علی شاکری زند
برگهایی از زندگی سیاسی
دکتر شاپور بختیار*
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
بخش بیستودوم (ج)
تدارکات و ترتیبات سالیوان برای
ایجاد پیوند میان ارتش و نمایندگان خمینی
یک ـ ترتیب دیدارها
در بخش، بیستودوم، الف، کوشیدیم تا ویژگی های ویلیام سالیوان را برای خوانندگان خود تشریح کنیم: هم با نشان دادن جهالت او دربارهی ایران، بویژه تاریخ معاصر آن که در مورد آن به گفتهی خود او راهنمایش کرمیت روزولت بوده(!)، هم از راه نقل نظریات پرتنافض، بیثبات و دائما متغیر او دربارهی مسائل حاد ایران، و هم از دیدگاه پرزیدنت کارتر که او را فاقد تعادل روحی و فکری یافته، حتی قصد احضار و تغییر او را گرفتهبود، بدون اینکه این تصمیم را در آن شرایط بحرانی عملی کند.
در بخش بیستودوم، ب، با ذکر شواهد مسلم و غیرقابل انکاری که اکثراً هم از قول خود اوست، به نقش او در تضعیف دولت بختیار و صعود خمینی به قدرت پرداختیم.
دیدیم که سالیوان چگونه با مأموریت ژنرال هایزر در انتقال وفاداری نیروهای مسلح از شاه به بختیار مخالفت میکند، زیرا این کار را موجب برخوردهای تخریبی بین نیروهای مسلح و «انقلابیون» میداند!
دیدیم که وی در گزارش خود به واشنگتن مینویسد این درست آن چیزی است که باید بتوانیم از آن اجتناب کنیم. این کار به تجزیهی نیروهای مسلح و نهایتاً تجزیهی ایران منجر میشود که دقیقاً مخالف منافع آمریکا است.
همچین، دیدیم به نظر سالیوان، ایران پس از به قدرت رسیدن خمینی و استقرار جمهوری اسلامی در جهت دموکراسی «پیش خواهدرفت.» و جالب اینکه در همین حال تلاش سالیوان برای خروج آمریکاییان از ایران همچنان ادامه دارد.
چنانکه پیش از این هم گفتهبودیم ویلیام سالیوان که خود را مظهر واقعبینی میپنداشت دربارهی پیامی که در فردای استقرار بختیار در دفتر نخست وزیری و دیدار با او به کاخ سفید فرستاده و در آن از «خیالپردازی» این رهبر سیاسی ایران سخن راندهبود، میگوید:
«از طریق خط تلفنی امن دولت آمریکا و از زبان یکی از مقامات عالی وزارت خارجه به من گفته شد که آن تلگراف من در کاخ سفید مورد استقبال قرارنگرفتهبود، زیرا سیاست رسمی دولت آمریکا پشتیبانی از بختیار است.» و آنگاه میافزاید که «شگفتی من از این که کاخ سفید تا چه اندازه از واقعبینی بهدورافتادهبود آغازشد.» سپس توضیح میدهد که توجیهی برای تصمیم خودسرانهای که به شرح آن خواهیم پرداخت مییابد، بدین شرح:
«پس از سبکوسنگین کردن اوضاع و بازبینی رهنمودهای مختلفی که از واشنگتن دریافت کردهبودم، دریافتم که کاخ سفید هرگز نسبت به کوششهای سفارت در جهت فراهم ساختن سازشی میان نیروهای مسلح و رهبران انقلابی که در پیش بود، مخالفتی ابرازنداشتهبود. و بر پایهی این نتیجهگیری تصمیم گرفتم که دست به یک ابتکار شخصی بزنم.»
وی سپس این «ابتکار» خود را بدین صورت شرح میدهد: «به یکی از همکاران خود اطلاع دادم که مایلم از مهدی بازرگان، رهبر نهضت آزادی ایران، برای یک دیدار طولانی، مطابق شرایط مورد نظر، دعوت کنم. بازرگان بلافاصله پذیرفت و با من یک قرار شامگاهی گذاشت که محل آن در خانهی یکی از پیروان او در شمال شهر بود. من با یکی از همکاران سیاسیام و دستهی نگهبانان پنجنفرهی مرسوم، مرکب از مأموران پلیس ملی ایران، به آنجا رفتم. از آنجا که محل برایشان نامأنوس بود آنان و رانندهی من طبیعتاً دچار تعجب شدهبودند۱.»
