به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



جمعه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۹


فرزانه عظیمی

زنان و سازمان‌های سیاسی؛
مروری بر یک تجربه

  بی بی سی: با توجه به تجربه حدود ۳۴ سال فعالیت سیاسی، تلاش می‌کنم نگاهی گذرا به نقش زنان در سازمان‌های سیاسی بر اساس این تجارب داشته باشم. قصد من نه تحلیل جنبش زنان در این سال‌ها و نه جمع‌بندی مبارزات آنها است؛ که این خود، نیازمند تحقیقاتی همه‌جانبه و وسیع و از حوصله این نوشته خارج است.
تلاش من، بیشتر مرور خاطراتی است که به فعالیت سیاسی‌ام در این سال‌ها مربوط می‌شوند و نیز به سهم و نقش زنان در سازمان‌های سیاسی از دریچه بازگویی تجربه شخصی و روشن کردن بخشی از واقعیاتی که فعالان زن با آن روبرو بوده و هستند.
البته باید بگویم که این تجارب، به جنبش چپ و تنها بخشی از آن، یعنی سازمان فدائیان خلق و یا بخش‌هایی از آن مربوط می‌شود و تا جایی که اطلاع دارم در بسیاری موارد، تجارب در سازمان‌های دیگر، گرچه مشابه اما کاملا یکسان نیستند.

