به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



چهارشنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۹۰

      ع. ش. زند


مصدق
پیروان مصدق
اهداف، اصولِ کار و منشِ آنان
 بخش نحست  ـ ب 
دکتر مصدق در دادگاه نظامی فرمایشی

٭ ٭ ٭

بخش نخست ـ ب
اعتقاد راسخ به دموکراسی
(اعتقاد به اصل آزادی وجدان افراد بشر،
ضرورت آزادی شهروندان در تعیین سرنوشت ملی کشورشان
و بطور خلاصه
حاکمیت ملی و شکل نهادینه ی آن یعنی
دموکراسی پارلمانی)

ـ دکترمصدق اگرچه استقلال کشور در برابر قدرت های بیگانه را چنانکه گفته شد یک شرط حیاتی برای خوشبختی و عزت آن می دانست، اما آن را نه شرطی کافی برای تحقق این منظور می شمرد و نه قابل تفکیک از آزادی ملت در تعیین مقدرات خود که فلاسفه ی مدرن سیاست ( به ویژه ژان ژاک روسو در کتاب قرارداد اجتماعی) و سپس نویسندگان اولین قانون اساسی فرانسه آن را حاکمیت ملی (souveraineté nationale)نامیده اند٣.

او اثرات استبداد قاجار در سستی پایه های استقلال ایران را به چشم خود دیده بود و نتیجه ی دوران دیکتاتوری رضاشاهی را در سرکوب و قتل های بسیاری از نخبگان وطنخواه ایران برای تحکیم قدرت یک فرد مستبد، نزدیکی آن دیکتاتوریِ نامیمون با رژیم خونخوار آلمان نازی، و بالاًخره جری شدن استعمارگران برای تحمیل اراده ی خود بر پادشاه مطلق العنان تا حد تحمیل قرارداد ننگین ١۹٣٣نفت، و سرانجام ورود ارتش های آنان برای اشغال سراسر خاک ایران را مشاهده کرده بود. به نام این واقعیات بود که او بارها و به هزار و یک زبان به مردم، به نمایندگان مجالس کشور، به مقامات مسئول، و غیرمسئول(شاه)، گوشزد کرده بود که بدون دموکراسی و نظارت آزادانه و هرروزه ی ملت بر امور خود نه تنها تاًمین عدالت و رفاه و خوشبختی مردم میسر نخواهد شد، بلکه تا هنگامی که بیگانگان بجای طرفیت با مردم و نمایندگان واقعی آنان در لباس قوای مختلف کشور خود را تنها با یک فرد مطلق العنان روبرو ببینند، حتی ممانعت از مداخلات آنان در امور کشور یعنی دفاع ازاستقلال ملی نیز ممکن نخواهد بود.

به عبارت دیگر او استقلال را از آزادی اندیشه و فعالیت سیاسی و اجتماعی و نظام ضامن آنها یعنی دموکراسی جدایی ناپذیر می دانست.
او در این باره چنین استدلال می کرد که قدرت های بیگانه آنچه در شرایط علنی ِ ملازم با دموکراسی نمی توانند به جمع وسیعی تحمیل کنند که به شکل های مختلف، و بویژه در مجلس قانونگذاری از طرف مردم و به پشتوانه ی حمایت ملت سخن می گویند و تصمیم می گیرند، می توانند از فرد مستبدی که برمردم با زور حکومت می کند اما در برابر بیگانگان ضعیف و تنهاست، بگیرند؛ چنانکه آن قرارداد را از رضاشاه، که از راه نهادهای دموکراسی به جامعه متکی نبود، گرفتند؛ و در زمان شاه اخیر هزاران نوع از خواست های خود، از جمله تجزیه ی بحرین را، تحت عنوان ظاهرالصلاح قبول اعطای استقلال ، به او و ملت ایران تحمیل کردند.

مصدق به اجرای قانون سخت پایبند و در رعایت آن سختگیر بود زیرا می دانست که قانونی برخاسته از اراده ی آزاد ملت ستون فقرات دموکراسی و ضامن دوام همان آزادی هایی است که آن را بوجود آورده و به ملت امکان دخالت درتعیین سرنوشت خود را داده است.

بدین دلائل بود که تخطی از قانون، بویژه قانون اساسی را، نقض قرارداد جمعی موجود میان آحاد ملت، خیانت به خود ملت و شکستن پیمان با مردم و مایه ی سستی و آشفتگی در نظم هرجامعه ای می دانست. اما او قانون شکنی در جامعه ایران را، که علاوه بر زیان های بالا بهترین محمل برای دخالت های عوامل بیگانه در امور کشورِ ضعیفی چون ایران بود، به مراتب زیانبخش تر می دانست، و موجب خطرات بزرگی که می توانست استقلال و تمامیت ایران را جزئأ و کلأ به خطراندازد؛ چنانکه انداخت و نتایج شوم آن را به چشم خود دیدیم.

مصدق برپایه ی دانش تاریخی و حقوقی و تجارب سیاسی غنی خود می دانست که عدول حاکمان از قانون در هر سطح و مورد که باشد آنان را از جامعه ی خود جدا می سازد، و از این طریق به حالتِ تنهایی در برابر اغیار سوق داده، به تسلیم در برابر مطامع نامشروع آنان محکوم می کند.
بنا بدین دلائل بود که علی رغم آگاهی کامل از ضعف شخصیت و عدم صلاحیت اخلاقی محمد رضاشاه و فساد حاکم در دربار او، به سوگندی که درمجلس شورا به وفاداری به مقام سلطنت (که الزامأ به معنی وفاداری به یک شخص خاص نیست!) اداکرده بود تا روز کودتا علیه دولتش، که به خواست بیگانه و با موافقت قانون شکنانه ی شاه صورت گرفته بود، وفادار ماند.