و آغاز دیدار را چنین شرح میدهد: « در ورود به آن خانه مورد استقبال بازرگان و آیتالله موسوی، که با دستار سیاه و ریش سفید خود به آیتالله خمینی شباهت داشت، قرارگرفتیم. چهار نفر از ما در اطاق نشیمنی روبروی یک پنجره، که از سوی دیگر به یک حیاط باز میشد، نشستیم. گفتوگویی که درگرفت شگفت بود. من و بازرگان به فرانسه سخن میگفتیم و او فشردهی سخنان ما را با احترام برای آیتالله، به فارسی ترجمه میکرد، و نامبرده نیز دربارهی آن اندک اظهارنظری میکرد. بازرگان آنچه را که همکارانش مدتی به سفارت گفتهبودند برای من تکرارکرد. او میخواست که نیروهای مسلح دستنخورده بمانند و با دولت جدید همکاری کنند. او فهرستی از افسران ارتش را، که میبایست کشور را، با حفظ داراییهایشان و بدون هیچگونه مجازاتی، ترک میکردند، در دست داشت. همچنین خواستار ادامهی اتحاد نظامی و دیگر قرارهای امنیتی موجود با ایالات متحده بود. بازرگان گفت او از جانب نهضت آزادی سخن میگوید و آیتالله از سوی عناصر مذهبی انقلاب. با آنکه برخورد آیتالله در تمام طول گفتوگوها دقیق، مساعد و سازنده بود او هیچگاه اظهارات بازرگان را با پاسخهای کاملاً صریحی که من انتظار داشتم تأییدنکرد. من هرگز آغازی رضایتبخشتر برای سیاستی که عمل به آن را آرزو داشتم به یادنداشتم۲. [(!)، ت. ا.]
میبینیم که سفیر، با وجود عدمتأیید صریح خواستهای بازرگان از سوی موسوی اردبیلی که زبان او جز زبان خمینی نبوده، همچنان نتیجهی گفتوگو را «آغاز رضایت بخش بیسابقهای» میپندارد: «پس از آن که ما طی دو ساعت چکیدهی گفتوگوهایمان را تکمیل کردیم، در ورودی محوطه باز شد و من چهرهی امیرانتظام را دیدم که از حیاط عبورکرده به سوی بخش آشپزخانهی منزل میرفت. اندک زمانی پس از آن چهرهی دیگری، اما نامأنوس برای من، از همان راه وارد شد. فکرکردم اعضای دولت سایهی بازرگان بودند که، برای بحث به منظور تحلیل آنچه مورد گفتوگوی ما بوده، گردمیآمدند۳.»
وی سپس از ارسال گزارش این دیدار به دولت متبوع خود خبر میدهد و میگوید :«من این گفتوگو را به واشنگتن خبردادم و گفتم که نتایج آن مرا امیدوار کرد و افزودم که کار بعدی من این خواهدبود که بکوشم تا رییس جدید ستاد نیروهای مسلح با بازرگان و افراد او وارد بحث شود. رییس جدید ستاد تیمسار قرهباغی بود که جانشین تیمسار اویسی شده بود (...) در حین گفتوگو با بازرگان او به من گفت که با قرهباغی رابطهی دوستانه دارد و شخصاً برای شروع مذاکره با او اقدام خواهدکرد.» و سپس میگوید « یک بار دیگر هم با این که گزارش کار من و هدف من از آن بسیار روشن بود واشنگتن دربارهی آن نه اظهارنظری کرد و نه دربارهی آیندهی این اقدام پیشنهادی به من داد.»
«در عین حال نشانههایی که هایزر همزمان از رابطان خود در وزارت خارجه دریافت میکرد با این طرحها متفاوت بود. این دستورالعملها دال بر این بود که ارتش ایران باید خود را آماده سازد که در صورت لزوم با اغتشاشات خیابانی وسیع مقابله کرده آنها را از میان بردارد.»
