اردشیر لطفعلیان
این شعر چندی پیش برای نخستین بار در فضای مجازی انتشار یافت
محمّد حسین شهریار از معروفترین شاعران یکصد سالۀ اخیر ایران است. آوازۀ شاعری شهریار بیشتر مرهون غزلهای او است ولی وی در همۀ قالبهای دیگر شعر کهن با توانایی طبع آزموده است. افزوده بر این، چند شعر استادانه نیز مانند “پیام به انیشتن” و “ای وای مادرم” به شیوۀ نیمایی با مصراعهای کوتاه و بلند از وی به جا مانده است. از جملۀ بهترین کارهای شهریار شعرهایی است که به زبان مادری خود، آذری، سروده است. در این سرودهها که معروفترین آنها “حیدر بابایه سلام” است جوهر شعری بسیار غنی است و کار او به شعر ناب نزدیک شده است. یکی دیگر از ویژگیهایی که موجب محبوبیت گستردۀ شهریار در زمان حیاتش نزد مردم شد و وی را به جایگاه یک شاعر ملّی ارتقاء داد فراتر رفتن وی از محدودۀ بومیگرایی و اندیشه به ایران و ارزشهای فرهنگی آن به منزلۀ میهن مشترک همۀ اقوام ایرانی بود.
با وقوع انقلاب و مصادرۀ سریع آن به دست آیتالله خمینی، ابتدا با وعدههای رنگارنگ آزادی و عدالت و برابری در پیشگاه قانون، سپس با توسِل به زور عریان، خبرهایی دایر بر این که شهریار نیز به صف هواداران آیتالله پیوسته و اشعاری در مدح وی سروده است انتشار یافت که برای دوستداران و ستایندگان شاعر حیرتآور بود. آنها نمیتوانستند باور کنند که شهریار، آن شاعر شهره به آزادگی و میهندوستی خود را چنان آسان فروخته و تا آنجا پایین آورده باشد تا زبان به مدح کسی بیالاید که هنگام بازگشت به ایران پس از سالها دوری از وطن در پاسخ خبرنگاری که پرسید چه احساسی دارد “هیچی” معروف خود را تحویل وی داد.
واقعیت آن بود که متأسفانه از شهریار ابیاتی در همان راستای یادشده انتشار یافت ولی به طوری که بعدها به وضوح پیوست کارگزاران استبداد نوبنیاد دینی شاعر سالخورده و بیمار را زیر فشارهای طاقتفرسا گذاشته بودند تا برخلاف میل خود به سرودن چنان اباطیلی رضایت دهد. بعدها با دوام نظام مذهبیِ برآمده از انقلاب بر همه آشکار شد که کارگزاران آن برای اجرای مقاصد و حفظ سلطۀ انحصاری خویش از ارتکاب غیراخلاقیترین اعمال و دستآلودن به کریهترین جنایات هم رویگردان نیستند، چه رسد به این که پیرمرد بیمار و معتادی را که به نام یک شاعر محبوب و توانا از نفوذ کلام بزرگی برخوردار بود ناگزیر سازند تا برخلاف میل خود چند بیتی در ستایش از خمینی و انقلاب اسلامی او سر هم بندی کند.
نگارندۀ این سطور چند سالی بعد از انقلاب با آقای جبّارزاده خواهر زادۀ شهریار در آمریکا آشنایی پیدا کرد و او شرایط ناگوار تحمیل شده بر دایی خود را به منظور گردن نهادن به خواست خودکامۀ تازه از گرد راه رسیده شرح داد.