همین وفاداری او به قانون و سوگند قانونی بود که به او امکان داد تا به استناد به نصوص صریح قانون اساسی و رویه ها و سنن بیان کننده ی روح آن صلاحیت دادگاه نظامی را با براهین کوبنده و قدرت منطقی خیره کننده ای رد کرده، آن دادگاه را به تریبونی برای اثبات قانون شکنی و خیانت کودتاچیان و نقش اربابان خارجی آنان تبدیل نماید4.

نیز بهمین دلیل بود که در اولین سمت های مهم کشوری خود در دوران جوانی، یعنی بهنگام والیگری فارس حتی فرمان غیرقانوی احمدشاه قاجار را که برطبق آن سید ضیاء طباطبایی به نخست وزیری منصوب شده بود نپذیرفت و با رعایت احترامات لازم این عدم پذیرش خود را که لازمه ی احترام به قانون اساسی بود در پاسخ به تلگراف شاه به اطلاع او رسانید.
همچنین به همین علل بود که در دوران جوانی، با وجود بدبینی هایی که به حق نسبت به رضاخان سردارسپه داشت و به رغم اکراه از همکاری با او، هربار که بنا به مصالح عالیه ی کشور، خواه در مقام وزارت در دولت هایی که نامبرده نیزعضو آن بود، خواه در دوران ریاست الوزرائی او، دست همکاری به او داد، به وظائف خود بر اساس رعایت قانون، و گاه با قبولاندن شروطی منطبق با قانون، اما همواره با وفاداری به قرار و مدارهایی که گذاشته بود، تا به آخرعمل کرد و تا جایی که قانون به خطر نمی افتاد هرگز نقض عهدی از او دیده نشد.
بطور خلاصه بهتر از هرکس با عمل و سخن خود به تشریح این حقیقت پرداخت که نقض قانون چه در یک کشور و چه در روابط بین المللی، همیشه به زیان فرودستان و درجهت تاًمین مطامع نامشروع توانمندان است، و آنجا که منتخبان مردم یا منصوبان آنان قانون و مقررات را زیرپا گذارند همواره این خطر وجود دارد که چنین اعمالی برای همگان بدعت و نمونه گردد و درهرجامعه ای که زیر بار آن رود سنگ روی سنگ بند نشود و در هر جمع متشکلی که آن را در درون خود روا دارد جمع مضمحل گردد، و از جامعه جز موجودی بیمار و ناتوان، و از جمع متشکل جز شبحی برجا نماند.

با همان استادی خاص، که گفتیم در هنر تشریح مسائل و حقایق بغرنج سیاسی داشت، طی سخنرانی مبسوطی که در١٣٢٣، در مجلس چهاردهم، درباره ی زیان های دوران دیکتاتوری پهلوی اول، به عنوان مخالفت با اعتبارنامه ی سید ضیاء الدین طباطبایی، و انتقاد از دوران دیکتاتوری پس از کودتای سوم اسفند ایراد کرد، از جمله چنین گفت:
« دیکتاتور با پول ما و به ضررما راه آهن کشید و بیست سال برای متفقین امروز ما تدارک مهمات دید، عقیده و ایمان رجال مملکت را از بین برد، املاک مردم را ضبط و فساد اخلاق را ترویج و اصل ٨٢ قانون اساسی را تفسیر نمود و قضات دادگستری را متزلزل کرد4. برای بقای خود قوانین ظالمانه وضع نمود. چون به کمیت اهمیت می داد بر تعداد مدارس افزود و چون به کیفیت عقیده نداشت سطح معلومات تنزل کرد. کاروان معرفت به اروپا فرستاد، اما نخبه ی آنان را ناتوان و معدوم کرد.
(...) آگر خیابان ها آسفالت نمی بود چه می شد؟ و اگر عمارت [ها] و مهمانخانه ها ساخته نشده بود به کجا ضرر می رسید؟ من می خواستم روی خاک راه بروم و وطن را در تصرف دیگران نبینم ـ خانه ای در اختیار داشتن به از شهری است که دست دیگران است. بر فرض که با هواخواهان این رژیم موافقت کنیم و بگوییم دیکتاتور به مملکت خدمت کرد، در مقابل آزادی که از ما سلب نمود، چه برای ما کرد؟
اگرموجب ارتقاء ملل حکومت استبدادی است دولت [های] انگلیس و آمریکا روی چه اصلی حائز این مقام شده اند؟ و اگر رژیم دیکتاتوری سبب ترقی ملل بود چرا دول محور[آلمان نازی و ایتالیای فاشیست] از بین می روند؟ هیچ ملتی در سایه ی استبداد به جایی نرسید. آن ها که دوره ی بیست ساله را با این دوره که از آزادی فقط اسمی شنیده ایم مقایسه می کنند و نتیجه ی منفی می گیرند در اشتباهند زیرا سال ها لازم است که به عکس العمل دوره ی بیست ساله خاتمه داده شود.

