به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



یکشنبه، فروردین ۰۱، ۱۴۰۰

ستایش هم‌زمانِ نوروز و بهار در تاریخ هزار و صد سالۀ شعر فارسی، علیرضا مناف زاده

 

هفت سین، اثر حسین شیخ، شاگرد کمال الملک

با کمی دقت در مضمون بهارّیه‌ها از آغاز تاکنون سه دوره را می‌توان ازهم بازشناخت. در دورۀ اول که از نیمۀ اول قرن دهم میلادی تا قرن سیزدهم میلادی طول می‌کشد، شاعران در بهاریّه‌ها طبیعت را با جزئیاتش در قالب قصیده و در سبک خراسانی توصیف می‌کردند.
در دورۀ دوم که پس از حملۀ مغول آغاز شد، سبک خراسانی جای خود را به سبک عراقی داد و شاعران افزون بر قصیده بیشتر ازقالب غزل استفاده کردند. کاربُرد واژه‌های عربی، تشبیهات، استعاره‌ها و کنایه‌ها در شعر فزونی گرفت و بهاریّه سرایان بیشتر وقت‌ها حال و هوای طبیعت و دگرگونی‌های آن را با احساس‌ها و احوال درونی خود درآمیختند و باغ و گل و بلبل را به نمادهایی برای بیان تجربه‌های عرفانی تبدیل کردند. در دورۀ سوم که با جنبش مشروطه خواهی آغاز شد شاعران سخن گفتن از بهار و طبیعت را فرصتی برای بیان احساس‌ها و اندیشه‌های سیاسی و اجتماعی شمردند.

در ادبیات فارسی به شعرهایی که در ستایش بهار و توصیف طبیعت در این فصل سال سروده باشند، بهاریّه می‌گویند. در تاریخ هزار و صد سالۀ ادب فارسی کم‌تر شاعری می‌شناسیم که بهاریّه نسروده باشد. سرودن بهاریّه گویا پیش از رواج و گسترش زبان فارسیِ دری و شکوفایی شعر دری نیز معمول بوده است. جاحِظ، ادیب مُعتزلیِ قرن سوم هجری، در کتاب «المحاسن و الاضداد» بهاریّه‌هایی را به باربَد، بربط نواز، موسیقی دان و شاعر دربار خسرو پرویز، نسبت می‌دهد.

در شعر شاعرانِ پارسی‌گوی ستایش بهار و توصیف طبیعت بیشتر وقت‌ها با بزرگداشت نوروز همراه بود. به ویژه از زمانی که نوروز را در آغاز فصل بهار ثابت نگاه داشتند. می‌دانیم که هم‌زمانیِ نوروز با نخستین روز بهار را ایرانیان مدیونِ تقویم جلالی هستند که تنظیم آن را به فرمان جلال‌الدین ملکشاه سلجوقی در سال ۱۰۷۴ میلادی گروهی از ریاضی‌دانانِ ایرانی به سرپرستیِ عُمر خیام عهده دار شدند. با آن تقویم نوروز با روز اول بهار هم‌زمان شد. تا پیش از ملکشاه سلجوقی اول بهار با ۱٩ فروردین برابر می‌شد.

عنصری بلخی، شاعر قرن‌های دهم و یازدهم میلادی، در بهاریه‌ای می‌گوید:

باد نوروزی همی در بوستان بُتگر شود

تا زصُنعش هر درختی لُعبت دیگر شود

روی‌بندِ هر زمینی حُلّۀ چینی شود

گوشوار هر درختی رشتۀ گوهر شود

فرخی سیستانی، شاعر نیمۀ اول قرن یازدهم میلادی، در بهاریّه‌ای نوروز را چنین می‌ستاید:

بهار امسال پنداری همی خوشتر ز باد آید / از این خوشتر شود فردا كه خسرو از شكار آید

بدین شایستگی جشنی، بدین بایستگی روزی / مَلِك را در جهان هر روز جشنی باد و نوروزی

یا سعدی، شاعر نامدار قرن سیزدهم میلادی، می‌گوید:

