به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



یکشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۹

      پدر محمد مختاری:
باید قاتل را معرفی کنند

پدر محمد مختاری خواهان معرفی قاتل فرزندش شد و گفت او از ناحیه پیشانی مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود. محمد مختاری، ۲۲ ساله و دانشجوی مهندسی معدن دانشگاه آزاد شاهرود روز ۲۵ بهمن و در

مصاحبه اسماعیل مختاری، پدر محمد مختاری را در ذیل بخوانید.

آقای مختاری فرزند شما یک معترض بود؟ ممکن است ابتدا درباره محمد بفرمایید؟
محمد مثل جوان‌های دیگر بود، فکرش آزاد بود و دانشجوی سال آخر مهندسی معدن بود. در این جریاناتی که پیش آمده و دو دستگی‌هایی که شده بود محمد طرفدار سبز‌ها بود. یکسال و نیم بیشتر بود که طرفدار سبز‌ها بود و دستبند سبزی به دستش بسته بود. دستبندی که هیچ وقت از دستش باز نمی‌کرد اما روز ۲۵ بهمن این دستبند را باز کرد و به دستگیره در بست و رفت. الان هم این دستبند به دستگیره در است. او در یک خانواده مذهبی بزرگ شده بود، نماز می‌خواند، روزه می‌گرفت، شب‌های احیا می‌آمد تهران پیش ما. گاهی می‌گفتم بابا سحری نخورده‌ای روزه‌ات را بشکن، اما می‌گفت نه. هر سال می‌رفت تکیه خیابان مهر و محرم‌ها همیشه در این تکیه زنجیر می‌زد؛ پارسال هم علمدار بود... در عین حال مدرن بود، فوتبال بازی می‌کرد، تفریحاتش را داشت و رفیق دوست بود. خیلی از رفقایش را تازه من شناخته‌ام بعد از اینکه محمد رفت. عکس‌ها و فیلم‌های محمد را منتشر کردند و کلیپ‌ها و عکس‌های او را برای ما آوردند. البته اینکه گفتم محمد مذهبی بود توضیح بدهم که ما دو نوع مذهبی داریم یک طیفی بعد از انقلاب مذهبی شده‌اند و طیفی هم از قبل از انقلاب مذهبی بوده‌اند؛ خانواده ما هم از قبل از انقلاب مذهبی بودند. من ۴ پسر داشتم و سعی می‌کردم به ان‌ها و همچنین دخترم برسم تاجایی که می‌توانند درس بخوانند همیشه می‌گفتم هر چه باشد من تامین می‌کنم حتی اگر شده خانه را بفروشم می‌کنم اما شما باید درس بخوانید محمد هم درس می‌خواند...
محمد در آخرین استتس خود در فیس بوک نوشته «: خدایا ایستاده مردن را نصیبم کن که از نشسته زیستن در ذلت خسته‌ام!» آیا او یا شما فکر می‌کردید ممکن است چنین اتفاقی بیفتد؟
من فکر می‌کنم به خود محمد الهام شده بود؛ یک چیزی الهام شده بود چون دو سه مساله برای ما مبهم است. همین چیزی که در فیس بوک نوشته بود. یا شوخی‌ای که‌‌ همان روز موقع ناهار با خواهرش می‌کرد.
محمد به خواهرش گفته بود که این ناهار آخر است. از طرفی محمد تمام این یک سال و نیم ـ– دو سال اصلا مچ بند سبزش را از دست باز نمی‌کرد. به او می‌گفتم مراقب باش مشکلی پیش نیاید می‌گفت در امتحان هم آستین‌ام را بالا می‌زنم که خوب مچ بند سبزم را ببینند. اما روز ۲۵ بهمن باز کرد به دستگیره در بست و رفت. این‌ها را که کنار هم می‌گذارم انگار به او الهام شده بود. من هم آن روز می‌دانستم که محمد رفته خیلی نگران بودم از سرکار به خانه که رسیدم مدام راه می‌رفتم از نگرانی و... اما اصلا فکر هم نمی‌کردم چنین شود...
شما چگونه از شهادت فرزندتان خبردار شدید؟
یک نفر زنگ زد گفت پسرتان بیمارستان مصطفی خمینی است و سنگ به سر او خورده و پانسمان کرده‌اند. خودمان را رساندیم و متوجه شدیم که جریان چیز دیگری است. گفتند باید جراحی شود و جلو خونریزی را بگیریم و ببینیم چقدر آسییب دیده. گفتند ۵ ساعتی طول می‌کشد اما یک ساعت هم نشد او را به آی سی یو بردند. دست به پا‌هایش کشیدم پا‌هایش سرد بود نفس نمی‌کشید شلنگ اکسیژن هم از دهانش جدا شده بود. با این حال شب در آی سی یو بود و صبح رفتیم گفتند ساعت ۶ و نیم صبح فوت کرده.