قصیدهای که در پایین زیر عنوان “شعر اندوه” آمده و در اینجا تحلیل میشود مدّت چندانی نیست که در فضای مجازی انتشار یافته است. تاریخ سرایش این شعر چنانکه از اشارات به کار رفته در آن بر میآید به نخستین سالهای بعد از انقلاب باز میگردد. به یاد داریم که کوتاه مدّتی بعد از وقوع انقلاب مردم تبریز به هواداری از همشهری خود آیتالله شریعتمداری که مواضع مخالفی با خمینی داشت قیام کردند ولی آن قیام به دلایلی که جای توضیحشان در اینجا نیست زود به شکست انجامید و آیتالله شریعتمداری از سوی آیتالله خمینی[۱] با ناسپاسی نسبت به حقی که از وی به گردن داشت و بیاعتنا به مقام شامخ دینیاش در معرض نارواترین فشارها و بدرفتاریها قرار گرفت.
قصیدۀ مورد بحث شامل ابیاتی است که شاعر در آنها دست توسّل به دامان کسی که او را “مدار شریعت” و “ستون حقیقت” میخواند زده و از وی خواسته است دشمنان خلق آذربایجان را پراکنده سازد و دوستان مردم ایران را گرد هم آورد. پس میتوان گفت در این شعر است که موضع راستین و احساسات واقعی شهریار نسبت به انقلاب اسلامی و پیامدهای ناخوش و ناگوار آن برای ایران و ایرانی بیپرده پوشی بیان شده است. از همین جا نیز میتوان پی برد که چه فشار سنگینی بر شاعر سالخورده و ناتندرست وارد آمده تا او به سرودن بیتی چند در تأیید و تحسین آیتالله خمینی و انقلاب اسلامی او تن در دهد.
افزوده بر اشارات یاد شده در شعر، شیوایی چشمگیر و کیفیت مرغوب چکامه و همخوانی آن از نظر سبک و شیوۀ سرایش با دیگر قصاید شاعر، جای شکی در این که چکامه از طبع توانای شهریار تراویده است باقی نمیگذارد.
شرح حال فشرده:
محمّد حسین بهجت تبریزی متخلّص به شهریار، در ۱۲۸۵ خورشیدی درخشگناب، یکی از روستاهای اطراف تبریز به جهان دیده گشود. سرودن شعر را از نوجوانی آغاز کرد و استعداد درخشان خود را در کار شاعری نشان داد. دورۀ دبیرستان را در تبریز و تهران پیمود. هنگامی که در دانشگاه تهران تحصیلات پزشکی را دنبال میکرد درگیر یک ماجرای عشقی شد که به ناکامی انجامید. این شکست ضربۀ سنگینی بر روح حسّاس شاعر جوان وارد ساخت و در حالی که بیش از شش ماه تا پایان دورۀ پزشکی باقی نمانده بود ترک تحصیل کرد. از آن پس غزلهای پر سوز و گداز و ماجرای عشق ناکامش بر سر زبانها افتاد.
سرودههای او بهزودی توجه شاعران و ادبای تثبیت شدۀ آن روزگار مانند ملکالشعرای بهار و رشید یاسمی و سعید نفیسی را جلب کرد و نوشتههای تحسینآمیز آنان بر شهرت و محبوبیت شهریار افزود. چنانکه اشاره رفت او در همۀ قالبهای شعر کهن مانند قصیده، مثنوی، غزل، قطعه، رباعی طبع آزموده و اشعار با کیفیتی هم به سبک نیمایی و هم به زبان آذری سروده است. پس از انقلاب شعرهایی در تمجید از آیتالله خمینی به وی منسوب شد که جنجال آفرید. شهریار در ۱۳۶۷ خورشیدی در تبریز درگذشت.
