در آن دوران هم تنها مردم کوچه و خیابان به دنبال
خمینی به راه نیفتاده بودند و امام شیعیان رگ اسلامی بسیاری از بزرگان و روشنفکران
ما را نیز به جوش آورده بود و بسیاری در دیگ انقلاب او افتادند! چراکه اسلام راستین آن مکار پرده بر چهره راستین خود
او افکنده بود، و او را آنچنان که بود نمی دیدند و آن طور که دوست می داشتند باشد،
می پنداشتند! از تقیه، دروغگویی مجاز اسلامی او بی خبر بودند و این
دروغگوی مکار را انسان شریفی می پنداشتند، و در یک چنین فضایی بود که از او بتی
برای پرستش مردم ساخته و پرداخته شد.
از روزنامه نگاری شنیده بودم پس از رفتن شاه از ایران،
همکارانش قلم به دست نشسته بودند و در انتظار دستور از آقایان دستار به سر، که چه
باید گفت و نوشت! در حکومت
شاه از ساواک دستور می گرفتند و در حکومت اسلامی در انتظار صدور دستور ملایان بودند! گویی آزادی و استقلال در جمهوری اسلامی برایشان جابجا
شدن ساواک با همتای اسلامی اش بود و ملت هم خشنود
از به دست آوردن یکچنین استقلالی! از یاد
نبریم نوشته نویسندگانی در آن ایام را که چه سان سنگ خمینی جانی را به سینه می
کوفتند، تا جایی که کرده های خلخالی، گماشته ددمنش او را هم می ستودند!
بخاطر می آورم در آغاز شلوغی ها، رفقا با احترام از
استعفای دوستی که سمتی در ارتباط با دربار داشت، می گفتند، که گفته بود: حال که ملت به حرف آمده است، من دیگر حرفی برای گفتن
ندارم! و ظاهرآ به خاطر احترام به جنبش مردم از کارش کناره
می گرفت! جنبشی که در حقیقت باید گفت عقب گردی به سوی قوانین
اسلام هزارو چهارسد سال پیش! که نتیجه
اش هم آمدن آخوند خمینی و برپایی جمهوری اسلامی اش در آن دیار شد! استعفای او یکی از نخستین استعفاها در آن روزها بود و
من شگفت زده از استعفای او و تحسین دیگران بدین خاطر! چون درک نمی کردم چرا از ابتدا به دنبال کاری رفته
بود که به گفته خودش با خواست های مردم منافات داشت! سپس هنگامی که شلوغی ها گسترده تر شد و اوضاع درهم
ریخته تر، می شنیدم به من هم می گفتند: تو هنوز استعفاء نداده ای! یا وقتش است که تو هم استعفاء دهی!
و من درک نمی کردم چرا باید کارم را در آن دوران آشفته
ای که از بی کفایتی نظام به وجود آمده بود، رها می کردم و دنباله رو دیگران می شدم
و به هرج و مرج مشکوکی می پیوستم! هیچ زمان
به دنبال کار خلافی نرفته بودم که از کردنش واهمه بدارم و شرمنده باشم! زنان در آن کشور همچنان محروم از حقوق حقه شان بودند
و برنامه کارمان در آن روزگار از واجبات! هر حکومت مسئولی در ایران، نیاز به آن سازمان و آن
تشکیلات داشت ــ البته سوای حکومت اسلامی خمینی ــ که در آن روزها فکر برپایی یک
چنین حکومتی در مغزمان نمی گنجید! و به رغم
این ضرب المثل فرانسوی که می گوید: غیرممکن وجود ندارد، باور نمی کردیم یکچنین ملای
پلیدی وجود داشته باشد و روزی هم به تخت بنشیند، و به یاری یاران آدمکشش اینسان
کشت و کشتار کند.
و چون امروز به تجربه دانسته ایم غیرممکن وجود ندارد،
پس آزادی ایرانیان از اسارت واپسگرایان هم امکان پذیر خواهد بود! به امید آن روز، روزی که ایرانیان، این بار با دانایی
و آگاهی زنجیرها را پاره کنند و چو آزادگان زندگانی!
دیگر این که با سفر پاپ به عراق
و دیدارش با سیستانی، شیعیان
جهان دانستند رهبر راستین شان از نظر جهانیان مقیم آن دیار است، و ایرانیان هم
آگاه که رهبر عالیقدر منتخب رفسنجانی شان تنها حاکمی ست در کشور ایران برای ادامه
اجرای برنامه های اسلامی رهبر کل انقلاب! آیا خود رهبر عالیقدر هم پی به به این حقیقت تلخ برده
است، یا همچنان خود را، به گفته اطرافیانش، رهبر شیعیان جهان می پندارد؟!
شیرین سمیعی