به كام دوستان و بخت پیروز / برآمد باد صبح و بوی نوروز

همایون بادت این روز و همه روز / مبارك بادت این سال و همه سال

شاعران پارسی‌گوی از نیمۀ اول قرن دهم میلادی به سرودن بهاریّه پرداختند. با کمی دقت در مضمون بهارّیه‌ها از آغاز تاکنون، سه دوره را می‌توان ازهم تشخیص داد. در دورۀ اول که از آغاز بهاریّه سرایی تا اوایل قرن سیزدهم میلادی به طول ‌انجامید، شاعران در بهاریّه‌ها طبیعت را با جزئیاتش توصیف می‌کردند. درواقع، در ستایش و توصیف طبیعت به آنچه می‌دیدند، بسنده می‌کردند و از همیمن رو، از طبیعت تصویرهایی واقعی، حس‌پذیر و ملموس به دست می‌دادند.

فرخی سیستانی در بهاریّه‌ای می‌گوید:

 چون پَرَند نیلگون بر روی پوشد مرغزار / پرنیانِ هفت ‌رنگ اندر سر آرد کوهسار

خاک را چون ناف آهو مُشک زاید بی‌قیاس / بید را چون پرّ طوطی برگ روید بی‌شمار

منوچهری دامغانی، شاعر قرن یازدهم میلادی، نیز در بهاریّه ای می‌گوید: 

از ابر نوبهار چو باران فروچکید / چندین هزار لاله ز خارا برون دمید

آن حُلّه‌ای که ابر مر او را همی‌تنید / باد صبا بیامد و آن حُلّه بردَرید

آن حُلّه پاره‌پاره شد و گشت ناپدید / و آمد پدید باز همه دشتِ پرنیان

در قرن سیزدهم میلادی سه رویداد تاریخی و فکریِ مهم شعر فارسی را دگرگون کرد. نخست حملۀ مغول که با آن خراسان از نظر فرهنگی و آفرینش ادبی از نفس افتاد و کانون شعر و ادب فارسی به غرب ایران منتقل شد. دوم آن که با تدریس منطق، حکمت و ادبیاتِ عرب در مدارسی که سلجوقیان در عِراق و غرب ایران تأسیس کردند، شاعران و ادیبان پارسی گوی با واژه‌های عربی بیش از پیش مأنوس شدند و به کار بردن آن‌ها را در شعر و نثر فارسی امری طبیعی انگاشتند. سوم آن که عرفان و ادبیات عرفانی رواج و گسترشی بی‌سابقه یافت و بر مضمون شعر فارسی اثر گذاشت. بهاریّه‌ها نیز از تأثیر آن برکنار نماندند. بر اثر این رویدادهای تاریخی و جریان‌های فکری، سبک خراسانی جای خود را به سبک عِراقی داد.

 سه ویژگی اصلیِ سبک عراقی عبارت بودند از: کاربُرد واژه‌های عربی، فراوانی تشبیهات، استعاره‌ها و کنایه‌ها و، سرانجام، استفادۀ هرچه بیشتر از غزل به جای قصیده. چنین بود که در بهاریّه‌ها، شاعران افزون بر قصیده فُرم غزل را نیز به کار بردند. بیشتر آنان حال و هوای طبیعت و دگرگونی‌های آن را با احساس‌ها و احوال درونی خود درآمیختند و باغ و گل و بلبل را به نمادهایی برای بیان تجربه‌های عرفانی تبدیل کردند. برای مثال، سعدی، شاعر نامدار قرن سیزدهم میلادی، در بهاریّه ای که در قالب قصیده سروده است، می‌گوید:

بلبلان وقت گل آمد که بنالند از شوق / نه کم از بلبل مستی تو، بنال ای هُشیار

آفرینش همه تنبیه خداوند دلست / دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار

این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود / هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار

کوه و دریا و درختان همه در تسبیح‌اند / نه همه مستمعی فهم کنند این اسرار

خبرت هست که مرغان سحر می‌گویند / آخر ای خفته سر از خواب جهالت بردار

هر که امروز نبیند اثر قدرت او / غالب آنست که فرداش نبیند دیدار

مولانا نیز بهار و بیداری طبیعت را در این فصل سال باعوالم عرفانی درمی‌آمیزد. برای مثال، در غزلی می‌گوید:   

آمد بهار ای دوستان منزل سوی بستان کنیم / گِرد غریبان چمن خیزید تا جولان کنیم

امروز چون زنبورها پرّان شویم از گل به گل / تا در عسل‌خانه جهان شش گوشه آبادان کنیم

