اسماعیل وفا یغمائی
غزل در خاکسپاری مرضیه بی مرگ
شود که نور و نوا را بخاک بسپارند؟ / شود که شور و صفا را بخاک بسپارند؟
شود که رادی و عشق و محبت و صفوت / شود که رسم وفا را بخاک بسپارند؟
شود که کوه دماوند و درخم و پیچ اش / نسیم نافه گشا را به خاک بسپارند
شود که مهر فروزان و ماه تابان را / شود که باد صبا را بخاک بسپارند؟
توئی وزان چو هوا،تا کجا،کجا؟ همه جا / شود! شود! که هوا را بخاک بسپارند؟
گرفتم آنکه ببستند راه مستان را / شود که میکده ها را بخاک بسپارند؟
اگر خدا متجلی است دردل پاکان / بگو ! شود که خدا را بخاک بسپارند
بهل که فاش بگویم عزیز من خاتون / برای آنکه شما را بخاک بسپارند
بباید آنکه از امروز تا به فرداها / تمام ملت ما را بخاک بسپارند
شانزده اکتبر دو هزار و ده
خاتون بزرگ. مرضیه را در سالهای همکاری با این نام مورد خطاب قرار میدادم