یکسالونیم پس از آغاز جنبش «زن، زندگی، آزادی»، اسم «کوثر افتخاری»، نامی آشنا برای آنهایی است که نقض حقوقبشر را در ایران دنبال میکنند. زن ۲۵ ساله ایرانی که هیچوقت فکر نمیکرد یک روز به کشور دیگری پناهنده شود. روزی که من با کوثر افتخاری صحبت کردم، هنوز مشخص نشده بود که جمهوری اسلامی چشمهای معترضان را بهشکل سیستماتیک هدف میگیرد. کوثر تازه چشم خود را از دست داده بود، هنوز آسیبدیدگان همدیگر را پیدا نکرده بودند و صدایشان جهانی نشده بود. حالا بیشتر از یک سال میشود که من با کوثر در تماس هستم و زندگیاش را دنبال میکنم، اما این نخستین بار است که او را از نزدیک میبینم. با هم زندگی او را مرور کردیم؛ از کودکی در شهرستان «ممقان» تا تحصیل در شهری دور از خانواده، از پیوستن به جنبش «مهسا (ژینا) امینی»، تا نابینایی یک چشماش و سخنرانی او در دفتر سازمان ملل، پس از ارائه گزارش کمیسیون حقیقتیاب و متهم شدن جمهوری اسلامی به «جنایت علیه بشریت.»
آنچه میخوانید، روایتهای کوثر افتخاری است، وقتی دیگر زیر تهدیدهای جمهوری اسلامی نیست و خود را صدای آسیبدیدگان و مردم معترض ایران میداند.
***
«دو تا از یگانهای ویژه دو زن را روی زمین میکشیدند، [آنها را] از شالشان گرفته بودند. شال دور گردنشان و ماموران شال را میکشیدند. افتاده بودند روی زمین. گفتم: "ولش کن زن مردم را." همان لحظه لباسشخصی که چند دقیقه قبل فریاد زده بود و گفته بود: "میزنم توی چشمت"، با یک نیشخند چشم من را هدف گرفت و زد توی چشم من.»
کوثر، در دی۱۳۷۷ در شهر ممقان بهدنیا آمد؛ یعنی ۲۳ سال بعد از انقلاب ۱۳۵۷. کوثر از نسلی است که باوجود تمام محدودیتهای جمهوری اسلامی سعی کرده تا یک زندگی معمولی داشته باشد و مثل جوانهای اکثر کشورهای دنیا زندگی کند.
به روایت خودش: «من از اول از حجاب اجباری در شهر ممقان، زده شده بودم که به اجبار چادر به سرم کردند. من هیچوقت چادر را انتخاب نکرده بودم. در واقع تابوهای شهر ممقان را شکستم. در مقابل نگرانی پدرم از دانشگاه رفتن من، ایستادم. احساس میکردم حجاب اجباری تحقیری برای من بهعنوان یک زن است. اینکه چرا حتما باید شال به سرم باشد یا حتما روسری به سر کنم؟»
همین «چرا؟» سوال میلیونها زن ایرانی بود که پس از کشته شدن مهسا امینی توسط گشت ارشاد، در ۲۵شهریور۱۴۰۱ «زن، زندگی، آزادی» را فریاد کردند.
کوثر نهفقط معترض به حجاب اجباری بود، بلکه مقابل مخالفتهای پدرش با تحصیل او دور از خانواده، شهر خود را ترک کرد و بهتنهایی به شهر دیگری برای تحصیل رفت. او دانشجو دانشگاه «الزهرا» شد و زندگی دانشجویی خود را پی گرفت. تا وقتی در همین تنهایی، کوثر را بهخاطر شرکت در اعتراضات سال ۱۴۰۱ بازداشت کردند. در شش روز حبس، کوثر عمق خشونت و بیرحمی جمهوری اسلامی را تجربه کرد. تجربهای که هنوز هم گاهی او را همراهی میکند. تجربهای توام با آزار جنسی و تحقیر جنسی.