دیکتاتور مانند پدری است که اولاد خود را از محیط عمل و کار دور کند و پس از مرگ اولادی بی تچربه و عمل بگذارد.»
(...) اگر ناخدا یکی است هروقت که ناخوش شود کشتی در خطر است و وقتی که مُرد کشتی به قعر دریا می رود. (تاًکید ها همه از نویسنده ی این سطور است)

سجایای اخلاقی ممتاز دکتر مصدق

سخن از سجایای اخلاقی مصدق خود به تنهایی نیازمند کتابی است جداگانه. اکثر کسانی که از نزدیک با او سروکار داشته اند نوشته هایی کوتاه یا بلند در این باره بجای گذاشته اند، و هر یک به سبک و سیاق ویژه ی خود. در میان آنان می توان از نوشته های سرهنگ بزرگمهر وکیل مدافع او در دادگاه نظامی نام برد، از خاطرات رئیس دفتر او آقای خازنی، و بالاخص از کتاب « در خلوت مصدق» ، نوشته ی بانو شیرین سمیعی؛ کتابی که با خواندن آن می توان بخوبی پی برد تا چه اندازه ظاهر و باطن، و درون و برون آن مرد بزرگ یکسان بوده است5.

ـ دکتر مصدق دارای سجایای اخلاقی بسیاری بود که خاص بزرگترین خردمندان جهان و رهبران و امناء ملت ها در طول تاریخ بوده است و معمولأ در وجود شخصیت های اسطوره ای مثبتِ ملل و فرهنگ های مختلف تجلی می کند. سجایای ممتازی که هربار در وجود شخصیتی سیاسی تجسم می یابد والایی و نجابت هنرسیاست را که در نتیجه ی رذالت های سیاست بازان حرفه ای گمشده و ناشناخته می ماند، نه تنها به امری قابل قبول بلکه به یک انتظارطبیعی مردمان جهان از زمامداران خود تبدیل می کند.

ما در عصری زندگی می کنیم که در بسیاری از نقاط جهان اعتقاداتی مانند:« سیاست پدر و مادر ندارد» بر اذهان مسلط است و نمونه های بیشمار سیاستمداران جاه طلب یا مال پرست در ایران و جهان با « موفقیت» بر ملل مختلف حکومت کرده اند. به علاوه حتی در میان بخش بزرگی از مدعیان کاذب یا سطحی پیروی از نظریات چپ نیز تفسیر خشک و نارسایی از این نظریه مارکس و انگلس که، درمقایسه با آنچه در مارکسیسمِ دگماتیک زیربنای اقتصادی نامیده می شود، اخلاق و دیگر اعتقادات مردم اجزائی از«روبنای» اجتماعی بشمار می آید، این بخش از مبانی زندگی اجتماعی یا پوچ شمرده می شود، یا در بهترین حال، اصالت واعتباری طبقاتی بیشتر ندارد۶.

اما پیروان راه مصدق و دوستداران واقعی منش او، این سجایای اخلاقی و راه و مَنـِشی را که از ژرفنای فرهنگ اصیل ایرانی برخاسته، و (چنانکه ایمانوئل کانت در"بنیاد متافیزیکی اخلاقیات"، و"نقد عقل عملی" (ـ دومین کتاب از سه اثر اصلی او موسوم به " نقدهای سه گانه")، در مبحث "دستور اخلاقی غیر مقید به هیچ شرطی: (impératif catégorique)" بر آن تاًکید کرده است)، نطائر آنها درهمه ی فرهنگ های اصیل جهان نیز، به اشکال گوناگون، موجود و مورد قبول است، از معیارهای مهم اصالت هرمدعی خدمتگزاری به ملت و جامعه ی خود بشمارمی آورند.

ـ اگر راستی، درستکاری، نوعدوستی، خدمت به خلق، بی اعتنایی به مال دنیا، مهر و عطوفت نسبت انسان، اعم از خودی و بیگانه، امانت در همه ی مناسبات خود و امانت داری، استواری بر سرِ عهد و پیمان، حمایت از ناتوان و دستگیری از افتادگان، اعتماد به نفس، جوانمردی درحق ِ دوست و دشمن ... و امثال این صفات در سراسرتاریخ ما از جانب بزرگان فرهنگ و ادب این ملت آموخته و ستوده شده است، و بدون برخورداری از آنها نمی توان خدمتگزار واقعی جامعه بود، برای مردان و زنانی که پا به میدان دفاع از منافع عمومی و مبارزه ی سیاسی می گذارند سجایای دیگری نیز لازم است. بسیاری از این سجایا نیز در وجود قهرمانان تاریخی و افسانه ای بزرگ جهان و ایران تجلی کرده و از این راه شناخته شده است و امروز نیز بخش اعظم سیاستمداران جهان حتی اگر فاقد آنها نیز باشند به برخورداری از آنها تظاهر می کنند (گفته ی مشهور وُلتر را که در بخش نخست ـ الف این مقاله، ذکر شد به یاد آوریم!).

از جمله ی این صفات دانش و فرهنگ، کاردانی، هوشمندی و زیرکی، از خود گذشتگی در برابر سختی ها و خطرات ملازم با انجام وظیفه، استقلال راًی ( به معنای پذیرش یک نظر برپایه ی تحقیق، تفکر و تعمق شخصی ـ ـ صفتی که نمی باید با خودراًیی و خودسری اشتباه گردد!ـ پس ناچار و در صورت لزوم همراه با رایزنی، بیغرضی درتصمیمات و دیدگاه های خود نسبت به شخصیت های دیگر)، شجاعت در برابرحریفان سرسخت و بیرحم، گذشت در برابرغرض ورزی های دشمنان را ـ تا آنجا که مستقیمأ آرمان ها و منافع ملت را به خطر نمی اندازند ـ می توان نام برد. تساهل و آسانگیری نسبت به آراء و عقاید مذهبی و سیاسی دیگران (هرچند که این به معنای پذیرش شکل های افراطی و خطرناک آنها که خود مغایر روح تساهل در جامعه است نمی باشد)، و بالاًخره روشن بینی و شهامت به هنگام اخذ تصمیمات خطیر، و اعتماد به نفس و آزادی ِ راًی و روش، حتی در خودداری ازتصمیمات خوش ظاهر اما زیانبخش برای کشورخود یا مصالح عمومی بشریت بخش مهم دیگری از این خصائل لازم بشمار می روند.