همچنین، میافزاید:
«هایزر در دیداری با رییس ستاد ارتش احساس کرد که برخورد مثبتی نسبت به بختیار در حال شکل گرفتن است. نخستوزیر به ستاد کل ارتش رفته، با سرفرماندهی دیداری مفصل انجام دادهبود. آنان تفاهم نشان دادهبودند و بختیار به افسران وعده دادهبود که در انجام وظائف نظامی خود از آزادی ابتکار قابلملاحظهای برخوردار خواهندبود. هایزر این امر را گامی در جهت درست دانسته و گفتهبود به نظرمیرسد که افسران در حال انتقال وفاداری خود از مقام سرکردگی شاه به یک دولت غیرنظامی به سرکردگی بختیارند.» و از این که «نظامیان ارادهی خود را همچنان حفظ کردهاند» میگوید. [ت. ا.]
اما سالیوان، بهعکس، اصراردارد که بگوید «نظامیان به وضوح ارادهی خود را از دست دادهبودند.» و می افزاید که به هایزر گفته بود «نیروهای مسلح وسیلهی قابل اعتمادی برای رودررویی با انقلابیون نیستند.» و می نویسد: «او به من گوش کرد اما، ضمن احترام به نظر من، خود او عقیده یدیگری داشت. با اینهمه باید این حقیقت را به حساب او گذاشت که هر بار مواضع خود را به واشنگتن گزارش میداد این را هم یادآور میشد که نظر من با موضع او مخالف است، و این که احساس من این بوده که در یک درگیری سخت نیروهای مسلح فرومیپاشند زیرا از رودررویی با این نوع مخالفانی که در خیابان ها با آنان روبرو بودند ناتوان اند۴.»
او، سپس، در تأیید نظر خود از مشاهداتش در جریانات ماه مهِ ۱۹۶۸ در فرانسه بگونهای که در پاریس شاهد آنها بوده، گواه میآورد. و فیالجمله میگوید «به نظر من چنین میآمد که تا جایی که به نیروهای مسلح مربوط بود با وضع مشابهی سروکار داشتیم. من در این که آنها، در صورتی که برای خواباندن اغتشاشات به ضرب گلوله به میدان آوردهشوند، قادر به کوشش موفقیتآمیزی در مقابله با جوانانی که در خیابانها بودند باشند، جداً تردید داشتم. ناچار نتیجه گرفتم که در یک درگیری میان نیروهای مسلح و انقلاب، نیروهای مسلح فرومیپاشند. هایزر این نظر من را با امانت به واشنگتن گزارش کرد و خود من نیز با مقامات وزارت خارجه، از طریق تلفن امن، همین کار را کردم. با اینهمه، هم بختیار و هم برژینسکی، به تدارک برای ایجاد یک برخورد میان نظامیان و انقلاب، ادامه دادند۵.» [ت. ا.]
گذشته از این که بر ما معلوم نیست سالیوان به چه دلیل بختیار و مشاور امنیتی کارتر، برژینسکی را که، گفتهبودیم، تدارک یک کودتای نظامی را تجویز میکردهاست، در حالی که آن دو کمترین ارتباطی با هم نداشتند و در دو موقعیت بسیار متفاوت، در دو کشور مختلف، با دو وظیفهی بسیار متفاوت، نیز قرارداشتند، در کنار هم، در یک ردیف، و با نسبت دادن مقاصد مشابه به آن دو، نام میبرد، این نیز روشن نیست که بنا بر چه دلیلی از «تدارک برای ایجاد یک برخورد میان نظامیان و انقلاب» ازسوی بختیار سخن میگوید.
همچنین، او، با عدم توجه به این که میان آن حوادث فرانسه که از آنها یادمیکند، و مبتکر و نیروی اصلی آن تنها دانشجویان پیشرو فرانسوی بودند، و داو سیاسی و خطرات احتمالی آن برای کشورشان، با خطر هولناکی که در آن زمان از طرف مرد تاریکاندیش و جاه طلبی چون خمینی و هواداران عقبمانده و متعصب او ایران را تهدید میکرد و بختیار با روشنبینی و به دقت آن را گوشزدکردهبود، هیچ وجه مقایسهای وجودنداشت، از یاد میبرد که وی به عنوان یک ناظر خارجی در هر دو مورد، بدون رعایت ویژگیهای دو کشور و شناخت تفاوتهای عمده میان دو حادثه و دو جامعه، به غلط در جستجوی وجوه تشابه میان آنها بودهاست!