گلوله به کدام ناحیه اصابت کرده بود؟

تیر به پیشانی محمد خورده و بیرون نیامده بود؛ یعنی توی سرش گیر کرده بود. دقیقا به پیشانی،‌‌ همان وسط خورده بود. بعد از شستن پیکر محمد، صورتش را باز کردیم و جای گلوله را بوسیدم و...

پیکر محمد را چگونه تحویل گرفتید؟

در بیمارستان به ما تحویل ندادند گفتند باید کارهای قانونی‌اش انجام و پرونده تشکیل شود. رفتیم کلانتری و پرونده تشکیل دادیم روز بعد تشییع کردیم.
شما در تشییع پیکر محمد حضور داشتید؟


گزارش‌ها و عکس‌هایی که منتشر شد نشان می‌داد که تشییع توسط نیروهای بسیجی صورت گرفته.


صبح آمدند هماهنگ کردند و قرار بود ساعت ۱۰ و نیم تحویل دهند که تشییع کنیم؛ پسرم رفت تحویل بگیرد اما ساعت ۲ و نیم آمدند. گفتیم از حیاط خانه بلند کنیم تا مسجد ببریم و سوار آمبولانس کنیم. ما هنوز توی حیاط بودیم که جنازه را بردند. من بعد عکس‌ها را که نگاه می‌کردم دیدم از دوستان و آشنایان ما کسی زیر تابوت نبوده. یعنی تشییع را خودشان کردند و ما هم پشت سر بودیم. من دم در بودم که رسیده بودند جلو مسجد. آنجا هم ایستادند و شعار دادند و سینه زدند و فیلمبرداری کردند که من خیلی ناراحت شدم. ساعت ۵ و نیم هم گفتند برویم بهشت زهرا. گفتم بهشت زهرا که ساعت ۳ می‌بندد گفتند باز است.

محمد در کدام قطعه به خاک سپرده شده؟ آیا خود شما محل تدفین را انتخاب کردید؟

در قطعه ۲۴۹، ردیف ۸۳، قبر ۶ به خاک سپردیم. در قبری دو طبقه که زیرش دوست محمد است و رویش خود او. برای خودمان هم عجیب است که چطور این قسمت شد. محمد دوستی به نام روزبه داشت که خیلی با هم رفیق بودند، همیشه با هم بودند در شاهرود با هم درس می‌خواندند سه سال پیش تصمیم می‌گیرند با هم به تهران بیایند. پدر و مادر روزبه مسافرت قبرس رفته بودند. پنج شنبه بعد از ظهر قرار می‌شود روزبه و محمد راه بیفتند اما محمد می‌گوید روز بعد می‌آید. روزبه راه می‌افتد به سمت خانه‌اش در تهران. روز بعد که محمد آمد نگران بود می‌گفت روزبه تماس نگرفته. کمی خوابید و دوباره بلند شد و رفت خانه او. کفش‌های روزبه را پشت در می‌بیند اما در را کسی باز نمی‌کند. در را می‌شکنند و می‌بینند روزبه روی تخت افتاده و کف کرده، گاز باز مانده بوده. محمد خیلی اذیت شد اصلا باور نمی‌کرد وقتی روزبه را دفن می‌کردند همین که سنگ لحد را گذاشتند محمد رفت توی قبر خوابید گفت خاک را روی من هم بریزید. از انجا او را در آوردیم و با او کلی حرف زدیم که قسمت روزبه این بوده و... تا الان که خود محمد اینطور شد. موقع تشییع اصلا به ما نگفته بودند کجا می‌خواهند دفن کنند. پدر روزبه آمد گفت آن قبر را دو طبقه خریده بودم و محمد هم باید برود‌‌ همان جا. هماهنگ کردیم و محمد من هم صاف رفت همانجا که یک بار روی سنگ لحدش خوابیده بود. پایین روزبه است و بالا محمد. حتی فکر هم نمی‌کردیم قبری که روزی محمد از آن عکس گرفته بود روزی خود محمد برود داخل آن و بشود خانه‌اش...