روزی چند بار تفتیش جنسی در حبس
«من فقط شش روز شکنجه شدم. هنوز زندانیان سیاسی در زندانهای ایران زیر شکنجه هستند. هنوز درد شکنجه با من است. هنوز هر چند روز یکبار یادم میفتد. گاهی بهخاطر آن شش روز با خودم گریه میکنم. آنقدر که فشار وحشتناک بود و با ما وحشیانه برخورد میکردند.»
چند روز از آغاز اعتراضات گذشته بود که کوثر را جلوی ورودی مترو در «چهارراه ولیعصر» بازداشت کردند و به «پایگاه سه» تهران بردند. کوثر شش روز در بازداشت بود.
خودش روایت میکند: «روزی چند بار ما را تفتیش جنسی میکردند. انگار تحقیر جنسی بود. برای آنکه ما را عذاب بدهند. لباسهای زیر ما را میگشتند. زنها میآمدند و با دست، هم بالاتنه و هم پایینتنه ما را میگشتند. خب یکبار گشته بودند، ما که چیزی همراهمان نبود. جلوی چشم آنها بودیم. هی بازجویی و هی کتک. میخواستند ما را آنقدر آزار بدهند که اگر آزاد شدیم، نتوانیم خودمان را پیدا کنیم و دیگر جرات ورود به اعتراضات را نداشته باشیم.»
بنا به آمار رسمی جمهوری اسلامی، طی اعتراضات سراسری ۱۴۰۱، دهها هزار تن بازداشت شدند.
چند بار تکرار کرد که چشمم را میزند
کوثر باوجود تجربه پر خشونت و آزار بازداشت توسط نیروهای جمهوری اسلامی، باز هم در همراهی با اعتراضات سراسری ۱۴۰۱ قدم به خیابان گذاشت. ساعت ۱۲:۳۰ ظهر ۲۰مهر بود. مردم جمع شده بودند، هنوز شعاری سر داده نشده بود. زنها حجاب از سر برداشته بودند. ماموران یگانویژه تکوتوک زنان بدون حجاب را با باتوم میزدند. انگار تفریحشان بود، هرازگاهی هم تیر هوایی میزدند. تپش قلب کوثر بالا رفته بود. ترس وحشتناکی داشت.
«فهمیدم که ترسم از یگانهای ویژه جمهوری اسلامی است. با خودم گفتم که باید این ترس را ریشهکن کنم. با خودم گفتم میروم از وسط این یگانها که با کلاشینکف جلوی مردم ایستادهاند، رد میشوم. ناگهان یکی از یگانهای ویژه من را از پشت محکم هول داد. گفتم: "چرا من را هول میدهی؟" با او کلکل کردم. دو سه نفر از همکاراناش هم آمدند و با من لفظی درگیر شدند. یک لباسشخصی که کنار آنها ایستاده بود، به بدن من با سلاح پینتبال گلوله زد. رو به من فریاد زد : "اگر نروی توی چشمات میزنم." چند بار تکرار کرد.»
کوثر بهخاطر گلولههای پینتبال چند متر که از نیروهای سرکوب فاصله گرفت، به زمین افتاد. همان لحظه بود که دید ماموران جمهوری اسلامی دو زن را از شالشان میکشند. اعتراض کرد و همان نیروی لباسشخصی، تهدید خود را عملی کرد و چشم کوثر را هدف گرفت.
وقتی کوثر افتخاری مقابل دوربین ما به این بخش از روایتهایش رسید، پچ چشم را از روی چشم آسیبدیدهاش برداشت و جنایت جمهوری اسلامی به قاب دوربین نشست: «من یک چشم داشتم که مثل چشم دیگرم بود. زیبا بود. میدید، ولی خیلی راحت با نیشخند چشم من را هدف گرفت. مطمئنم این آقا من را در شبکههای اجتماعی دیده است. چه حسی به این چشم دارد؟ این چشم سالم بود. هیچ مشکلی نداشت. چطور میشود که مامور جمهوری اسلامی به همچین حکمی تن میدهد؟ من که یک چشم دیگر دارم و هنوز میتوانم با جمهوری اسلامی بجنگم. هستند کسانی که دو چشمشان را از آنها گرفتهاند.»