شعر اندوه
کشور آذرگشسب و سرزمین شهریار
پایگاه پاکدینان، مأمن آزادگان
سرزمین رستم و جولانگه اسفندیار
مسکن ابن مقفع، جایگاه بوعلی
پرورشگاه سنایی، معرفت را پود و تار
مهد بو مسلم، که از شمشیر و از تدبیر او
در کف عباسیان آمد زمام اختیار
بیشهی یعقوب لیث، آن شیر میدانهای جنگ
آنکه نامش هست تا پایان عالم استوار
زادگاه سربداران کز پی کسب شرف
از وطن کردند اقوام مغول را تار و مار
یا رب این ایران من با آنهمه فر و شکوه
یا رب این ایران من با آنهمه عز و وقار
اینچنین پر بسته و دلخسته و زار و نژند
اینچنین افسرده و پژمرده و زار و نزار
ای زبانم لال، گردد نام فردوسی خفیف
ای دو چشمم کور، کافتد نام حافظ زاعتبار
* * *
شاه دزدی رفت و در دنبالش آمد گند دزد
تاجداری رفت و آمد در پیش عمامهدار
چکمهپوشی رفت و آمد بعد از آن نعلینپوش
شهسواری رفت و آمد در پی او خرسوار
هر طرف دستار میبینی رسن اندر رسن
هر طرف عمامهها یابی قطار اندر قطار
اِشکم این لاشخورها کی بود سیریپذیر
کی بود در کار این دستاربندان بند و بار
در لباس دین ولی این عده دنیاپرست
در پی تاراج ملت بدتر از قوم تتار
بهر تقسیم غنائم با هم اندر کشمکش
بهر توزیع مناصب با هم اندر گیر و دار
نغمهی وا محنتا گردیده از هر سو بلند
بانگ واویلا به گوش آید ز هر شهر و دیار
تیربارانهای دائم بر خلاف حکم شرع
کشت و کشتار مداوم عکس امر کردگار
ابلهی بر ملک خوزستان زند دیوانه وش
احمقی در خاک کردستان کشد دیوانه وار
اینهمه آدمکشی با نام اسلامای دریغ
اینهمه غارتگری با نام اسلامای هوار
* * *
نیستند ایرانی اینها از عرب هم بدترند
چون عرب را باشد از فرهنگ ایران افتخار
دوستیهاشان بود با خصم ایرانی عیان
دشمنیهاشان بود با خلق ایران آشکار
فر یزدانی خرد بر فرقشان مانند پتک
پرچم ایران رود در چشمشان مانند خار
گشته بوعمار و بوهانی و صدها گند بو
جانشین بویه و سیبویه و آل زیار
ارزش ریش این زمان در دیده بیرون از حساب
قیمت پشم این زمان در دیده بیرون از شمار
بینم آن روزی که آید نوبت ملا کشی
می کند آخوند بینعلین از هر سو فرار
ابلهان را محفل است این یا بود دارالشیوخ؟
خبرگان را مجلس است این یا بود بیت الحمار؟
کسب قدرت میکنند اما برای نفس خویش
وضع قانون میکنند اما برای انحصار
کی وطن در چنگ این خودکامگان یابد سکون
کی وطن در دست این نابخردان گیرد قرار
* * *
ای که هستی در دیار ما حقیقت را ستون!
ای که هستی تو در این کشور شریعت را مدار!
ملت ایران ما چون گوش بر فرمان توست
خلق آذربایجان چون باشدت فرمانگزار
دشمنان خلق ایران را ز دور هم بران!
دوستان ملک ایران را به گرد هم بیار!
نیست باکی گر که جانم را بگیرند این خسان
نیست پروایی شود گر پیکرم بالای دار
زانکه من جز نام ایرانی نمییارم به لب
زانکه من جز بهر ایرانی نمیگویم شعار
تحلیل شعر
قصیدۀ “شعر اندوه” از سی و چهار بیت ترکیب یافته است و ما برای سهولت تحلیل و در همان حال احتراز از ورود بیش اندازه به جزئیات آن را در سه بخش: دو بخش ده بیتی و یک بخش چهارده بیتی پس از نقل دوبارۀ هر یک از بخشهای یاد شده تحلیل میکنیم.