اولین تجربه فمینیستی من

من دوره دوم دبیرستان را در دبیرستان مختلط دانشگاه ملی آغاز کردم. این دبیرستان خصوصی بود، اما امکان استفاده از کمک‌های دولتی را برای همه دانش‌آموزانی که در امتحان ورودی قبول می‌شدند، به شرط کار برای دولت پس از اتمام تحصیلات، فراهم می‌کرد و من نیز از این امکان استفاده کردم.
سال ششم دبیرستان من، مصادف بود با زمزمه‌های انقلاب و اولین تظاهراتی که هنوز به شکل پراکنده وجود داشت. من هم با دوستان همکلاسی‌ام و همراه با بسیاری از دانش‌آموزان، اعتصاب و تحریم کلاس‌های درس را شروع کردیم. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، اولین شورای مدرسه‌مان با ۲۰ نماینده از کلاس‌های مختلف تشکیل شد که اکثر آن‌ها دانش‌آموزانی بودند که فعالیت سیاسی داشتند و هوادار یکی از نیروهای سیاسی آن زمان بودند.
دست‌کم ۶ نفر از نمایندگان این شورا از جمله خود من، از اعضای پیشگام دانش‌آموزی و طرفدار سازمان چریک‌های فدائی خلق ایران بودند. آن زمان، من که در تابستان، با کار ادیت در انتشارات، با چند انتشاراتی آشنا شده بودم، از امکاناتی که داشتم، برای آوردن کتاب به مدرسه و ترتیب دادن میز فروش کتاب و ارتباط با دانش‌آموزان از این طریق نیز استفاده می‌کردم. همچنین روزنامه دیواری داشتیم که مطالب مختلف و از جمله از تجارب خود، در آن می‌نوشتیم.
گرچه دبیرستان ما دخترانه - پسرانه بود، اما بیشتر نمایندگان در شورای آن، دختر بودند. من هم به نمایندگی از کلاس‌مان شرکت داشتم و به عنوان مسئول شورا برای تماس با رؤسای مدرسه یا دیگران، انتخاب شده بودم.
با توجه به سابقه مدیر مدرسه که با تحریم کلاس‌ها در دوره قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، به شدت مخالف بود و همواره تلاش می‌کرد ما را به سر کلاس‌ها برگرداند، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، وی از مدیریت مدرسه برکنار شد و جای او را یک مدیر حزب‌اللهی گرفت.
وقتی در مهر سال ۵۸ و با بازگشایی مدارس به دبیرستان رفتیم، متوجه شدیم که دبیرستان ما به دو دبیرستان دخترانه و پسرانه تقسیم شده است. دبیرستان دانشگاه ملی که در خیابان شاه‌آباد در انتهای یک کوچه بن‌بست بود، دبیرستانی بسیار مدرن و مجهز با امکانات تحصیلی بسیار عالی از جمله آزمایشگاه‌های مختلف، سالن ورزشی بسیار مجهز، رستوران، سالن فیلم، سالن برگزاری جشن و لابراتوار عکاسی و امکانات دیگر هنری و موسیقی بود. در همان کوچه، یک دبیرستان قدیمی و بسیار کوچک دیگر وجود داشت که بی‌بهره از کمترین امکانات بود و حتی یک حیاط درست و حسابی نداشت. در تقسیم اسلامی، دبیرستان دانشگاه ملی به پسران رسید و دبیرستان کهنه و قدیمی به دختران.
طبیعی است که در همان اولین روز مدرسه، دختران از این موضوع بسیار غمگین و در عین حال عصبانی بودند. از همان موقع، شکایت‌ها به این تصمیم شروع شد و قرار شد این موضوع در شورای دبیرستان طرح شود. علی‌رغم جدایی مدارس، ما هنوز یک شورای مشترک داشتیم و جلسات مشترکی برگزار می‌شد. بحث در شورا ما را به این نتیجه رساند که دبیرستان دانشگاه ملی، به همه ما تعلق دارد و اگر قرار است جدایی به ما تحمیل شود، این امر نباید به ضرر دختران تمام شود.
یکی از پیشنهادها، تغییر مدارس در نیمه دوم سال تحصیلی بود. به خاطر دارم که در یکی از جلساتی که به بحث و تصمیم‌گیری نهایی روی این مسأله اختصاص داشت، با خوشحالی تمام، شاهد این بودم که بسیاری از پسران نیز برخلاف مدیر مدرسه و علی‌رغم منافع خودشان، به این تغییر در نیمه دوم سال، رأی مثبت داده و از آن دفاع کردند.
وقتی که این تصمیم را به اولیای مدرسه اطلاع دادم، گفتند که سازماندهی چنین امری بسیار مشکل است و این تغییر امکان‌پذیر نیست. چرا که برنامه معلمان و بسیاری هماهنگی‌های دیگر به هم می‌خورد. ولی ما همگی برای تصویب و اجرای تصمیم شورا تلاش می‌کردیم و پیگیر آن بودیم. خوشبختانه در این سنین، هنوز نشانی از مردسالاری در پسران دیده نمی‌شد و واقعیت این بود که پشتیبانی آن‌ها، عامل پیروزی ما بود و دختران علی‌رغم داشتن رأی اکثریت، امکان پیشبرد تصمیم خود را بدون پشتیبانی فعال پسران پیدا نمی‌کردند.
نتیجه این پیگیری مشترک آن بود که بالاخره اولیای مدرسه هم زیر بار رفتند. ما در نیمه دوم سال تحصیلی، به ساختمان اصلی مدرسه خود بازگشتیم و پسران به ساختمان قدیمی. اینگونه بود که من اولین پیروزی در مبارزه فمینیستی‌ام را برای به کرسی نشاندن حق دختران تجربه کردم، بدون آن که در آن زمان، از فمینیسم در عرصه تئوریک چیزی بدانم.