در مورد مصدق جز بی انصاف ترین دشمنان او کمترکسی است که بتواند منکر چنین صفاتی در وجود او و منش سیاسی اش گردد.
اگر دانش و کاردانی در حسن اداره ی امور یک کشور بزرگ و کهنسال صفاتی حیاتی بشمار می روند، اعتماد به نفس، هوشمندی و زیرکی برای هر متصدی امر سیاسی، بویژه در نبرد برای حفظ منافع و تمامیت کشورخود در برابر قدرت هایی به مراتب توانمند تر، ضرورتی انکارناپذیرند. پیداست که بدون برخورداری ازاین صفات نماینده ی منافع یک کشور نمی تواند آنجا که باید مقاومت کرد مقاومت کند، در جایی که انعطافی محدود چاره ی کار است به چنین انعطافی تن در دهد، و آنجا که باید ترفندهای حریف را شناخته، گزندهای او را به موقع و به درستی پیش بینی نمود و حتی بَدَل آنها را بکار بست، قادر به این کار باشد. حداقل انصاف و آشنایی با حیات مصدق بر تصدیق وجود کلیه ی این صفات در بالاترین درجه ی آنها در وجود و زندگی او حکم می کند.

ـ از دیگر صفات شایان ذکر و با اهمیت مصدق ادب او در رفتار و کلام نسبت به همگان از عالی و دانی بود، هرقدرهم که دشمنانش نسبت به او وارونه ی این رفتار را در پیش می گرفتند.

البته باید دانست که، هرگاه دفاع از مصالح یک ملت و افشاء نادرستی ها و خیانت های عوامل بیگانه روشنی کلام و دقت متناسب با موضوع را در بیان ِآن ایجاب می کرد، این ادب جبلـّی او مانع از آن نمی شد که با صراحت لهجه و با لحنی به قدر لازم کوبنده و به دور از هرگونه مجامله و تعارف دست حریف را رو کرده ماهیت او را به صاحبان کشور بشناساند.

چنین بود بیان بدور از ملاحظه و مماشات او در مخالفتش با انتقال سلطنت از قاجاریه به رضاخان سردارِ سپه در مجلس پنجم، درافشاگری های او علیه سید ضیاء الدین طباطبایی و شخص رضاشاه به عنوان برپاکنندگان دیکتاتوری با نقض اصول مشروطه؛ در بسیاری از سخنرانی ها در مجلس شانزدهم علیه کسانی که اجرای برنامه های مطلوب انگلستان را دنبال می کردند یا چون رزم آرا که ظن شدید برنامه ی برقراری دیکتاتوری جدیدی به او می رفت؛ همچنین در برملاکردن مظالم دولت انگلستان نسبت به ملت ایران در شورای امنیتِ سازمان ملل متحد و دیوان داوری لاهه و بالاًخره در دادگاه غیرقانونی نظامی بعد از ٢٨ مرداد که در آن آبرویی برای اعضاء دادگاه و آمر برقراری آن باقی نگذاشت بی آنکه از همان دایره ی ادب قدمی بیرون گذارد۴مکرر.

مصدق پرچمدار و بنیادگذار فرهنگ صداقت، درستکاری و فسادناپذیری مطلق در سیاست ایرانی بود. او بود که در ایران شیوه ی اندیشه و فرهنگ بحث سیاسی را در سطح یک زبان و ادبیات متعالی بکاربرد، بدان پایبند بود و با عمل خود در رواج آن اثری نازدودنی بجای گذاشته، آن را به نسل دوران خود آموخت و برای آیندگان به یادگار گذارد.

از اشرافیتی که منشاء اجتماعی او بود تنها اصالت و نجابت در منش خصوصی و سیاسی، و وقار و متانت در همه ی سطوح رفتار را حفظ کرده، به هرگونه تجمل و تکلف پشت پازده بود و در نهایت سادگی زندگانی می کرد۵.

در پاسخ به همان حملات پیشه وری نیز، که ذکری از آن رفت، به این نکته اشاره کرده، گفته بود:
« آنهایی که مرا به عنوان ملاکی مخالف دولت شوروی قلمداد می کنند، خوبست به حساب املاکی که چهل سال است دست من وخانواده ی من است رسیدگی کنند و بدانند که من برای جلب نفع آنجا زارع نبوده ام؛ من برای فرار از دیکتاتور آن جا ساکن شده ام ... زندگی من از خانه ای که به روابط فرهنگی شوروی اجاره داده ام و چند مستغل دیگر اداره می شود. من آن چه تصور می نمودم که از زندگی متوسط اضافه دارم سالهاست وقف بیمارستان[نجمیه] نموده و از تجمل بیزارم و به چیزهایی که زائد از مایحتاج زندگی است عادت ندارم.») (تاًکیداز نویسنده ی این سطور است).