چشم کافی نبود؛ رواناش را هم هدف گرفتند
کوثر را به بیمارستان رساندند. چشماش دردی مثل خارش بیامان داشت. پزشکان گفته بودند که نباید به چشم خود دست بزند. با پدرش تماس گرفتند. پدرش وقتی شنید که به چشم کوثر شلیک شده است، فکاش قفل شد. برای کوثر روایت کردهاند که پدرش نیم ساعتی نمیتوانسته صحبت کند. مادر کوثر باور نمیکرد. چندین دقیقه طول کشید تا کادر درمان برای او توضیح دادند و بیرحمی جمهوری اسلامی باورپذیر شد. مرفینها و مسکنها تاثیری نداشت. تن کوثر از شدت درد و تنش عصبی به تخت کوبیده میشد. در همان حال فریاد میزد: «خدا وجود دارد یا نه؟ چرا با نیشخند به چشم من زد؟»
هم نگران زیبایی چهرهاش بود، هم نگران بیناییاش. به قول خودش یک حالت «درماندگی غریب»، که وقتی پدرش خود را از شهرستان به تهران رساند، کمی آرام گرفت: «شب وحشتناکی بود. حس میکردم بیپناه هستم. ممکن بود من را به بازداشتگاه ببرند. آن هم زندانهای جمهوری اسلامی. تازه از بازداشتگاه آزاد شده بودم. تنشهایی توی بازداشتگاه از تنشهای چشمم کمتر نبود.»
انگار برای جمهوری اسلامی، شکنجه فیزیکی و نابینا کردن کوثر کافی نبود، روح و روان او هم باید مورد هدف قرار میگرفت. کوثر را مجبور کردند که مثل بسیاری از آسیبدیدگان به بیمارستان روانی مراجعه کند تا به اصطلاح «معاینه» شود.
کوثر در بیمارستان «طرفه» بستری بود. بسیاری از پزشکان و پرستاران با او همدردی میکردند و گاهی برایش میگریستند، اما در کنار این کادر درمان، پزشکان دیگری هم بودند که کوثر در روایتهایش آنها را از انسانیت به دور توصیف میکند: «من را از بیمارستان طرفه به تیمارستان امام حسین تهران بردند. رفتیم به زیرزمین. بعد از دو ساعت که منتظر نشسته بودیم و صدای داد و بیداد بیماران روانی همه فضا را گرفته بود، حالم بد شده بود، من را به یک اتاق بردند که دو روانپزشک در آن حضور داشتند. پزشکانی که از انسانیت به دور بودند. با لحن بدی اسمم را پرسید. سوال بعدی بدون مقدمه این بود که آیا من قصد خودکشی دارم؟ ادامه داد که آیا تابهحال به خودکشی فکر کردهام؟ بعد هم بهسراغ پدر و مادرم رفت که آنها چطور؟ داشت به پدر و مادر عزیز من توهین میکرد. فهمیدم بهدنبال آتو هستند که من را پشت میلهها ببرند.»
صدای دادخواهی؛ از تئاتر تا سازمان ملل متحد
تئاتر و هنرپیشگی همیشه بخش مهمی از زندگی کوثر بود. پس از نابینا شدن چشم راستش، صحنه تئاتر برای او نجاتبخش بود، اما جمهوری اسلامی پس از اجرای چند تئاتر، کوثر را ممنوعالکار کرد. حتی به او اجازه ادامه تحصیل نداد. کوثر کمی مانده بود تا مدرک خود را در رشته «ادبیات عربی» از دانشگاه بگیرد؛ اما همین را هم از او گرفتند.