زندگی نیمه‌مخفی و محیط متفاوت

زندگی نیمه‌مخفی من که در واقع در نتیجه ازدواجم شروع شد و به یک باره، به قطع تقریبا تمام تماس‌ها و دوستی‌های دوران دبیرستانم منجر شد، مرا با دنیای جدیدی از فعالیت سیاسی آشنا کرد. این بار دایره تماس‌های من، نه دانش‌آموزان هم‌نوع و هم‌سن و سالم، بلکه اکثرا اعضای سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران بودند که مبارزه‌ای حرفه‌ای می‌کردند و تعدادی از آنها از زندانیان زمان شاه بودند.
ازدواج من همچنین تقریبا با انشعاب سازمان فدائیان خلق همزمان بود. من و همسرم با انشعاب شدیدا مخالف بودیم. مدت کوتاهی پس از تحمیل انشعاب به سازمان و با تشکیل "جناح چپ اکثریت"، من نیز به آن پیوستم و با سخت‌تر شدن شرایط در سال ۶۰ مجبور شدیم زندگی نیمه‌مخفی را شروع کنیم.
رفت‌وآمد ما محدود به روابط خانوادگی و رفت‌وآمد چشم‌بسته با رفقایمان شد. یادم می‌آید در جلساتی که گاهی نیز در منزل ما بود، بیشتر شرکت‌کنندگان مرد بودند و تعداد زنان بسیار قلیل بود.
آن زمان، من که تمام ارتباطاتم قطع شده بود و از محیط فعالیت خود کنده شده بودم، تلاش کردم در محیط جدید، نوع دیگری از فعالیت را آغاز کنم؛ در اوایل کار، به خاطر جوانی‌ام و شاید چون دختر بودم، رفقا مرا جدی نمی‌گرفتند و یادم هست که برای همکاری در کارهای انتشاراتی که در آن تجربه نیز داشتم، اصرار می‌کردم و یکی از مسئولان تشکیلات که ظاهرا از اصرار من خسته شده بود، برای آن که مرا از سرش باز کند، پرسید که آیا تایپ می‌توانم بکنم یا نه؛ و وقتی فهمید که نمی‌توانم، گفت که "خب برو یاد بگیر و وقتی یاد گرفتی بیا". البته من تجربه کار انتشاراتی و سازماندهی و نوشتن داشتم، ولی رفیق مزبور، اصلا از من نپرسید که چه کاری بلدم. من هم که حرف او را جدی گرفته بودم، فورا رفتم و در کلاس ماشین‌نویسی ثبت نام کردم. در مدت کمتر از یک ماه و با یادگیری تایپ، چاره دیگری به جز دادن مسئولیتی در انتشارات نشریه جناح چپ باقی نماند.
من تنها زنی بودم که در دفتر پوششی‌مان در تیم ۵ یا ۶ نفره کار می‌کردم، اما کسی از رفقای دیگر نپرسیده بود که آیا تایپ بلدند یا نه و گویا این شرط، علی‌رغم توانایی‌های دیگرم، فقط برای من مطرح بود. در مجموع، حضور زنان بسیار کمرنگ بود و من فقط تعداد انگشت‌شماری از آن‌ها را در این دوره فعالیت به یاد می‌آورم. پس از آن، مسئول دو حوزه دانشجویی نیز شدم. در آن‌ها مجموعا ۶ یا ۷ دختر حضور داشتند. یادم نیست که چرا، ولی حداقل حوزه‌های دیگری که من در آن شرکت داشتم، تماما دخترانه بود؛ شاید به دلیل این که توجیه بهتری برای جمع شدن از جمله در خانه ها داشته باشیم.
در این حوزه‌ها به مطالعات حول مسائل مختلف، بخصوص مباحث مطرح تئوریک می‌پرداختیم و برای کارهای تبلیغاتی مثل پخش اعلامیه، سازماندهی می‌کردیم. گرچه در سطوح بالا، تعداد زنان بسیار کم بودند، اما در حوزه‌های دانش‌آموزی و دانشجویی، حضور آنها بیش از پسران بود و به نظر می‌آمد نسل جدیدی از فعالان زن، پا به عرصه مبارزه گذاشته بودند.
روش‌های مبارزاتی ما هم خیلی جالب و منحصر به فرد بود؛ مثلا اکثر دختران، اعلامیه‌ها را در شکم خود مخفی می‌کردند و از پوشش آبستنی برای پخش آن‌ها استفاده می‌کردند. حجاب اسلامی نیز که رعایتش اجباری شده بود؛ از جمله چادر، پوشش دیگری بود که از آن استفاده می‌کردیم. من که در آن موقع، تازه بچه‌دار شده بودم و از شیر و پوشک برای جاسازی گزارشات استفاده می‌کردم. البته گروه‌های مختلف، برخوردهای متفاوتی با این مسأله داشتند و بعضی گروه‌ها حتی به پوشش لباس خود دقت نمی‌کردند.
در آن زمان، هم ما و هم نیروهای امنیتی، از طرز لباس پوشیدن دختران، به وابستگی سازمانی آنها پی می‌بردیم. دوستان پیشگام، بیشتر در لباس پوشیدن و ظاهر خود دقت می‌کردند. این توجه و پنهان‌کاری‌ها هم اکثرا جان ما را از پیگرد و دستگیری نجات می‌داد، ولی عدم رعایت حجاب می‌توانست به دستگیری منجر شود، همان طور که یکی از رفقای حوزه من به همین دلیل، در گشت اتوبوس دستگیر شد و دیگر از سرنوشتش اطلاعی پیدا نکردیم.
با سخت‌تر شدن شرایط پس از خرداد سال ۶۰ موج فرار از تور پلیسی آغاز شد و بسیاری، از جمله من، به‌تدریج و بالاجبار جلای وطن کردند.