کسی که می گفت مرام من خدمت به مردمان رنجبر کشور و آسایش و بهبود زندگی آنان است، درعین پایبندی بی چون و چرا به ارزش های والای اخلاقی و احترام به سنن جامعه و ادیان مردم، تنها با الهام از روح مدارای حاکم برفرهنگ ملی کهنسال ایرانیان، بطور سنجیده و از راه تعقل، یعنی براساس تجارب غنی تاریخ ملی ایران و دیگر مردم جهان، با وابستگی نظام سیاسی کشور به هر مرام افراطی اختصاصی که منافی حاکمیت مردم بر سرنوشت خود باشد سرسختانه مخالف بود. در همان حال به جدایی نهاد دولت از نهاد دین (عرفیت نظام سیاسی یا سکولاریسم)، باور داشت اما بدون کمترین جزمیت؛ و اینگونه دستاوردهای فرهنگی و حقوقی انکار ناپذیر بشریت عصر جدید، بدور از قبول تنگ نظرانه و کورکورانه ی چیزی، در قلب جهان فرهنگی ـ سیاسی او قرار داشت. اوبرای دسترسی به ریشه های تاریخی عمیق و آموزش دقیق دستاوردهای جهان نو، در جوانی، با مزاجی ضعیف، رنج سفر به غرب و تحصیل درعلوم و معارف مربوط به آنها را، در دورانی که این کار جزو استثنائات بشمار می رفت، بر خود هموار کرده بود.
بررسی روز به روز زندگانی مصدق نشان می دهد که او، در سایه ی اینگونه صفات بود که توانست در نبردهایی همیشه نابرابر پیروزی های بزرگی به دست آورد و علی رغم شکست در تحقق آرزوی بزرگ خود که تاًمین استقلال کامل کشور و استقرار دموکراسی و بهره مندی ملت ایران از مواهب آن بود، میراثی بزرگ و زوال ناپذیر از آموزش انسانی و سیاسی برای ملت ایران به یادگار گذارد.

مصدق آخرین بازمانده ی سلسله ی بزرگ و طولانی دبیران ایرانی بود؛ مردان و زنان و خاندان هایی که دانش و هنرِ کشورداری به شیوه ی دیرینه ی ایرانی را از ابتدای پیدایش این دولت کنهسال نسل بعد از نسل حفظ کرده به آیندگان منتقل کرده بودند. دبیران نامداری که حتی پس از یورش بنیانکن هریک از فاتحان خونریزی که جز جنگ و کشورگشایی هنری نداشتند، و در اداره ی سرزمین و ملتی با فرهنگِ اداری و مدنی دیرینه اش درمانده می شدند، هربار با دردست گرفتن مدیریت کشور و به پشتیبانی مردم، این تمدن دامنه دار و شکوهمند را، از میان ویرانه های جنگ و خونریزی، بار دیگر زنده می کردند و برپا می داشتند. دبیران بزرگی که آخرین نسل آنان در وجود پدران بنیانگذار مشروطه، که فرهنگ آزادیخواهی نوین فرآورده ی تمدن باخترزمین را نیز بر میراث نیاکان افزوده بودند، تجلی کرد. متاًسفانه مصدق آخرین حلقه، اما حلقه ای ممتاز و کم نظیر، از این زنجیره ی طولانی صاحبان فرهنگ کشورداری ایرانی بود. اصیل ترین و نزدیک ترین یاران و همکارانی که او از میان بهترین نخبگان ایران در کنار خود گردآورده بود تنها کسانی بودند که، در صورت پیروزی نهضت ملی، می توانستند در سایه ی آزادی سرمشق هایی برای پرورش نسل پهناور دیگری از آنگونه کشورداران ایرانی گردند. یک ربع قرن خفقانِ پس از کودتا این آخرین امکان تجدید آفرینش چنین نخبگانی را از میان برداشت و راه را برای غلبه و سلطه ی آزمندانی بیگانه با فرهنگ ایرانی و قدرت طلبانِی تُنُک مایه، و بدنبال آنان، اجامر و تبهکاران هموار ساخت.

٭ ٭ ٭
مصدق
پیروان مصدق
اهداف، اصولِ کار و منشِ آنان
دنباله: بخش دوم ـ الف
پیروان مصدق

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

٣ برای توضیح و بحث مبسوط تر درباره ی این مفهوم نگاه کنید، از همین نویسنده، مقاله ی: شاپور بختیار، یا مبارزه با فاشیسم، از نورنبرگ و پاریس تا تهران، بخش سوم (٢)ـ پایان، یادداشتِ (٭٭••)، (تارنمای نهضت مقاومت ملی ایران: نامیر).

۴ درباره ی تفسیر اصل ۸۲ قانون اساسی که بنا به قول مصدق «قضات دادگستری را متزلزل کرد»
اصل ۸۲ که ضامن استقلال قضات دادگستری است اشعار می دارد که « تبدیل ماًموریت حاکم محکمه ی عدلیه [قاضی(نشسته)]ممکن نمی شود مگر به رضای خود او». اما در۲۶مرداد ۱۳۱۰ قانونی شامل 5 ماده از مجلس(که حق تفسیر قانون اساسی را داشت) گذشت که ماده ی اول و مهمترین ماده ی آن چنین بود :« ۱ـ مقصود از اصل ۸۲ متمم قانون اساسی آن است که هیچ حاکم محکمه ی عدلیه(دادگستری) را نمی توان بدون رضای خود او از شغل قضایی به شغل اداری یا صاحبمنصبی پارکه(دادسر) منتقل نمود و تبدیل محل ماًموریت قضات با رعایت رتبه ی آنان مخالف با اصل مذکورنیست»(تاًکید از ماست). به وضوح دیده می شود که با این ماده از تفسیرمورد بحث چگونه دست مستبد در راًس قوه ی مجریه (ازطریق دادسرا ودادستانی) برای مداخله در قوه ی قضاییه از طریق انتقال قاضی از جایی به جای دیگر، یا به ماًموریتی دیگر در دادسرا، یعنی کاری که ناقض استقلال او بود، باز می شد.