در برگه پزشکی قانون علت فوت محمد را چی نوشته‌اند؟

اصابت گلوله به سر

شما تا جایی که می‌دانم مراسمی برای شب هفت محمد نگرفتید؛ دلیل خاصی داشت؟

ما اعلام کرده بودیم مراسم سوم را در مسجد نبی می‌گیریم و شب ۷ را در خانه. گفتند مسجد نبی جا ندارد. گفتیم خانه می‌گیریم. بعد جریان یک اسفند شروع شد و ما هم مراسم نگرفتیم شب ۷ رفتیم بهشت زهرا با فامیل و آشنایان. مراسم چهلم هم ۶ فروردین است و ما ۵ فروردین که جمعه است سر خاک محمد می‌رویم و‌‌ همان جا چهلم را می‌گیریم.

شما شکایتی در این زمینه نکرده‌اید؟ منظورم برای شناسایی قاتل محمد است.

روز اول گفتند شکایتی دارید؟ گفتم از کی شکایت کنم؟ اما الان شکایت نامه نوشته‌ام و پی گیری خواهم کرد. باید قاتل را معرفی کنند تا دل مادرش آرام شود، دل ما آرام بگیرد. می‌گویند منافقین کشته‌اند؛ خب معرفی کنند. بچه من نزدیک دو متر قدش بود از روبرو زده بودند مستقیم توی پیشانی. هرکسی که کشته معرفی کنند...

ممکن است بپرسم اکنون مادر محمد چه وضعیتی دارد؟ سایر اعضای خانواده همین طور. هرگز فکر می‌کردید که محمد به تظاهرات می‌رود و ممکن است...

هیچ کسی باور ندارد من الان هم باور ندارم فکر می‌کنم محمد، شاهرود است ترم آخر بود و ۴ سال بود می‌رفت و می‌آمد. الان هم فکر می‌کنم محمد آنجاست. اکثرا ساعت یازده و نیم می‌رسید. چند شب پیش ساعت حدود یازده و نیم زنگ خورد یکهو مادرش گفت محمد آمد... باورمان نمی‌شود جوان سالم و ورزشکاری بود فوتبال بازی می‌کرد... همیشه ترس این را داشتم که رفته شهرستان تنهاست گیر رفقای ناباب نیفتد، هیچ وقت فکر این را نمی‌کردم که اینگونه... نمی‌دانم چطور شد. الان عکسش روی مانیتور کامپیو‌تر، روبروی من است دستانش را باز کرده، حالتی که می‌خواهد کسی را بغل کند دست چپش هم سبز بسته... مادرش خیلی بی‌قرار است مدام فیلم‌ها و عکس‌های محمد را نگاه می‌کند هر روز این فیلم‌ها و عکس‌ها را می‌بیند و...هیچ یک از اعضای خانواده باور نداریم منتظریم که بیاید... اما محمد با یک اعتقادی رفت او در فیس بوک خود همه چیز را نوشته بود و پسوردش را هم با خود برد...

منبع:  سایت روز