مبارزه حرفه‌ای و زندگی کمونی

من در اوایل تابستان سال ۶۳ با عبور از هفت پایگاه در مرز کردستان، همراه با پسر دو ساله‌ام به منطقه آزادشده قدم گذاشتم و حجاب اسلامی را از سر باز کردم. پس از یک هفته پیاده‌روی و اسب‌سواری و عبور از دیوارهای صعب‌العبور و جان سالم به‌در بردن از حادثه سقوط از اسب، با چشم کبود و سر زخمی به مقر سازمان چریک‌های فدائیان خلق ایران – اقلیت، که جناح چپ با آن اتحاد کرده بود، در مرز کردستان ایران، رسیدیم.
به محض رسیدن به مقر و پس از سلام و احوالپرسی، یکی از رفقای دختر –که رفیق قدیم و هم‌حوزه‌ای سابقم بود- یک روسری برایم آورد و با عجله از من خواست که آن را سرم کنم. وقتی دلیلش را پرسیدم و گفتم اینجا که دیگر پاسدارها نیستند، گفت که به خاطر مردم ما همه اینجا روسری سر می‌کنیم. من هم بدون سئوال، این رسم احترام به سنت‌ها را پذیرفتم و روسری را دوباره به سر کردم. جالب توجه است که یک سال بعد، وقتی دو رفیق دختر از خارج به مقر آمدند و زیر بار روسری نرفتند، بالاخره پذیرفته شد که دختران روسری را از سر بردارند و هیچ اتفاقی هم نیافتاد.
البته احترام به سنت‌ها، فقط در حوزه روسری باقی نماند. یادم هست که آنجا هم تعداد دختران بسیار محدود و انگشت‌شمار بود. شاید به این دلیل و یا به دلیل نقش تاریخی زنان در باقی ماندن در پشت جبهه و شاید به دلیل روحیه صلح‌طلبی عمومی زنان، آنها به عملیات نظامی نمی‌رفتند. (البته در مقرهای دیگر وضع فرق می‌کرد) در مقر ما، دختران در کارهای انتشاراتی، رادیو، اداره مقر و غیره، نقش بسیار فعالی داشتند. ولی کمتر مسئولیتی داشتند. البته کسی خیلی روشن در مورد این مسأله صحبت نمی‌کرد و گویی پذیرفته شده و طبیعی بود که اکثر مسئولیت‌ها با مردها باشد.
یک بار در مقابل این سوال که چرا مسئول مقر، یکی از دخترانی که عمده کارها را رفع و رجوع می‌کرد و سازمانگر خوبی بود، نیست؛ با این جواب مواجه شدم که اینجا مردم بد می‌دانند که مسئول مقر، یک زن باشد. من باز هم بدون اصرار و سؤال مجدد پذیرفتم.
آنچه که روشن بود، زنان به لحاظ تعداد در اقلیت مطلق بودند و علاوه بر آن، در شرایط بسیار سنتی کردستان، امکان مانور زیادی وجود نداشت. به نظرم، این دو عامل باعث شده بود که علی‌رغم توانایی‌های آنان، مسئولیت هیچ کاری، حتی اگر آنها در عمل، مسئول آن نیز بودند، رسما به آنها داده نشود.
جالب بود که ما در آن زمان، دو مقر جداگانه داشتیم و در مقر رادیوی سازمان، که ترکیب دیگری داشت، دید نسبت به این مسأله تا حدودی متفاوت بود و به رفقای دختر مسئولیت های بیشتری داده می‌شد. امری که بعدها در مقر کمیته کردستان هم تا حدودی تغییر کرد. اما آنچه که مشترک بود، دید افراد به یک مادر بود. من تنها مادری بودم که همراه با فرزندش در مقر زندگی می‌کرد. دیگران که اکثرا یا جوانانی بودند که هنوز ازدواج نکرده بودند، یا کسانی که صاحب فرزند نبودند، موقعیت مرا و مشکلات کار و زندگی یک مادر جوان را درمحیطی که اصلا برای زندگی همراه فرزند مناسب نبود، درک نمی‌کردند. این امر برای من، به عنوان مادر و فعال سیاسی، فشاری مضاعف را به همراه داشت.