با جنبش مشروطه خواهی که یکی از دستاوردهایش تحول شعر فارسی از نظر فرم و مضمون بود، بهاریّه‌ها نیز دستخوش تغییر شدند. این بار، شاعران پارسی‌گوی سخن گفتن از بهار و طبیعت را فرصتی برای بیان احساس‌ها و اندیشه‌های سیاسی و اجتماعی شمردند و با توصیف بهار، گریزی به موضوع‌های اجتماعی و سیاسی زمانه زدند. به عبارت دیگر، عناصر طبیعت را تبدیل به استعاره‌هایی برای بیان آرزوها و آرمان‌های سیاسی و اجتماعیِ خود کردند.

افسانه نیما را می‌توان بهاریّه‌ای از این دست شمرد:

دم كه لبخنده‌های بهاران

بود با سبزۀ جويباران

از بر پرتو ماه تابان

در بُن صَخرۀ كوهساران

هر كجا بزم و رزمی تو را بود

بلبل بينوا ناله می زد

بر رخ سبزه شب ژاله می‌زد

روی آن ماه از گرمیِ عشق

چون گل نار تبخاله می‌زد

می‌نوشتی تو هم سرگذشتی

سرگذشت منی ای فسانه

در این چند بیت از هوشنگ ابتهاج نیز بهاریّه محملی است برای گله گزاری از روزگار و شکایت از اوضاع و احوال زمانه:

بهار آمد گل و نسرين نياورد / نسيمی بوی فروردين نياورد

پرستو آمد و از گل خبر نيست / چرا گل با پرستو هم سفر نيست؟

چه افتاد اين گلستان را چه افتاد؟! / که آيين بهاران رفتش از ياد

چرا پروانگان را پر شکسته‌است؟ / چرا هر گوشه گرد غم نشسته‌است؟

در بهاریۀ زیر فریدون مُشیری، شاعر معاصر، اگرچه از روزگار گله گزاری و از اوضاع و احوال زمانه شکایت می‌کند، با این حال، مخاطبانش را به هم‌آوایی و هم‌گامی با طبیعت فرامی‌خواند و از آنان می‌خواهد شیشۀ هفت رنگِ غم را پیش از آنکه به هفتاد رنگ تبدیل شود به سنگ بکوبند و بشکنند.

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک

شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک

آسمانِ آبی و ابرِ سپید

برگ‌های سبز بید

عطر نرگس، رقص باد

نغمه شوق پرستوهای شاد

خلوتِ گرم کبوترهای مست

نرم نرمک می‌رسد اینک بهار

خوش به حال روزگار

خوش به حال چشمه‌ها و دشت‌ها

خوش به حال دانه‌ها و سبزه‌ها

خوش به حال غنچه‌های نیمه‌باز

خوش به حال دخترِ میخک که می‌خندد به ناز

خوش به حال جام لبریز از شراب

خوش به حال آفتاب

ای دل من گرچه در این روزگار

جامۀ رنگین نمی‌‌پوشی به کام

بادۀ رنگین نمی‌بینی به جام

نُقل و سبزه در میان سفره نیست

جامت از آن می که می‌‌باید تهی است

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم

ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب

ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار

گر نکوبی شیشه غم را به سنگ

هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ

درپایان بجاست بهاریه‌ای از شاعر سبزِ روزگار، رضا مقصدی، بخوانیم که طبیعتِ شهر زادگاهش، لَنگَرود، و سرزمینِ مادری‌اش، گیلان، در شعرهایش حضوری پیوسته دارد.

ببار!

سلام صبحِ علفزار را به شاخۀ من.

هلا!

دلِ عاشق!

به کهکشانِ درخت

مدارِ هَلهَلۀ سبز را تماشا کن!

و از میانِ هیاهویِ جشنوارۀ برگ

مرا به سرخیِ گیلاس‌های تازه ببر!

به عطر عاطفۀ سیب

مرا به آبیِ رخسارِ یک ترانه ببر!

زمینِ فروردین!

زلال گمشدۀ عشق،


و هر غزل
برگ و بار من است.

که به گیسوی خاک بنشیند

همان

بهار من است.

منبع: رادیو بین المللی فرانسه