بخش نخست
جای آن دارد که ریزد خون ز چشم روزگار
در عزای کشور دارا و خاک مازیار
میهن برزین و خاک برمک و ملک قباد
کشور آذرگشسب و سرزمین شهریار
پایگاه پاکدینان، مأمن آزادگان
سرزمین رستم و جولانگه اسفندیار
مسکن ابن مقفع، جایگاه بوعلی
پرورشگاه سنایی، معرفت را پود و تار
مهد بو مسلم، که از شمشیر و از تدبیر او
در کف عباسیان آمد زمام اختیار
بیشهی یعقوب لیث، آن شیر میدانهای جنگ
آنکه نامش هست تا پایان عالم استوار
زادگاه سربداران کز پی کسب شرف
از وطن کردند اقوام مغول را تار و مار
یا رب این ایران من با آنهمه فر و شکوه
یا رب این ایران من با آنهمه عز و وقار
اینچنین پر بسته و دلخسته و زار و نژند
اینچنین افسرده و پژمرده و زار و نزار
ای زبانم لال، گردد نام فردوسی خفیف
ای دو چشمم کور، کافتد نام حافظ زاعتبار
تحلیل
در این بخش شاعر با یاد کردن از گذشتۀ درخشان و شکوهمند ایران اندوه بیپایان خود را از این که کشوری با آن فَرّ و بزرگی و توانایی و وسعت قلمرو به سرنوشتی سخت محنت بار رسیده، بیان میدارد. او در این معنی میگوید، سزاوار تر آن است که در سوک فرجام شومی که گریبان کشور دارا و زادگاه مازیار را گرفته است به جای اشک از دیدۀ روزگار خون جاری شود. شاعر آنگاه با زبانی فاخر از برخی از نهادها و نمادها و چهرههای برجستۀ ایران باستان سخن به میان میآورد و یاد آوری میکند که این سرزمین زادگاه برزین و میهن برمک و کشور کیقباد بوده است.
برزین در شاهنامه فرزند گرشاسب و نوۀ جمشید است. همچنین یکی از موبدان بزرگ زرتشتی برزین نام داشته است. کیقباد، سردودمان شاهان کیانی بود و دودمانهای هخامنشی و ساسانی نیز هر کدام پادشاهی به نام کیقباد داشتهاند. در شعر آنگاه به آتشکدۀ آذر گُشسپ، یکی از مهمترین آتشکدههای زرتشتی اشاره میشود و تأکید به عمل میآید که ایران جایگاه پاکدینان، مهد آزادگان و خاستگاه یلانی چون رستم و اسفندیار بوده است. خاندانهایی چون برمکیان، نگهبانان آتشکدۀ معروف نوبهار، در آن میزیستهاند که پس از قدرت گرفتن خلفای عبّاسی بار دیگر آیینهای ایرانی را در دربارهارون الرشید زنده کردند.
این کشور بزرگانی چون ابن سینا و ابن مقفع و سنائی را در دامان خود پرورده و تار و پودش را دانش و معرفت ترکیب میداده است. بزرگمردی چون ابو مسلم خراسانی از آن برخاسته که اختیار و اقتدار خلافت به همّت وی در کف عبّاسیان قرار گرفت. سپس ذکر یعقوب لیث سر دودمان صفاریان، همان کسی که برای نخستین بار شاعران را به سرودن شعر به زبان پارسی و پشت کردن به زبان عربی فرمان داد، به میان میآید. همو بود که برای برانداختن فرمانروایی عرب و سرنگون ساختن خلیفۀ عبّاسی به بغداد لشکر کشید ولی بخت با وی یاری نکرد. کسی که به گفتۀ شاعر، تاریخ تا پایان عالم نامش را به فراموشی نخواهد سپرد. ایران کشور سربداران است، همان شجاعانی که در غرب خراسان در برابر مغولان به پا خاستند و بر آنها ضربات کشندهای وارد آوردند.