ورود به اروپا و تجربیات جدید

با رو به پایان رفتن جنگ ایران و عراق و بمباران شدید منطقه‌ای که ما در آن بودیم، راهی جز خروج از منطقه باقی نماند و ما از آنجا به خارج از کشور آمدیم. با تغییر مکان، شکل مبارزه سیاسی نیز تا حدود زیادی تغییر کرد و من نیز پس از سال‌ها دوباره به محیط طبیعی اجتماعی قدم گذاشتم.
آنچه که در خارج با آن روبرو شدم، کاملا دگرگون بود. به نظر می‌رسید که نه فقط محیط باعث شده بود بندهای سنتی و مردسالارانه محیط ایرانی و همسایه‌های آن، در خارج از کشور از دست و پای زنان فعال سیاسی باز شود، بلکه مبارزات فمینیستی و جامعه مدرن، امکانات زیادی را برای فعالیت زنان در زمینه‌های مختلف ایجاد کرده بود و امکان رشد هرچه بیشتر زنان در زمینه‌های مختلف فراهم شده بود.
گرچه در این جوامع نیز نقش زنان در زمینه‌های اقتصادی و سیاسی و شرکت آنها در رده‌های بالای احزاب سیاسی و مدیریت اجتماعی ضعیف بود، ولی این امر، قابل مقایسه با وضعیت کشورهایی همچون ایران نبود. مبارزه بیش از یک قرن جنبش زنان، تغییرات زیادی در وضعیت آنان پدید آورده بود و زنان ایرانی نیز از این وضعیت بی‌بهره نمانده بودند. علی‌رغم این، در دید سنتی و مردسالارانه اعضای سازمان‌ها و رفقای مرد، تغییر زیادی رخ نداده بود.
در طول بیش از بیست سالی که در خارج از کشور هستم، با تجارب مشابهی روبرو بوده‌ام که شدت و ضعف یکسانی داشته‌اند؛ در طول این مدت، مسئولیت‌های متفاوتی در سازمان‌ها و تشکل‌های گوناگون داشته‌ام و بر این اساس تجارب مختلف.
اما فکر می‌کنم علی‌رغم تفاوت‌ها، روحیه مردسالارانه در همه آنها هنوز به شدت حاکم است. فضای خشن سازمان‌های سیاسی، رقابت‌های دائم برای پیشبرد نظر خود و در نتیجه، تلاش برای گرفتن کرسی‌های مهم‌تر و داشتن امکانات بیشتر برای رسیدن به این اهداف، همچنان باعث فرار زنان و نیز جوانان از این تشکل‌ها می‌شود؛ زنانی که به اجبار در خانه پدری و یا در کنار همسرشان، در سطح جامعه، در محیط کار و در عرصه‌های مختلف، شاهد این روحیه مردسالارانه هستند، حاضر نیستند یک بار دیگر و داوطلبانه، وارد چنین فضایی در عرصه فعالیت سیاسی شوند.
روحیه جمعی و تلاش برای کار تیمی که در محیطی دوستانه انجام می‌گیرد، از یک‌سو و توجه به خواست‌ها و اهداف زنان از سوی دیگر، می‌تواند به جذب اعضای زن در این سازمان‌ها کمک زیادی کند. همچنان که در مواردی که این امر در مواردی، صورت گرفته است، ما شاهد موفقیت‌هایی در این زمینه نیز بوده‌ایم.
