن می گویم. از اتفاقی که برای تو افتاد. تو با آن چشمان خون بار نگران و موی سفید مادر همه ما شدی. تو هرگز نتوانستی یک دل سیر بر مزار ندا مویه کنی چون نگران دیگر نداها بودی. این را در مراسم سالگرد شهادتش دیدم که چطور با فریاد "ندا جان ندا جان" حواست به همه آنهایی که بر مزار ندا می آمدند، بود. حواست بود که مبادا برای کسی دردسر درست شود یا کسی که برای ادای احترام به ندا و تسلای تو آمده است مثل ندایت در عصر روز شنبه دیگر نتواند به خانه برگردد. حواست بود که همه نداها شب به خانه هایشان برگردند. ندای تو در خاک آرمید اما صدای تو آرام نگرفت. گفتی " ندای من گلوله نمی شناخت" آری مادر ما هیچکدام گلوله را نمی شناسیم حتی اگر سینه مان را بدرّد ما فقط می آییم که بگوییم هستیم چه ما را ببینید و چه نبینید ما زنیم ما انسانیم و ما هستیم. گفتی :" ندا جان آن لحظه کی را صدا کردی مادر؛ خدا را صدا کردی؟" آری مادر همه نداها خدا را صدا می زنند خدایی که آنها را انسان آفرید و آزاد و با حقوق برابر بین زن و مرد، سیاه و سفید، زشت و زیبا.
گفتی :" ندا جان اون لحظه چرا گفتی استاد سوختم " آری مادر گلوله اما آشنا و غریب نمی شناسد سرب داغ بر هر سینه ای که بنشیند می سوزاند.
یادت هست که وقتی لباس شخصی ها دخترکی را با تشر از نزدیک شدن به تو دور کردند، "شیون ندا جان مادر کجایی" را یکباره قطع کردی و به دنبال او دویدی و گفتی: آقا این خانم با ماست ولش کنید بیاید اینجا. و هر کس نزدیک تر به تو بود هیچ کس جرات تعرض به او نداشت. چه کردی که حتی آنها هم به حرمت تو از خشونت پرهیز می کنند و این چنین با استغاثه با تو سخن می گویند: "نه نه خانم رستمی به خدا با هیچ کس کار نداریم شما نگران نباشید." این لحن سخن گفتن لباس شخصی ها با مردم نبود تو چگونه این لحن را عوض کردی؟ تو چه کردی اینها باور کرده اند که این نداها همه با تو هستند و نباید کاری به کارشان داشت؟ آه آری همه ما با تو ایم، همه ما نداهای تو ایم.
گفتی یک سال گذشت و خاطره ای در این یک سال با ندا نداری و دیگر تمام شد.
گفتی در ساعت 6 عصر گلهایش را برایش پر پر کنید زیرا که دخترم در ساعت 6 پرپر شد.
آری او دیگر بعد از 6 عصر شنبه خونین به خانه برنگشت اما چه بی امان تکثیر می شود...

ن . م. یازین