۴مکرر در احاطه ی مصدق به قانون و اعتقاد او به احترام به قانون این مورد مهم را هم گفته باشیم:

او در ردّ صلاحیت دادگاه نظامی ماًمور محاکمه ی او استدلال می کرد که تنها مرجع صلاحیت دار برای محاکمه ی نخست وزیران دیوان عالی کشور است. هیئت رئیسه ی دادگاه نظامی فرمایشی پاسخ می داد که محاکمه ی متهم مربوط به «اعمال غیرقانونی او در روزهای پس از دریافت فرمان عزل وی از نخست وزیری» است، و می گفت شما به عنوان یاغی محاکمه می شوید نه به عنوان نخست وزیر.

مصدق همراه با دلائل و مدارک نیرومندی که درباره ی قانونی نبودن آنچه هیئت رئیسه ی دادگاه نظامی "فرمان عزل" نامیده بود ارائه می داد، ضمنأ چنین استدلال می کرد که منظوراز تشکیل دادگاه درست رسیدگی به همان اتهاماتِ هنوز اثبات نشده ای است که به او وارد می شود، برای رد یا اثبات آنها؛ اتهاماتی که مهمترین آنها همان ادعای سرپیچی از فرمان عزل است، وگرنه نیازی به تشکیل دادگاه نمی بود؛ پس وجود دادگاه خود دلیل بر این است که اتهام ارتکاب اعمالی بدون داشتن مقام نخست وزیری هنوز درباره ی او ثابت نشده است! پس اینکه برای اثبات صلاحیت دادگاه پیشاپیش به صحت اتهام های وارد شده، یعنی به اینکه او در آن روزها دیگر نخست وزیر نبوده است، استناد شود از لحاظ منطقی غلط است، چه این ادعایی است که، اگردرست باشد، اثبات یا رد آن فقط در دادگاه صلاحیت دار ممکن و معتبرخواهد بود! روح این استدلال درواقع یادآوری مصداق همان چیزی است که در منطق وجود یک "دور باطل در برهان" نامیده می شود واز فنون مغالطه بشمار می رود. به عبارت دیگر هیچ قضیه ای نیست که بتوان آنرا با استناد به خود آن قضیه، یا یکی از نتایح آن، مبرهن(اثبات) کرد. پس دادگاه نظامی نیز نمی تواند صلاحیت خود را با استناد به وقوع جرمی ثابت کند که خود ماًمور اثبات وقوع آن است، یا ادعای ارتکاب جرمی را که ماًمور اثبات وقوع آن است بعنون برهان صلاحیت خود بکار برد !

اما دادگاه نظامی نهادی فرمایشی بود که نه درپی یافتن حقیقت، که برای آراستن صورت ظاهری برپاشده بود به منظور محکوم کردن نخست وزیر قانونی، قانون شناس و قانونمدار کشور به عنوان یک یاغی.

۵ چنانکه گفته شد در این زمینه شواهد و نوشته های متعدد موجود است. جدیدترین این نوشته ها کتاب در خلوت مصدق، از شیرین سمیعی است که اطلاعات گرانبهای فراوانی درباره ی نحوه ی زندگانی خصوصی دکتر مصدق و ارز ش هایی که بر آن حاکم بوده دربردارد، بطوری که خواننده در پرتو مشاهدات نویسنده باز هم بیشتر درمی یابد تا چه اندازه ظاهر و باطن این مرد بزرگ یکسان بوده است.
شیرین سمیعی، در خلوت مصدق، چاپ اول: زمستان ۱٣٨٤

Sharing Mossadeegh’s Exile
Shirine Samii
First Edition- January 2006
Published by: Ketab Corp.
I S B N:1- 59584-O64-8
Ketab Corp. 2006©

۶ کسانی که قادر به اندیشیدن جز در چارچوب مارکسیسم نیستند می توانند در این باره به کتاب "روبناهای ایدئولوژیکی در تعبیر مادی از تاریخ" از فیلسوف مارکسیست لهستانی ـ آلمانی، فرانتس یاکوبوفسکی( تاریخ تاًلیف 1935)، بویژه صص. 93 ـ 116 ( درترجمه ی فرانسه) رجوع کنند:

Franz Jakubowsky, Les Superstructures Idéologiques dans la Conception Matérialiste de l’Histoire, Paris, E D I, 1971.

در ماوراء انواع ایستای مارکسیسم، علاوه بر آثار بنیادی ایمانوئل کانت، در پرسش های عصر جدید از ماهیت و مبانی فرهنگ، اخلاق و دیگر هنجارها و مناسبات اجتماعی و باورهای انسانی، و روابط دوجانبه ی گوناگون میان آنها و فعالیت های معیشتی انسان درطول تاریخ و در میان اقوام و تمدن ها، از مهم ترین آثار قرن بیستم باید از تحقایقات کارل پولانی (Karl POLANYI)، 1886ـ1964 ، اقتصاد دان، مورخِ اقتصاد و مردم شناس مجار و بویژه اثر ممتاز او تحت عنوان " دگرگونی بزرگ " ((The Great Transformation یاد کرد.