از جمله مسائلی که به تقویت نقش زنان در سازمان‌های سیاسی منجر شد – که احتمالا با الگوبرداری از احزاب خارجی صورت گرفته بود- قائل شدن تبعیض مثبت و سهمیه برای زنان برای دسترسی به پست‌های رهبری در سازمان‌ها بود. از جمله در سازمان‌های مختلف جنبش فدائی و نیز اتحاد جمهوری‌خواهان ایران، بعدها با تمهیدات اساسنامه‌ای، سهمیه مشخصی در کمیته مرکزی و شورای هماهنگی برای زنان در نظر گرفته شد. اما تنها تغییر اساسنامه‌ای، بدون ایجاد زمینه‌های لازم، نتوانست منجر به موفقیت‌های اساسی برای جذب زنان به این سازمان‌ها شود و نه تنها هیچ برنامه فکرشده‌ای برای فعالیت زنان پی‌ریزی نشد، بلکه عمدتا به نظر می‌رسید که رفقای مرد، مبارزه برای حقوق زنان را جزو وظایف خود ندانسته و آن را تنها به رفقای زن خود ارجاع داده و با تغییرات اساسنامه‌ای، وظیفه خود را انجام‌شده، تلقی می‌کنند.
متاسفانه هنوز پس از سال‌ها فعالیت مشترک، به نظر می‌رسد عدم درک نیازهای زنان توسط سازمان‌های سیاسی -حتی چپ که اساسا مدافع حقوق برابر برای زنان هستند- نه تنها مانع جذب اعضای جدید زن است، بلکه بسیاری از فعالان قدیمی زن نیز فعالیت تشکیلاتی در سازمان‌هایشان را کنار گذاشته اند. گرچه بیشتر سازمان‌های سیاسی در دفاع از حقوق بشر در سال‌های اخیر، همیشه در صف مقدم بوده‌اند، اما دفاع از حقوق زنان را که بخشی از حقوق بشر است، عمدتا به فراموشی می‌سپارند. این موضوع را می‌توان در عدم صدور اطلاعیه از طرف جریان‌های سیاسی، از جمله ۹ جریان سیاسی دید که بر سر موضوعات مشابه، به راحتی اطلاعیه می‌دهند، ولی در پشتیبانی از حرکت سراسری ۸ مارس به مناسبت روز جهانی زن، تنها تعداد کمی از این جریانات، اطلاعیه‌ای به این مناسبت دادند.
محیط مردانه سازمان‌ها و عدم درک زنان و بالاخره عدم پرداختن به مسائل و مشکلات اجتماعی و درجا زدن در سطح معینی از برخوردهای کلیشه‌ای با مسائل مربوط به جنبش‌های اجتماعی، یکی از دلایل دوری جستن زنان که به خاطر شرایط زندگی‌شان عملا با مشکلات اجتماعی درگیر هستند، از این سازمان‌هاست. این تجربه را نه فقط در سازمان فدائی، بلکه در اتحاد جمهوریخواهان نیز شاهد بوده‌ام. البته این، به معنای ترک میدان مبارزه توسط اعضای زن نیست. بلکه آنها با انرژی بیشتری در سازمان‌های دمکراتیک، زنان و حقوق بشر مشغول به کار شده‌اند و با موفقیت تمام، به مبارزه در این زمینه مشغولند.
در آغاز تشکیل اتحاد جمهوریخواهان ایران، زنان زیادی فعالانه درشکل‌گیری آن و سپس در ارگان‌های مرکزی تصمیم‌گیری شرکت داشتند. ولی متأسفانه به مرور، تعداد آنها کمتر شد. کمیسیون زنان "اجا" که بسیار هم فعال بود، دیگر سال‌هاست که تقریبا تعطیل شده است و بسیاری از زنان اجا امروز در سازمان‌ها و تشکل‌های دیگر مشغول به فعالیت هستند.