شاعر آنگاه از این که ایرانی با آن عزت و شکوه چنین پربسته و دل خسته و زار و نژند شده به تلخی افسوس میخورد. همچنین از این که در این روزگار از فردوسی بزرگ با حرمتی که شایستۀ اوست نام برده نمیشود اندوه خود را ابراز میدارد و میگوید، ترجیح میداده زبانش لال باشد و در برابر چنین وضعی قرار نگیرد و دوست تر میداشته که دو چشمش کور باشد و ببیند که در عهد حاکمان بیفرهنگ امروز نام حافظ از احترام و اعتبار بیفتد.
بخش دوّم
شاه دزدی رفت و در دنبالش آمد گند دزد
تاجداری رفت و آمد در پی اش عمّامهدار
چکمهپوشی رفت و آمد بعد از آن نعلینپوش
شهسواری رفت و آمد در پی او خرسوار
هر طرف دستار میبینی رسن اندر رسن
هر طرف عمامهها یابی قطار اندر قطار
اِشکم این لاشخورها کی بود سیریپذیر
کی بود در کار این دستار بندان بند و بار
در لباس دین ولی این عدّۀ دنیا پرست
در پی تاراج ملت بدتر از قوم تتار
بهر تقسیم غنائم با هم اندر کشمکش
بهر توزیع مناصب با هم اندر گیر و دار
نغمهی وامحنتا گردیده از هر سو بلند
بانگ واویلا به گوش آید ز هر شهر و دیار
تیربارانهای دائم بر خلاف حکم شرع
کشت و کشتار مداوم عکس امر کردگار
ابلهی بر ملک خوزستان زند دیوانهوش
احمقی در خاک کردستان کشد دیوانهوار
اینهمه آدمکشی با نام اسلام ای دریغ
اینهمه غارتگری با نام اسلام ای هوار
تحلیل
در آغاز بخش دوم شعر میخوانیم که “شاه دزدی” رفت و “گند دزدی” بر جای او نشست. شاعر در اینجا با واژۀ “شاه” بازی میکند، به این معنی که با کار بردن آن ضمن اشاره به شاه سابق، معنای دیگر واژه را در زبان فارسی که همان برتر و زبده و سرآمد باشد نیز مراد میکند. وی آنگاه اصطلاح “گند دزد” به معنی دله دزد را به کار میبرد که به طور واضح اشاره به هریک از مُلّایان حاکم است. البته این اصطلاح بیشتر با دزدیهای آغاز کار آنان وفق میداده است. شهریار اگر امروز زنده بود و با چشم خود میدید که این جماعت در انواع دزدی و اختلاس و احتکار و ... تا کجا پیشرفت کرده و چگونه گوی سبقت را از همۀ شاه دزدان روی زمین ربودهاند، بیشک به گونۀ دیگری هنر بزرگ آنان را توصیف میکرد.
در بیت بعدی به دو اصطلاح “چکمهپوش” و “نعلینپوش” بر میخوریم که منظور از کاربردشان به خوبی روشن است و نیز میدانیم آوردن واژۀ “شهسوار” اشاره شاعر به کیست و از “خرسوار” چه کسی را مراد میکند. این دو اصطلاح با مهارت ویژهای به کار رفتهاند، زیرا شهسوار افزوده بر این که میتواند به شاهی که سوار بر اسب است اشاره داشته باشد، سوارکار زبده و ماهر را نیز میرساند. امّا منظور از “خرسوار” دقیقا اشاره به شخص خمینی است زیرا آخوندهای معتبر تا همین اواخر همیشه با خر نقل مکان میکردند و خمینی نیز در بخش عمدهای از عمر خود مانند همتایان دیگرش جز درازگوش مرکب دیگری در اختیار نداشته است.