او که پس از به قدرت رسیدن نازیسم در آلمان اتریش را ترک کرده بود، در سال ۱۹۴۰ به ایالات متحده آمریکا عزیمت کرد و در این کشور به تدریس اقتصاد پرداخت. در سال ۱۹۴۴ او نتیجه ی سالها پژوهش خود در تاریخ پیدایش سیستم سرمایه داری و سیستم های معیشتی پیش از آن را با عنوان "دگرگونی بزرگ" منتشر کرد. نک، ترجمه ی فرانسه

-Karl POLANYI, La Grande Transformation
(The Great Transformation)
:aux origines politiques et économiques de notre temps, préfaces de Louis Dumont et Maurice
Godelier, Bibliothèque des sciences humaines, Gallimard,
Paris, 420 pages, 1983.

در این کتاب پولانی کلیه ی مکانیسم های پیدایش سیستم سرمایه داری صنعتی مدرن را، از قرن هجدهم تا آستانه ی جنگ جهانی دوم، مورد بررسی مجدد قرار داده و در مورد آنها به نتایجی کاملأ مخالف نظریات آدام اسمیت و دیوید ریکاردو بزرگترین پایه گذاران نظریات اقتصادی مکتب کلاسیک رسیده بود.
بطور خلاصه او چنین نتیجه گرفته بود که انواع واجزاء اموری که می توان مجموع آنها را فعالیت های معیشتی نامید در جامعه های پیش از سرمایه داری صنعتی بگونه ای در سیستم کلی جامعه "تخته بند" (ا. embeded ـ ف. encastré) بوده که نمی توانسته مرجع آزاد و تعیین کننده ی (یا زیرساختِ) امور دیگر گردد، و پیدایش سرمایه داری صنعتی مدرن نه تنها مولود ظهور نوآوری های فنی نیست، که در درجه ی نخست حاصل نوآوری های اجتماعی چون بازار آزاد و کارخانه (به مثابه ی نوع اجتماعی جدیدی از سازماندهی تولید) است. بدین ترتیب مکانیکی شدن تولید مستلزم بازار آزادی شد که در آن کالا و کار همزمان موجود بوده آماده ی سرازیر شدن سریع به بازار باشند. در نتیجه ی این وضع بود که زمین، کار، و پول، سه عنصری که بن مایه ی اصلی جامعه را تشکیل می دهند به کالاهایی برای عرضه به بازار تبدیل شدند. اما به عقیده ی پولانی این سه عنصر کالا هایی هستند تخیلی: این عناصر را بدین اعتبار نمی توان کالا محسوب کرد که کالای واقعی، بر طبق تعریف، آن چیزی است که در درجه ی اول تنها برای فروش تولید می شود، و این تعریف درباره ی سه عنصر نامبرده صدق نمی کند.
سپس پولانی نتیجه می گیرد که این بازارِ جدیدِ "خود ـ مدیر" یا "واگذار شده به خود" (autorégulateur )، به اقتصاد و تکنولوژی امکان داد که از حالت تخته بند شدگی در جامعه بیرون آیند و از جامعه جدا گردند. بدین ترتیب دیگر حوزه های تولید و توزیع نه تحت کنترل مردم اند نه مانند جوامع سنتی تحت نظارت دولتی و اجتماعی، بلکه در اختیار منافع خصوصی قرار دارند که برای حد اکثر سود با یکدیگر رقابت می ورزند.
موریس گودُ لیه (نک. به ماًخذ فرانسه ی ذکر شده در بالا)، فیلسوف و مردم شناس مارکس گرای فرانسوی، استاد ممتاز مردم شناسی، و نویسنده ی یکی از دو دیباچه ی ترجمه ی فرانسه ی کتاب اصلی پولانی، در دیباچه ی خود شرح مبسوطی از تحقیقات مردمشناسانی که در پرتو نظریات پولانی به وارسی صدق و خُلفِ توصیفات او از شکل فعالیت های معیشتی در انواع جوامع انسانی پرداخته اند، ارائه می دهد و ضمن تاًکید بر اهمیتِ یافته های مردمشناختی در کتاب پولانی توضیح می دهد که چگونه این اثر و آثار بعدی پولانی الهام بخش مردمشناسان زیادی در نسل بعد از وی، بویژه در قلمرو مردمشناسی اقتصادی شد. به همین جهت نیز در کانادا ـ مونترآل ـ که آخرین کشور محل تدریس او بود در سال ۱۹۸۷یک بنیاد پژوهشی بنام او و به منظور دنبال کردن این تحقیقات تاًسیس گردید.
چون هدف ما از ارائه ی این خلاصه ی بسیار ساده شده از نظریه پولانی پرداختن به همه ی نتایج مهم آن نیست اینجا تنها به تاکید فشرده ای بر یکی از ابعاد آن می پردازیم.
چنانکه دیدیم از دیدگاه نظریه ی پولانی، پیش از پیدایش سیستم سرمایه داری مدرن بجای اینکه حوزه ای که امروز اقتصاد نامیده می شود بر دیگر حوزه ها و مناسبات اجتماعی مسلط باشد، به عکس، جامعه بود که با شبکه ی مناسبات، ساختِ حقوقی و سنتی و باورهای خود فعالیت های گوناگون معیشتی را (که هنوز مجموعه ی به هم پیوسته و آزادی، که مدلولی برای مفهوم تازه ی اقتصاد باشد، تشکیل نمی دادند) عملأ تحت نظارت خود داشت.
ناگفته پیداست که از چنین دیدگاهی نمی توان، در جوامع سنتی بسیار متنوع در درازنای تاریخ و جهان امروز، اشکال و رفتار های سیاسی، مناسبات حقوقی، موازین اخلاقی و دیگر اعتقادات و هنجارها را، آنگونه که مارکسیست های متحجر تصور می کنند، انعکاس روبناییِ درجه ی تحول وسائل تولید و "مناسبات تولیدی ناشی از آنها" ( ساخت طبقاتی جامعه) به شمار آورد.
ملاحظات بالا نشان می دهد که نظریات فلاسفه ی پیش ازمارکسیسم درباره ی مبانی و مبادی فرهنگ و اخلاق، و بویژه آثار کانت معطوف به این مبحث فلسفه که در متن به آنها اشاره ای شد، به هیچ روی کهنه نشده است و نمی توان به استناد یا به دستاویز فرضیه ی تقسیم جامعه به "زیرساخت اقتصادی" و "رویساخت های ناشی ازآن" آنها را بی ارزش و مشکوک پنداشت.
کانت در" بنیاد متافیزیک اخلاقیات" (۱۷۸۵) و" نقد عقل عملی" (۱۷۸۸)