شبکه سراسری زنان، چشم‌اندازی نو

اما این دگردیسی اگر با دقت بررسی شود، می‌تواند حامل درس‌های گرانباری برای فعالان سیاسی زن و مرد باشد.
تجربه اخیر همکاری شبکه‌ای بیش از ۵۰ گروه فرهنگی و زنان و حقوق بشری برای بزرگداشت روز زن در سراسر جهان و پشتیبانی برخی جریان‌ها و نیروهای سیاسی در داخل و خارج کشور از آن، نشان می‌دهد که جست‌وجوی راه‌های جدید برای موفقیت زنان در مشارکت سیاسی، ممکن و عملی است.
کار شبکه‌ای، امکانات جدیدی را در اختیار همه و از جمله زنان قرار می‌دهد، تا نقاط قوت خود را در سامان دادن فعالیت عملی بدون موانع سنتی گسترش دهند. کار شبکه‌ای هرگونه مرز جغرافیایی و نظری را درنوردیده و زنان را حول خواست‌های مشخص آنان متحد می‌کند و با تمرکز زنان روی خواست‌های خود، به جنبش زنان، بدون آنکه همزمان با موانع از نوع درون‌سازمانی سیاسی مواجه باشد، کیفیت و رنگ دیگری می‌بخشد و بالاخره پایه‌های سازمان سراسری زنان را پی می‌ریزد.
روشن است که تشکل‌های شبکه‌ای که در واقع تشکل‌های مدنی در جهت مبارزه زنان برای حقوق خویش هستند، جایگزین فعالیت زنان در سازمان‌های سیاسی نیستند؛ بلکه به عنوان نیروی موازی و مکمل آن و اهرمی برای فشار برای تغییرات به نفع رفع تبعیض علیه زنان در مجموع آن و از جمله در تار و پود سنتی جریانات سیاسی نیز می‌توانند عملکرد داشته باشند. همچنان که اتحادیه‌ها و تشکل‌های مدنی جایگزین احزاب سیاسی نیستند، زنان باید برای تلطیف فضای سیاسی، فعالانه وارد سازمان‌های سیاسی شوند و تلاش کنند که نقش خود را در بنیان نهادن دنیایی بهتر، ایفا کنند و مهر و نشان خود را بر پیشانی این تغییرات در بنای جامعه مدرن آینده بزنند. آنها باید سهم خود را به عنوان نیمی از جامعه بشری، در عرصه‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و با دخالت فعال در همه این عرصه‌ها به دست آورند.
زنان، برای داشتن سهمی درخور در رهبری سیاسی جامعه، لازم است که بیشترین دخالت را در عرصه سیاست و سازمان‌های سیاسی داشته باشند. تشکل‌های شبکه‌ای سراسری که امروز در عرصه جهانی مرزهای کشوری، ملی و زبانی را درنوردیده‌‎اند، با بهره‌گیری از امکانات و ظرفیت‌های جدید در مبادله تجارب، افکار و ایده‌ها، بهترین بستر آموزش و مبارزه برای زنان و تربیت کادرهای آینده برای بنای فردایی بهتر هستند.

برگرفته از عصر نو















     زنان و سازمان‌های سیاسی؛ مروری بر یک تجربه