به عکس آنچه اینجا می خوانیم، می دانیم که بختیار در دستورهای خود برخورد به تظاهرکنندگان را به موارد معینی چون حمله به مراکز دولتی یا پایین کشیدن پرچم ملی کشور محدود کردهبود و جز برای حوادث خاص استثنائی قصد استفاده از نیروهای مسلح را نداشت، و حتی سالیوان نیز بی آنکه به تناقض میان اظهارات خود توجه کند چند سطر پایینتر میگوید:
«در آن روزها من بطورمنظم با بختیار دیدارهایی داشتم و با شگفتی از او دربارهی این نیت وی که میخواست با کمترین استفاده از نیروهای مسلح با انقلابیون روبهرو شود و چالش آنها را خنثی سازد، میشنیدم۶.»
اما، او همچنان، می افزاید که «بختیار، با روحیه ای سرزنده، اعتماد خود به چشمانداز موفقیت را از دست نمیداد.» و بار دیگر در مقایسهای نابجا میگوید «ظاهراً، برژینسکی و کسانی که در گفتوگو با هایزر نمایندهی نظرات او بودند نیز همینگونه میاندیشیدند؛ آنها یکسره به تهران یادآوری میکردند که نیروهای مسلح ایران با چهارصدهزار نفرات خود هستند که باید بتوانند خنثی ساختن نیروهای خیابانی غیر مسلحی را که جز سخنان تحریک آمیز ملاها چیز دیگری آنها را گردهم نیاورده، بر عهده گیرند۶.»
گویی این دیپلمات «برجسته» از سرنوشت زمامداران فرانسوی و انگلیسی پیش از جنگ دوم جهانی، نویل چمبرلن نخست وزیر محافظه کار انگلستان و ادوارد دالادیه نخست وزیر فرانسوی حزب رادیکال یا چیزی نمیدانست یا چیزی نیاموخته بود. این دو بودند که در ملاقات با هیتلر، در مونیخ، هنگامی که او، در تابستان ۱۹۳۸، به بهانهجویی بر سر آلمانی زبانان منطقهی سودت در چکوسلواکی و تهدید، قصد تجاوز به آن کشور را داشت، به خاطر ترس از جنگی که در هر حال رخمیداد، و در واقع به دلیل ساده گرفتن وظیفهی خود، به یک امضاءِ بیارزش رهبر نازی در پای یک برگ کاغد راضی شدند و فاتحانه به کشورشان بازگشتند بی آنکه بفهمند او در پی عملی کردن قصد خود بود و بزودی اروپا را به آتش میکشید. آن دو زمامدار با رسوایی از تاریخ سیلی بزرگی خوردند و کنارگذاشتهشدند و در کشورهایشان به لقب «مونیخیها»، یعنی کسانی که در برابر قدرت متجاوز خود را می بازند و خود و مردم را فریب میدهند، ملقب شدند.
در زمانی که سالیوان جز به نام خمینی نمیاندیشید کتاب «ولایت فقیه یا حکومت اسلامی» خمینی، مانند کتاب «نبرد من» هیتلر، که در۱۹۳۸ به فرانسه هم ترجمه شدهبود، نه فقط در خارج از کشور بلکه حتی درایران نیز به دست میآمد و از خواندن آن تن انسان عادی به لرزه درمیآمد. حتی در نخستین هفتههای ورود خمینی به پاریس روزنامهی مهم صبح پاریس آن دوران، فرانس سوار، در سرمقالهای با تیتر درشت، از خمینی به نام «مردی که قصد دارد در ایران سنگسارکند، دست ببرد، و چشم درآورد، ...» سخن گفتهبود، بطوری که انتشار آن سبب واکنش اطرافیان خمینی و مصاحبهی دو تن از آنها با یکی از همکاران روزنامهی لوموند که در آن زمان کاملاً زیر نفوذ آنان بود، و باصطلاح تکذیب «اینگونه شایعات نادرست»، گردید.
