یادی از آن پرچم افراشته...
شادروان «محمدعلی (راد بازقلعهای) افراشته» با نامهای مستعاری همچون «چلنگرباشی»، «ستوده»، «رادباز قلعهای» و... یکی از مهمترین طنزپردازان نامآور دهههای بیست و سی ایران بهشمار میرود.
محمدعلی، به سال ١٢٨٧ (به روایتی ١٢٧١) در روستای بازقلعه در حومه رشت متولد شد. پدرش، حاجشیخجواد مجتهد بازقلعهای، صاحب علم و کمالات بسیاری بود و بهواسطه ثروت و نفوذی که در آن منطقه داشت، خانهاش محل آمدوشد بسیاری از طبقات مردم بود. محمدعلی، مقدمات تحصیل را در همان روستا و سپس در رشت فراگرفت و از همان سالهای جوانی با فرهنگ بومی گیلان عجین شد و بهدلیل ریشهدار بودن اندیشههای چپگرایانهاش در منطقه گیلان به آن سمتوسوی فکری کشیده شد و به همین سبب از خانواده جدا و خصوصا از پدرش فاصله گرفت و تحصیل را نیز رها کرد.
او بهواسطه شخصیت مستقلی که داشت در سالهای جوانی تا میانسالی شغلهای متعددی همچون گچفروشی، دلالی در معاملات املاک، معماری در شهرداری، تدریس، هنرپیشگی در تئاتر، نقاشی، مجسمهسازی و... را تجربه کرد، حتی در دورهای با شراکت برادرش شرکت «آبیاب» را تأسیس کرد... اما مهمترین تخصصش همچنان روزنامهنگاری و شاعری بود. قریحه او در شعر طنز، ابتدا خودش را در سالهای ١٣١٤ به بعد در روزنامههای ناهید، امید و توفیق نشان داد؛ جایی که افراشته جوان با نام مستعار «م. پرستو» و «پرستو چلچلهزاده» (در دوره اول توفیق) و «معمارباشی» (بیشتر در دوره دوم توفیق) در کنار ابوالقاسم حالت، عباس فرات، غلامرضا روحانی، پرویز خطیبی، ملکحجازی (قلزم)، محمدامین محمدی و دیگران طنز مینوشت و میسرود. او خود از کسانی بود که در تبدیل گرایش روزنامه ادبی توفیق به فکاهی و مشورت دادن به حسین توفیق (موسس) تأثیرگذار بود.
درواقع، سالهای حکومت پهلوی نخست، دوره طبعآزمایی افراشته در شعر و داستان طنز بود؛ دورهای که شعرهای ساده انتقادی علیه وضعیت اجتماعی و دیکتاتوری سیاسی آن دوره، در تاریخ ایران ماندگار است. با وقوع حوادث شهریورماه سال ١٣٢٠ و تغییر حکومت، فعالیتهای سیاسی- ادبی افراشته نیز گسترش یافت. در سال ١٣٢٤، افراشته کتاب اشعارش «آی گفتی» را منتشر کرد. سپس در «نخستین کنگره نویسندگان ایران» با قرائت اشعارش درخشید. اقبال او در جذب مخاطب سبب شد تا بههمراه بسیاری از جوانان پرشور دوران خود به احزاب چپگرا بیش از پیش متمایل شود و عملا از روزنامه توفیق جدا شود. حوالی ١٩ اسفند سال ١٣٢٩، روزنامه «چلنگر» را در تهران با همکاری دوستانی نظیر ابوتراب جلی، ممتاز میثاقی، مرتضی معتضدی، فریدون شهبازی، محمدامین محمدی و نصرتاله نوحیان و با شعار «بشکنی ای قلم، ای دست، اگر/ پیچی از خدمت محرومان سر»، در قطعی کوچک و در چهار صفحه بهانضمام کاریکاتورهای بیوک احمری و غلامعلی لطیفی بهراه انداخت. او در این نشریه که اساسا سیاسی، اجتماعی، انتقادی و چپگرا بود علیه شرایط سیاسی حاکم به فعالیت پرداخت و در آن شرایط، از فشار سنگین بر زندگی مردم مقالات و اشعار متعددی منتشر میکرد. چلنگر افراشته، بهخاطر ابراز عقاید تند، بارها و بارها زیر تیغ توقیف رفت و همینطور دفتر مجله که اتفاقا خانه افراشته و محل زندگی خانوادهاش (همسر و سه پسرش) نیز بود در یک نوبت مورد حمله مخالفان قرار گرفت، اما افراشته با روحیه انتقادیاش از این تهدیدها نهراسیده و دوباره به انتشار ادامه میداد. ضمنا در مواقع اضطرار، با هماهنگی قبلی در بیمارستان شوروی تختی رزرو کرده و همانجا تا افتادن آبها از آسیاب، در لباس بیماران بیتوته میکرد!
