به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



چهارشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۹۳

ریحانه ی زمانه ی بیداد! ، رضا مقصدی


یک شب که آسمان ِ سحرگاهی
با چشم ِ سوگوار
گُل را به سوی عاطفه ی ماه، می کشید
سر را به روی سینه ی سردش نهاد وُ گفت:

ریحانه ی زمانه ی بیداد !
زیبایی ِ زنانه، ترا آه…می کشید.


در جستجوی عاطفه ی ناب بوده است.
در جستجوی خاطره ی آب وُ آفتاب.
با “نوزده”، ترانه ی پَرپَر،به سینه اش.

بیدار، از کنارِ سپیدارها گذشت.
با دستی از سپیده وُ با چشمی از بهار-

سرشار، با سپید ترین آرزو نشست.


دنیا درون ِچشمه ی جانش شکفته بود.
حتا برای تازه ترین آرزوی آب

شعری به روشنایی ِ یک عشق، گفته بود.


جانی، شکفته داشت.
یعنی: برای هرتپش ِشاد وُ مهربان

شعری نگفته داشت.


یک شب که آسمان ِ سحرگاهی
با چشم ِ سوگوار

گُل را به سوی عاطفه ی ماه، می کشید

سر را به روی سینه ی سردش نهاد وُ گفت:

ریحانه ی زمانه ی بیداد !
زیبایی ِ زنانه، ترا آه…می کشید.


رضا مقصدی
'reza.maghsadi1@gmail.com'