پس، کمترین وظیفهی سرویس های دیپلماتیک دولت بزرگی چون دولت آمریکا نیز این بود که اطلاعات لازم دربارهی نقشهی خمینی برای ایران و خاورمیانه را از اینگونه منابع بهدست اورند و تنها به اظهارات دروغ و ترجمههای بزککردهی امثال بنیصدر و یزدی در نوفل لوشاتو که حتی سخنان خمینی را هم دستکاری میکردند بسنده نکنند. اما سالیوان هم، مانند چمبرلن انگلیسی و دالادیهی فرانسوی، بیشتر از علم لَدُنّی خود استفاده میکرد.
او، پس از شرحی درباره ی اختلاف شدیدی که با کاخ سفید حاصل میکند و قصد استعفایی که بنا به مصالح دیگری از آن چشم میپوشد، مینویسد که «دولت مرکزی برای پیشگیری از خطرات ناشی از مواضع یاغیگرانهی من، طی اطلاعیهی مستقیمی به نخستوزیر بختیار اطلاع داد که از پشتیبانی وزارت خارجه برخورداراست و به من نیز تکلیف شده که این امر را به اطلاع او برسانم.» و اضافه میکند: «من نیز بهنام وظیفهام به عنوان سفیر در قبالِ قانون اساسی که تعیین سیاست خارجی را مستقیماً بر عهدهی پرزیدنت قرارداده، به این وضع گردن نهادم و به بختیار اطلاع دادم که من هم در پرتو آن رهنمودها عمل خواهمکرد۷.»
آنچه، البته او درست خلاف آن را عمل کرد. و اعتراف نیز می کند که از آن پس دیگر روابطش با دولت خصمانه بود.
پس از توضیح اینکه چرا بخاطر امنیت هشتهزار تن اتباع کشورش در ایران از کنارهگیری صرفنظر میکند، می نویسد:
«اعتراف دارم که در دوران پس از آن روابط من منطبق با لحن احترامآمیزی که یک سفیر در مکاتبات خود با مقامات بالا بکار میبرد، نبود. به روشنی حس کردم که از آنجا که ظاهراً اعتماد پرزیدنت و همکاران نزدیکش را از دست دادهبودم و خود من نیز دیگر احترام لازم نسبت به آنان را نداشتم، برای من هم دیگر ضرورتی نداشت که مواضعم را با کاربرد لحنی تصنعی نسبت به آنان پنهان سازم. در نتیجه لحن بیانات من نه تنها تند بلکه حتی خشن نیز شد۸.»
درباره ی بختیار، از نوشتههای خود او نیز اینگونه برمیآید که «من همواره نسبت به او برخورد «سردی» داشتهام. اما فکر میکنم حق این است که گفتهشود که در رفتار با او هیچگاه از روح و نص دستورات رییس جمهوری آمریکا دربارهی پشتیبانی از او انحراف نجستم۷.»
ادعای غریبی است از سوی سفیری که بجای انتقال موضع کاخ سفید به ارتش در زمینه ی همراهی با دولت قانونی، چنان که دیدیم و باز هم خواهیمدید، تمام همّ و ابتکارات خود را صرف ایجاد همدستی میان ارتش با آخوندها میکند!
میگوید «در آن روزها غالباً بختیار را می دیدم و با تعجب از او میشنیدم که قصد داشت با "انقلاب" مقابله کند و چالش آن را با نیروی نظامی اندکی خنثی سازد.۹»
همچنین می نویسد «خبر یافته بودم که مذاکراتی میان نیروهای مسلح و سران انقلابی برقرار شده است. چندین گفتگو نیز میان ژنرال مقدم رییس ساواک و نمایندگان مهدی بازرگان صورت گرفتهاست. بعلاوه بازرگان شخصاً با قرهباغی و مقدم دیدار کردهاست. ظاهراً بختیار نیز از این تحولات اطلاع داشتهاست...» بی آن که یادآورشود که بانی این تماسها خود او بودهاست....۱۰»
او، همچنین، بدون هیچ منطق و دلیل موجهی، موضع بختیار را به موضع برژینسکی و همکارانش تشبیه میکند و از قول آنان نقل میکند که «یک ارتش چهارصدهزارنفری بآسانی بر جمعیت خیابانی غیرمسلحی که راهنمایی جز سخنان تحریک آمیز ملاها ندارند غالب می آید۱۱.»
