١- در دوران طولاني تدريس كه زبان و ادبيات آلماني بود، پدرم در ميآمد تا به دانشجوي كنجكاو حالي كنم «ديوار چيه». بيفايده. فهميدم و ميدانم كه وقتي ديوار برلين را نديده باشي، اصلا نميتواني تصوري از «ديوار» براي خودت داشته باشي. روي تخته براي دانشجويان خيابانهاي تهران را ميكشيدم و بعد مثلا ديواري ميكشيدم از وسط ميدان ونك تا برود مثلا گاندي را قطع كند و برود مثلا از وسط خيابان انقلاب بگذرد و برود از وسط خانهيي در اميرآباد و باز برود. اما دوباره همه ميپرسيدند «كدوم طرف آلمانغربي بود؟» نيمه كردن شهر و نيمه كردن خانهها و خيابانها اصلا توي مخيلهشان نميگنجيد.
٢- هفته پيش در برلين يك مهماني بود با نويسندهها و ناشرها. از اين مهمانيهاي خاص اروپاييها. نويسنده و روشنفكر و دنياديده همه. از من ميپرسيدند كه «كجاي برلين زندگي ميكنيد» و ميگفتم «من تهرانم». باور نميكردند كه آدم بتواند «در تهران زندگي؟» كند.
٣- ديوار برلين را حدود ٤٥-٤٦ سال پيش ديدم. از محلي به نام «محل بازرسي چارلي – چك پوينت چارلي» بايد ميرفتيم به بخش شرقي. محل تردد خارجيها. تمام آن وحشتي را كه در فيلمهاي ضدكمونيستي هاليوود ديده بودم و ديدهايد، آنجا بود. برهوتي از ترس و دودلي.
٤- نبودن ديوار برلين را اما تا حالا چندين بار ديدهام در صور مختلف.
٥- يكي هم ديشب و پريشب. رفتم به همان چكپوينت چارلي و عكسي هم گرفتم در تاريكي. باور ميكنيد هنوز قيافه آن پليس مرزي آلمانشرقي يادم بود؟
٦- در اين دو، سه روز جشنهاي ٢٥ سالگي فروپاشي ديوار، در طول چند كيلومتر ديوار، چراغ و بادكنكهاي روشن گذاشتهاند. هزاران هزار آدم. چراغها جاي ديوار سابق. بعد از برداشتن ديوار، ديوار را تكهتكه بردند و ديشب ديدم كسي پايه چراغي را برداشته بود و ميبرد.
٧- «اين نيز بگذرد» خيلي دستمالي شده است، اما تاريخ از رو نميرود و مدام اثباتش ميكند.
٨- برلين. آبان ١٣٩٣
محمود حسينيزاد