- Fondement de la métaphysique des mœurs (Grundlegung zur Metphysik der sitten)
-Critique de la raison pratique (Kritik der praktischen Vernunft)

دو اثر عمده که به این مبحث فلسفه اختصاص داده، اصلی که آن را به عنوان بنیاد نظری بلا قید و شرط همه ی رفتارهای اخلاقی مطرح می کند و گفتیم که آنرا "دستور اخلاقی غیر مقید به هیچ شرطی (impératif catégorique) نامیده، و چنانکه در متن گفته شد، صرف نظر از الزام نظری که برای آن قائل است، آن را از لحاظ استقرائی نیز قابل مشاهده در همه ی گروه های انسانی می داند، به صورت زیر به رشته ی بیان می کشد:
«رفتارت همیشه چنان باشد که بتوان آن را برای همه سرمشق قرار داد» (ترجمه از دکتر علی اکبر سیاسی؛ مبانی فلسفه، ص. ۳۶۵)
جنبه ی نظریِ این معیار(نظری در برابر تجربی و استقرائی) که کانت آن را "تکلیف"، یا "امر وجدان" می نامد(همان)، در این است که آن را قابل استنتاج از عقل عملیِ محض می داند، نه از تجربه؛ و بدین دلیل برای آن دو صفت قائل است: یکی الزام (وجوب) و دیگری کلیت.
«مراد از الزام یا وجوب این است که آدمی به محض اینکه تکلیف خود را شناخت خویشتن را بدون چون وچرا ملزم به انجام آن احساس می کند...»
«مراد از کلیت یا عمومیتِ تکلیف شمولِ آن به همه ی مردمان است ...»(همان)
از این بیان صورت های مختلف اما معادلی ارائه شده است. یکی از آنها می تواند این باشد: قاعده ای را برگزین که اگر دیگران نیز آن را نسبت به تو بکار بردند برایت قابل قبول باشد. کانت می گوید این شکل اخیر است که در همه ی فرهنگ های جهان به بیان های مختلف مشاهده شده است.
می دانیم که در فرهنگ ایرانی این شکل اخیر به صورت زیر بیان شده است:
"آنچه به خود نپسندی به دیگران مپسند.(امثال و حکم دهخدا)
هر آن چیز کآنــَت نیاید پسند تن دوست [کذا] و دشمن بدان در مبند فردوسی
هرچه برخود خواهدت بودن پسند بر دگر کس آن کن از رنج و گزند مولوی
آنچه نخواهی که من [به] پیش تو آرم پیش من از قول و فعل خویش چنان مآر (یعنی: چنان میار) ناصرِ خسرو قبادیانی
آنچه بر نفس خویش نپسندی نیز بر نفس دیگران مپسند سعدی

و بسیارند اشعار دیگری از همین شعرا و شعرای ایرانی دیگر و امثله ی ملی ایرانیان که همین اصل را بیان می کنند.
در زبان فارسی، برای آشنایی با مبحث اخلاق نظری در فلسفه ی کانت، می توان به دو کتاب زیر رجوع کرد
محمد علی فروغی، سیر حکمت در اروپا، فصل مربوط به فلسفه ی کانت
دکتر علی اکبر سیاسی، مبانی فلسفه، بخش چهارم، فصول چهارم و پنجم.

در بحث مارکسیستی مربوط به "رابطه ی زیرساخت و رویساخت جامعه"، گذشته از نامه های معروف انگلس به کونراد اشمیت، فرانتس مهرینگ، و ژوزف بلوک ...(در سال های پس از مرگ مارکس)، در توضیح اینکه به چنین رابطه ای نباید با دیدی مکانیستی نگریست و دیالکتیک پیچیده ی دخیل در این تاًثیر و تاًثر را همواره در نظر داشت، حتی مارکس خود نیز در یکی از نوشته های دوران پختگی خویش در سخن از آثار بازمانده از یونان باستان خطاب به انگلس می گوید اگر نظریه ی ما درباره ی ارتباط رویساخت های فرهنگی با زیرساخت اقتصادی از هرلحاظ معتبر باشد آنگاه معلوم نیست چگونه است که ما می توانیم زیبایی آثار هنری یونان قدیم و یک جامعه ی مبتنی بر برده داری را چنین ستایش کنیم، و پیداست که در این نظریه استثنائات و نقاط ابهامی وجود دارد(نقل به مضمون).