همچنین اضافه میکند که شاه هم در مصر، شاید به تلقین اردشیر زاهدی، تصمیم میگیرد که برخلاف برنامهی نخستین خود، که عزیمت به آمریکا پس از توقفی یکروزه در اسوان بود، به عنوان مهمان دولت مصر بهمدت نامعلومی در مصر بماند تا در صورت پیروزی ارتش بر "انقلاب" به ایران بازگردد.«...»
«چنین تصمیمی به نظر من غیرواقعبینانهترین کار آمد. از این رو، پیامی به واشنگتن فرستادم و اظهارکردم که «چنین پندارهای توهمآمیزی مضحک است و بجای آن ما باید خود را برای این واقعیت آماده کنیم که "انقلاب" رو به پیروزی است و لازم است برای حفاظت از منافع ایالات متحده به بهترین وجهی با آن کناربیاییم ۱۲»(!)
« من در پاسخ به این پیامم ناخوشایندترین و زنندهترین تلگرام را از واشنگتن دریافت کردم که در نظر من حاوی ناشایستترین اهانت نسبت به وفاداری من به دولت بود۱۳.»
«با آنهمه سختگیریهای پیدرپی که در ماههای گذشته بر سر من باریدهبود، این دیگر بیرون از حد تحمل من بود. هرچه می بود، من یک مأمور عالیرتبهی سیاست خارجی مشغول به خدمت ایالات متحده بودم و چنین احساس میکردم که گویا گزارشها و نظریاتم در واشنگتن به سیاست کشور در سطح عالی، بر برخی از امور قابلملاحظهی آن زیان وارد میکرد. هنگامی که از وزارت خارجه با تلفن به من گفتهشد که آن پیام توهینآمیز از سوی کاخ سفید بوده فکر کردم که دیگر در تهران عمل مفیدی در خدمت پرزیدنت از دست من ساخته نیست. بنا بر این خود را برای استعفا و خاتمهی آن وضع بکلی ناگوار آماده کردم۱۴.»
پس از توضیح اینکه چرا بخاطر امنیت هشتهزار تن اتباع کشورش در ایران از کنارهگیری صرفنظر میکند، اعتراف می کند که از آن پس دیگر روابطش با دولت خصمانه بود.
«اذعان می کنم که در دوران پس از آن روابط من منطبق با لحن احترامآمیزی که یک سفیر در مکاتبات خود با مقامات بالا بکار میبرد، نبود. به روشنی حس کردم که از آنجا که ظاهراً اعتماد پرزیدنت و همکاران نزدیکش را از دست دادهبودم و خود من نیز دیگر نسبت به آنان احترام لازم را حس نمیکردم، برای من هم دیگر ضرورتی نداشت که مواضعم را با بکاربردن لحنی تصنعی نسبت به آنان پنهان سازم. در نتیجه لحن بیانات من نه تنها تند بلکه حتی خشن نیز شد۱۵.»
حداقل آنچه از اعترافات بالا برمیآید این است که در این لحظه در ایران ما با سفیر آمریکا سروکار نداریم و، چنانکه از خاطرات کارتر هم که در بخش های پیش نقل شد برمیآید، اساساً آمریکا در این زمان حساس تاریخی دیگر سفیر واقعی در ایران ندارد.