همانگونه که میدانیم، با وقوع انقلاب شمار دستار بندان در ایران به نسبت هندسی افزایش یافت. آخوندها حتی به جایی رسیدند که به تقلید از مراسم اعطای سردوشی نزد نظامیان در سالیان بعد از انقلاب مراسم پرعرض و طولی به نام عمّامهگذاری بر پا میکنند. بیت دیگر قصیده گویای همین تحوّل نامیمون است و این معنا را میرساند که امروز شما به هر سو و هر کوی و برزنی که روی آورید صاحبان عبا و عمّامه را به وفور سر راه خود میبینید و حضور آنها مانند خاری در چشمتان میخلد.
در شعر سپس به واقعیت دیگری راجع این طبقه میرسیم و آن سیری ناپذیر بودن و اشتهای بیپایانشان برای خوردن و بلعیدن است. اصولا دستار بندان از دیر باز به شکم بارگی و مفتخوری مشهور بوده و به هیچ بند و باری تمکین نمیکردهاند. پس امروز که بر تمامی کشور سلطه یافتهاند به طریق اولی خود را به هیچگونه قید و بندی نیازمند نمیبینند. شاعر آنگاه میگوید که آنان گرچه به ظاهر لباس اهل دین در بر دارند، در چپاول و تاراج مال مردم دست تاتار و تیمور را از پشت بستهاند. حقیقت هم این است که از همان فردای پیروزی انقلاب رقابت و کشمکش برای تقسیم غنائم و توزیع مناصب به شدّت میانشان آغاز شد و هرکدام که تردستتر و بیاعتناتر به اصول اخلاق و وجدان بود با بیرون راندن آسانتر حریف خود از میدان مجموع امتیازات را به گونۀ انحصاری از آنِ خود ساخت.
واقعیت دیگری هم در شعر مورد اشاره قرار گرفته و آن این که هر روز که از عمر استبداد دینی گذشت بر دامنۀ فقر و فساد و فحشاء و آدمکشی نیز افزوده گشت و فریاد خلق محروم بیشتر از روز پیشین به آسمان رفت. در شعر ویژگی دیگر حاکمان نو رسیده که سفّاکی بیمانند آنها و چالاکی شان در کار اعدام و خونریزی است نیز فراموش نشده است. همۀ ایرانیان طی چهل و پنج سال گذشته در چهار گوشۀ کشور از خوزستان گرفته تا کردستان و از ترکمن صحرا گرفته تا آذربایجان، شاهد نمونههای تکان دهندۀای از تبهکاریهای آنان بودهاند. اندوهناکتر آنکه این همه آدمکشی و تاراج و چپاول و تجاوز زیر لوای دین و شریعت روی داده است.
بخش سوّم
نیستند ایرانی اینها از عرب هم بدترند
چون عرب را باشد از فرهنگ ایران افتخار
دوستیهاشان بود با خصم ایرانی عیان
دشمنیهاشان بود با خلق ایران آشکار
فرِّ یزدانی خورد بر فرقشان مانند پتک
پرچم ایران رود در چشمشان مانند خار
گشته بوعمّار و بوهانی و صدها گند بو
جانشین بویه و سیبویه و آل زیار
ارزش ریش این زمان در دیده بیرون از حساب
قیمت پشم این زمان در دیده بیرون از شمار
بینم آن روزی که آید نوبت مُلّا کشی
میکند آخوند بینعلین از هر سو فرار
ابلهان را محفل است این یا بود دارالشیوخ؟
خبرگان را مجلس است این یا بود بیتالحمار؟
کسب قدرت میکنند اما برای نفس خویش
وضع قانون میکنند اما برای انحصار
کی وطن در چنگ این خودکامگان یابد سکون
کی وطن در دست این نابخردان گیرد قرار
ای که هستی در دیار ما حقیقت را ستون!
ای که هستی تو در این کشور شریعت را مدار!
