بهار بی بهاره می آید
روزگار تلخی است . طبیعت به عادت دیرین برای تحول بهاری خود مهیا می شود اما شکوفه ها گویی امسال نیز شور شکوفایی ندارند و ماهی های قرمز کوچک، افسرده تر از گذشته در زندان بلور خوش
نقش خویش به دریا می اندیشند.
امسال بهار نیز چون پارسال غمگین است و ناکام از شاد کردن دل ها که باز بی بهاری ها می آید.
بهار بی بهاره می آید و چشمان منتظر امین باز هم به راه می ماند و قلب پر طپش مادر، ضرباهنگ بهار را بی بهاره می نوازد.
اوین اما مغرور و سربلند ، که باز هم عطر بهار از روزنه های آن به مشام می رسد و شکوفه ها به سوی میله هایش سرک می کشند. باز امسال پرستوها خسته از کوچ زمستانی به شوق بهار و بهاری ها به اوین پر می کشند و بال بر دیوارهای کهن می سایند تا فرو ریزد.
و آن سوی دیوارها، بهاره با صلابت بهاری اش به شمارش نمی اندیشد که نیازی به شمردن روزها و ساعت های ده سال محکومیت بی جرم و گناه نمی بیند.
یقین دارم همانگونه که بهارۀ عزیز و مقاوم، حاضر نشد سربلندی و عزت را زیر پا نهد، مادر صبور و استوارش نیز غم دوری را با ایمان به پاکی دخترش بر خود هموار ساخته و شکایت ممنوعیت های ملاقات با دلبندش را به دادگاه دادگستر مطلق می برد و امین، یار وفادار بهاره همچنان پایدار و پایبند به عهد و میثاق محکمشان هجران را به امید روزهای سرشار از روشنایی و امید تحمل می کند.
دیر نیست که باز بهار سرشار از عطر بهاره شود و قلب ها مالامال از غرور و شادی ، پس تو نیز امین جان، چشم از در برگیر و به افق بنگر که بس روشن است. کسی چه می داند شاید روزی نه چندان دور، قلبت با طنین زنگ به طپش آمده و آن سوی در، بهاره ات را در انتظار آغوش پر مهر خود و مادرش یابی.
می دانم بهار می آید و هر روز زمزمه می کنم :
بهار می آید، بهار با بهاره می آید و نسیم آزادی، بهاری ها را با بهار می آورد.
مریم شربتدار قدس