در همان حال وی همچنان می کوشد تا نشان دهد که هم برنامهی بختیار و هم تصمیمات کاخ سفید هر دو چنان غیرواقعبینانه بوده که قرهباغی نیز به آن پیبرده و تصمیم به استعفا از ریاست ستاد ارتش گرفته و حتی استعفانامهای هم نوشته اما در نتیجهی مخالفت بختیار با این تصمیم و توصیههای اکید سالیوان در جلسهی سهنفرهای که به ابتکار نخست وزیر برگذارشده بود سرانجام از اعلام آن منصرف گردیدهاست. همچنین شرح میدهد که چگونه در همان جلسه مهندس بازرگان به بختیار تلفن کرده و گفتوگوی پرحرارتی میان آن دو رخداده بودهاست، که در نتیجهی آن با او قرار دیداری برای روز بعد در خانهی یکی از رؤسای پیشین مجلس، که پیداست مهندس ریاضی همکار مهندس بازرگان در دانشگاه بوده، گذاشته است.
بطور خلاصه، سالیوان که از طرفی شیفته ی نمایندگان خمینی و مهندس بازرگان شده بود، بجای دادن اطمینان خاطر به سران ارتش که آمریکا دولت بختیار و ارتش را رها نکرده، درست در جهت عکس عمل کرده، هم بازرگان را به پشتیبانی آمریکا از یک دولت مذهبی مطمئن می سازد، و سران ارتش را به به سوی نزدیکی و سازش با نمایندگان خمینی می راند، و هم با تماسهای مکرر و «روی خوش و دوستانه» با گروه اخیر، این وارثان فداییان اسلام، آنها را از آنچه هم که خود بودند جریتر ساخت.
* * *
بدین ترتیب بود که میتوان گفت بار دیگر کودتایی آمریکایی، و این بار تنها به ابتکار شخص شخیص سفیر آمریکا، و حتی برخلاف رهنمودهای کاخ سفید، و علیه دومین دولت ملی ایران پس از شهریور بیست، همچنان بر اساس اتحادی از سران ارتش و آخوندها به رهبری خمینی، که ویلیام سالیوان میان آنها برقرارکرد، صورتگرفت تا به گفتهی او در کتابش در ۵۷ نیز، باز دو طرف قدرت را تقسیم کنند، البته این بار به رهبری خمینی. سالیوان که به گفتهی خودش حکومت آخوندها را بر دولت قانونی بختیار ترجیح دادهبود، با عقل کوچک خود، بانی اصلی اعلام «بیطرفی ارتش» میان دولت بختیار و سران فتنه بود. بدین ترتیب کودتایی به یک شکل جدید، اما هولناک، تکرارشد. در هر دو مورد با کودتایی آمریکایی علیه یک دولت ملی ایران سروکارداشته ایم؛ بار نخست به دست بخشی از نظامیان و با مشارکت فعال آخوندها در آن، و شراکتشان در قدرت حاصل از آن. و بار دوم، به ابتکار سالیوان، که بر اساس توهمات کودکانهی خود در مورد آخوندها، در خنثی کردن ارتش از راه همدستکردن امرای آن با نمایندگان خمینی در تهران در رسیدن اینان به قدرت، با مشارکت امراءِ ارتش اما بهنفع آخوندها و به رهبری مطلقالعنان خمینی، بزرگترین نقش را بازی کردهبود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* علی شاکری زند، زندگی سیاسی شاپور بختیار.
۱ ویلیام سالیوان، مأموریت در ایران، به انگلیسی، ص. ۲۳۶.
W.H. Sullivan, Mission to Iran, W. W. Norton & company,
۲ - پیشین.
-Idem.
۳ - همان، ص. ۲۳۷.
-Idem, p. ۲۳۷.
۴ همان، ص.۲۳۸.
-Idem, p. ۲۳۸.
۵ همان، صص . ۲۴۰ـ ۲۳۹.
-Idem, p. ۲۳۹-۲۴۰.
۶ پیشین.
-Idem.
۷ همان، ص.۲۴۲.
۸ پیشین.
-Idem.
۹ همان، ص. ۲۴۰.
-Idem, p. ۲۴۰.
۱۰ همان، ص. ۲۴۴.
-Idem, p. ۲۴۴.
۱۱ همان، ۲۴۰.
-Idem, p. ۲۴۰.
۱۲ همان، ص. ۲۴۱.
-Idem, p. ۲۴۱.
۱۳ پیشین.
-Idem.
۱۴ پیشین.
-Idem.
۱۵همان، ص. ۲۴۲.
-Idem, p. ۲۴۲.