در سال ١٣٣١، کتاب دیگرش «مکتب نو» که مجموعهداستان بود منتشر شد. با وقوع رخدادهای مرداد سال ١٣٣٢، شدت فشار به افراشته دوچندان شد و بهناچار انتشار چلنگر متوقف و افراشته متواری شد. پس از مدتی، مانند بسیاری از روشنفکران چپگرا، به کشورهای بلوک شرق اروپا گریخت و از سال ١٣٣٦ با نشریه طنز بلغاری استرشل (: زنبور قرمز) همکاریاش را آغاز کرد، اما سرانجام در ١٩ اردیبهشت ١٣٣٨ در خاک بلغارستان در پی حمله قلبی درگذشت و در صوفیه به خاک سپرده شد. پس از مرگش، برخی از آثارش ازجمله «چهل داستان»، «نمایشنامهها، تعزیهها، سفرنامهها»، «مجموعه اشعار فارسی و گیلگی»، «گزیده روزنامه چلنگر»، و... از سوی دوستان و نزدیکانش گردآوری و منتشر شدند.
صاحبنظران اشعار افراشته، خاصه طنز در آثارش را شیرین، ظریف و غیرمقید به اشکال سنتی در شعر موزون میدانستند و از او که در منظومههای شعریاش همواره از ترکیبات مختلف، ازجمله بهکارگیری اصطلاحات زبان مردم عامی برای بیان اندیشههایش سود میبرد، بهعنوان یکی از نقاط قوت آثارش یاد میکنند. همچنین اشعار طنز افراشته، از بیان شاخصهای اجتماعی نیز خالی نیست که این امر در اشعار گیلکی او بیشتر مشهود است. افراشته را بیگمان باید بزرگترین سراینده معاصر اشعار گیلگی نیز دانست. ارزشهای اخلاقی و حرفهای افراشته در مقاطع مختلف زمانی، بهدلیل وابستگیاش به جریانهای چپگرا، همچنان مهجور مانده است و وی جایگاه واقعیاش را در عرصه ادبیات طنز ایران نیافته است. بهقول دکتر شفیعی کدکنی، «افراشته در تاریخ طنز، در قلمرو ادب فارسی هیچگاه فراموش نخواهد شد و ایبسا در سالهای آینده، بار دیگر با نفوذی بیشتر وارد قلمرو مطالعات ادبی نسلهای آینده شود».
نمونهای از اشعار طنز او چنین است:
«حافظ صلح جهانی، ترومن
صلح ول میکند از بمبافکن
از عطاهای جناب ایشان
صدیهشتاد کره صلحنشان
نه دهستان و نه شهرستان ماند
نه دبستان، نه دبیرستان ماند
کره آن کشور صلح آرام
شده یکپارچه دارالایتام
نه پدر مانده در آن، نه مادر
نه معلم، نه لَلِه، نه نوکر
بچهجون، ورد زبان کن همهروز
تف به گور پدر جنگافروز!»
و
«ای چاردهساله پالتوی من
ای رفته سرآستین و دامن
ای آنکه به پشت و رو رسیدی
جر خوردی و وصلهپینه دیدی
هرچند که رنگ و رو نداری
وارفتهای و اطو نداری
گشته یقهات چو قاب دسمال
صد رحمت حق به لنگ بقال!
پارهپورهای، چو قلب مجنون
چلتکه، چو بقچه گلینجون
ای رفته به ناز و آمده باز
صدبار گرو دکان رزاز
خواهم ز تو از طریق یاری
امساله مرا نگه بداری
این بهمن و دی مرو تو از دست
تا سال دگر، خدا بزرگ است!».
عمادالدین قرشی / اعتماد