ملت ایران ما چون گوش بر فرمان توست
خلق آذربایجان چون باَشَدت فرمانگزار
دشمنان خلق ایران را ز دور هم بران
دوستان ملک ایران را به گرد هم بیار
نیست باکی گر که جانم را بگیرند این خسان
نیست پروایی شود گر پیکرم بالای دار
زانکه من جز نام ایرانی نمیآرم به لب
زانکه من جز بهر ایرانی نمیگویم شعار
تحلیل
در آغاز این بخش شاعر تأکید میکند که دستار بندان حاکم نه تنها ایرانی نیستد، بلکه از عرب هم بدترند، زیرا به زعم سراینده، عرب به ارزش فرهنگ ایران معترف است و به آن افتخار هم میکند.[۱] آنگاه رفتار خائنانۀ این جماعت از جهات گوناگون مورد شماتت قرار میگیرد، چون بیهیچ پرده پوشی با دشمن ایرانی دوستی میکنند و خصومتهاشان آشکارا متوجه مردم ایران است. اینان از فرّ یزدانی نصیبی نبردهاند، چون سرهاشان از شنیدن آن مانند فرود آمدن ضربۀ پتک به دوران میافتد و پرچم (شیر و خورشید) ایران چون خاری در چشمهاشان میخلد.
با دستاندازی جماعت دستاربند به قدرت کسانی چون بوعمّار و بوهانی که نزد عربها به سبب آدمکشیها و قساوتهای چشمگیرشان اعتبار یافتهاند و شاعر از ایشان با صفت “گند بو” یاد میکند، جانشین بویه و سیبویه و آلِ زیار شدهاند.
شاعر سپس با لحنی طنزآلود به رواج گستردۀ ریش و پشم بعد از وقوع انقلاب به عنوان وسیلهای برای تظاهر به دینداری اشاره میکند و شرح میدهد که چگونه ریش در فضای ریاکارانۀ حاکم ارزشی بیش از حساب یافته و قیمت پشم هم به جایی رسیده که از حدِّ شمارش فرا تر رفته است. شاعر آنگاه با دورنگری فرا رسیدن روزی را که مُلّاکشی آغاز شود پیشبینی میکند و میگوید، در چنان روزی آخوندی که امروز همهکاره است از فرط وحشت بدون نعلین پا به فرار میگذارد.
همانگونه که به یاد داریم، آیتالله خمینی بعد از پیروزی انقلاب بر خلاف قول صریح خود دایر بر برپا ساختن مجلس مؤسسان برای تدوین قانون اساسی جدید، مجلسی مرکب از آخوندهای مرتجع و واپسگرا تشکیل داد و آنها به جای پیشنویس مترقیای که هنگام اقامت خمینی در پاریس به وسیلۀ تنی چند از کارشناسان برای قانون اساسی آیندۀ کشور تهیه شده بود متنی را مورد تصویب قرار دادند که حکم عقبگرد به هزار و چهار صد سال پیش را داشت. بدترین و زهر آگینترین بخش آن نیز در نظر گرفتن مقامی به نام ولایت فقیه با اختیارات مطلق و نامحدود برای برای پیشوای دینی به منظور لغو همۀ قوانین موضوعه و سُلطۀ بیحدّ و مرز بر جان و مال مردم بود. به همین سبب است که شاعر با اشاره به چنان مجلسی میگوید، آیا این مجلس است یا آخوند خانه و آیا این مجمع خبرگان است یا طویلۀ خران؟ کسانی که در چنین مجلسی گرد آمدهاند تنها زمینۀ قدرت هرچه بیشتر برای خود را فراهم میکنند و اگر بر قانونی صحّه گذارند باز هدف از آن فقط ایجاد انحصار به سود خودشان است.