بعد از آنکه چشم کوثر آسیب دید، برای مدتی روزگار خوبی نداشت. همان شب با یکی از همکارانش در حوزه تئاتر تماس گرفت و به او گفت: «من کلی امید و آرزو داشتم، آرزوهای من را از من گرفتند.» اما دوست او پاسخ داد: «تو باز هم به تئاتر برمیگردی. فقط دوام بیار و نشکن.»
به روایت خودش، کوثر آن شب شکست، اما توانست دوباره بایستد، روی صحنه تئاتر برود و با پچی بر چشم، صدایش را بلندتر کند. آشنایی با دیگر آسیبدیدگان چشمی هم مساله دیگری بود که به کوثر برای بازگشت به زندگی کمک کرد. همدردانی آشنا با رنجهایی مشابه. به قول خودش از آنها یاد گرفت که چطور با این رنج هر روزه به مبارزه خود ادامه دهد، اما فشارهای جمهوری اسلامی بعد از انتشار عکسی دستهجمعی از آسیبدیدگان چشمی که به دیدن تئاتر کوثر رفته بودند آغاز شد. پیامها و تماسهای تلفنی از یکسو و احضاریهها از سوی دیگر. حتی کوثر را به اسیدپاشی تهدید کردند.
کوثر میگوید: «جمهوری اسلامی قطعا از روی صحنه تئاتر بودن من ناراحت بود. من را ممنوعالکار کردند. مدرک تحصیلی را که برای آن زحمت کشیده بودند، از من گرفتند و ممنوعالتحصیلم کردند، تا من هیچگونه پیشرفتی نداشته باشم. میخواستد از من یک آدم شکست خورده و به ذلت کشیده شده بسازند. من مجبور شدم بهخاطر همه فشارهایی که برایم ایجاد کردند، از همهچیز دل بکنم و به جایی بیایم که به آن هیچ تعلقی ندارم. مهمان غربت شدهام.»
قاضی «ایمان افشاری»، کوثر را به زندان محکوم کرده بود: «فعالیت مجازی من را هم میخواستند خاموش کنند. حکمی که ایمان افشاری به من داد، چهار سال و سه ماه زندان تعزیری بود که پنج ماه آن قابل اجرا میشد. به این شرط که اگر عکسی بدون توضیح هم منتشر میکردم، همه چهار سال و سه ماه اجرا میشد. در کنار این حکم حبس، من را از استفاده گوشی هوشمند و ارتباط با رسانهها و فضای مجازی منع کرده بود. ممنوعالخروجم کرد. یعنی میخواست زندگی من را به خوردن و آشامیدن و خوابیدن محدود کند. من مجبور شدم از ایران دل بکنم.»
کوثر ایران را ترک کرد، اما امید به ادامه مبارزه، صدای مردم معترض و آسیبدیدگان شدن در غربت از وطن، انگیزه دیگری برای او است که از هر فرصتی استفاده میکند تا یکی از صداهای دادخواهی آسیبدیدگان جنبش مهسا باشد.
در دورانی که جمهوری اسلامی در مجامع بینالمللی در کمال وقاحت هر نوع برخورد خشن با معترضان را انکار میکند، شاهدان عینی جنایات نظام در خارج از کشور، دادخواهان دهها هزار آسیبدیدهای هستند که فرصت بازگویی رنجهای خود را پیدا نکردهاند. این درحالیست که کمیسیون حقیقتیاب در گزارش خود بهصراحت بیان کرده است که چشمهای معترضان، سیستماتیک و هدفمند مورد شلیک قرار گرفته است و این یعنی، جنایت علیه بشریت.
کوثر بههمراه تعدادی دیگر از آسیبدیدگان چشمی، در ۱۸مارس۲۰۲۴، یعنی روز ارائه گزارش کمیسیون حقیقتیاب شورای حقوقبشر سازمان ملل متحد، در دفتر این نهاد در ژنو حاضر شد و جملات خود را چنین آغاز کرد: «من کوثر افتخاری هستم؛ دختری که مهر جنایت جمهوری اسلامی روی صورتش نقش بسته است.»
ایران وایر