بعد از بیان این مراتب، شاعر نتیجهگیری میکند که وطن در چنگال این خودکامگان و این بیخردان هر گز روی قرار و آرامش نخواهد دید. آنگاه ما به جای بسیار حسّاس شعر میرسیم که به درستی نشان میدهد شاعر چگونه اعتقادی دارد و دل او با کیست. هرچند که در اینجا از کسی به شکل مشخّص نام برده نمیشود، ولی شخصی مورد خطاب قرار میگیرد و به یاری طلبیده میشود که در نظر سراینده “ستون حقیقت” و “مدارِ شریعت” است. هر فرد کماطلاعی هم از این طرز بیان بیدرنگ در مییابد که منظور شاعر از مدار شریعت و ستون حقیقت کسی جز آیتالله شریعتمداری نیست.
شاید از یاد برده باشیم که موضع شریعتمداری از همۀ جهات درست در نقطۀ مقابل مواضع خمینی قرار داشت. او و مخالف مداخلۀ دین در سیاست بود. آیتالله شریعتمداری که در آن زمان بالاترین مرجع دینی کشور به شمار میرفت به خاطر مصالح مهمتری از شورش گستردۀ هواداران خود در آذربایجان برای تضعیف خمینی و به خاک مالیدن پوزۀ وی بهرهبرداری نکرد و برعکس آنان را به آرامش فرا خواند. ولی خمینی به جای قدرشناسی از این بزرگواری به دشمنی آشکار با آن مرجع مورد احترام و تهدید و تحقیر علنی وی با فراموش کردن دین بزرگی که از وی به گردن داشت کمر بست.
چنانکه در بالاهم اشاره رفت، شهریار در خطاب سر بسته به آیتالله شریعتمداری تأکید میکند که ملّت ایران و خلق آذربایجان گوش به فرمان او است و از آیتالله برای پراکنده ساختن دشمنان ایران و گرد هم آوردن دوستان او یاری میطلبد. در حقیقت آیتالله سالخورده و مسالمتجو کسی نبود که حریف خمینی بیرحم و تشنۀ قدرت باشد. او با سپر انداختن در برابر خمینی امیدهایی را که هواداران بیشمارش به وی بسته بودند ناکام گذاشت. امّا شریعتمداری در آن مقام احساس مسؤلیت میکرد و نمیخواست در کشور جنگ داخلی به راه افتد.
از آنچه که شاعر در دو بیت پایانی قصیده میآورد و برای بالای دار رفتن اعلام آمادگی میکند، در مییابیم که فشار بر شاعر سالخورده و بیمار تا چه اندازه طاقتفرسا بوده که به گفتن ابیاتی در تأیید و تمجید خمینی رضایت داده است. در هر حال انتشار قصیدهای که تحلیل آن گذشت تا حدّ زیادی به شهریار اعادۀ حیثیت میکند و از اعتقاد قلبی و راستین وی پرده بر میدارد. این قصیدۀ استادانۀ با نام ایران و دلبستگی عمیق شاعر به میهن نیاکانی به پایان میرسد و ما نیز نوشته را با تکرار آخرین بیت قصیده که مهیّج و برانگیزنده است، پایان میبخشیم:
زانکه من جز نام ایرانی نمیآرم به لب
زانکه من جز بهر ایرانی نمیگویم شعار
———————————
[۱] - بعد از بازداشت آیتالله خمینی به دنبال سخنرانی بیپروایش در مخالفت با دادن حق قضاوت برون مرزی به دولت آمریکا برای نظامیان آن کشور که در ایران که مرتکب جرم میشدند در سال ۱۳۴۱، شاه بنا بر گزارشهای موثق تصمیم گرفته بود او را به سختی مجازات کند، ولی آیت الله شریعتمداری که بالاترین مرجع دینی وقت به شمار میرفت یا صدور گواهی آیتالله بودن خمینی در نجات وی از آن گرفتاری نقش مؤثری ایفا کرد و میدانیم آقای خمینی پس از دستیابی به قدرت چگونه آن خدمت بزرگ را راد تلافی کرد!
[۲] معلوم نیست که این تفاخر شاعرانه تا چه اندازه ریشه در واقعیت داشته باشد.