به یاد دکترمحمد مصدق
مردی که رستاخیزهای امروز
با او آغاز شد
ع. اروندسیمرغ جاویدان آزادی... !
ای بیکران دریای عشق و مردمی ! ای یکه دردانه !اسطوره ی تاریخ عهد خویش و تاریخی چو افسانه
ای وارث زرتشت و کورش ! برترین فرزند پیرِ توس!
ای یار مظلومان و محرومان ایران ! این کهن خانه !
ای عاشق دلسوز این گهواره ی دیرینه ی فرهنگ
عمری نهاده در مصاف هرچه بت یا هرچه بتخانه
این گوهرت پاکیزه تر از پرتو خورشید عالمتاب
ای همتت بیزار از بیداد و از تمکین به بیگانه
پیرِ جوانمردان این بوم و رموزآموزِ دانایان
قلب خردمندان ایرانشهر و مجنونان فرزانه١
آزاد سروِ خم نکرده سر به پیش هیچ طوفانی
"پولاد قلبِ"٢ ایستاده زیر تیغ کینه جویان"مرد و مردانه"٣
ای خاکی افلاکی ! ای سیمرغ جاویدان آزادی !
ای شهپرت افسون شکن٤ از پارس تا آنسوی فـُرغانه
روح نجیب ملتی دیرین تر از یادِ همه تاریخ
جان عزیز مردمی با قدمتی چون کوه بر شانه
آیا کجا رفتند "شاهانی" که در زندانت افکندند
وآن فکرِ غضروفین که "مشت استخوان" خواندت سفیهانه
با تو سپیده ها همه دریای شادِ روشنایی بود
بی تو غروب آمد ! غروب شیون جغدان به ویرانه !
از چیست رخت از پیش ما بربست آیین جوانمردی
تا زیر نام دوستت خنجرزند ناپاک دزدانه
در روزگار مرگبار جهل و شام تارِ استبداد
یاد دل افروز تو شمع و گردِ آن مردم چو پروانه
بار دگر خواهد رسید آن دم که از نام بلند تو
خیزد سرود شادمانی زیر سقف هرچه کاشانه
تا مرد و زن پیر و جوان در جشن آزادی به یاد تو
در کوهسار و دشت و دریای وطن گیرند پیمانه
پاریس، ٢٨ آوریل ٢٠١٠
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
١ دکتر مصدق در کتاب خاطرات و تاًلمات خود از روزی یاد می کند که در کودکی، در محضر مادر بزرگوارش، امیر نظام گروسی درباره ی آینده ی ا واز دیوان حافظ تفاًلی می زند. سپس می نویسد غزلی آمد که بیت سوم آن چنین است
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن / شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
البته این "مجنونِ" حافظ که در ادبیات ما جایگاه والایی دارد، یکی از چهره های کسانی است که در همین ادبیات " عقلای مجانین" نامیده شده اند. برای آگاهی بیشتر، از جمله نگاه کنید به داستا نهای متعدد "الهی نامه" ی فریدالدین عطار نیشابوری درباره ی عقلای مجانین.
٢ دکترمحمد مصدق در دادگاه غیرقانونی نظامی، در پاسخ یکی از حملات ناجوانمردانه ی دادستان بی فرهنگ و بداندیش گفت «پولاد قلبم!»، یعنی قلبم از پولا داست. این سخن از زبان مردی رئوف و عاطفی که رقت قلب او بر همه آشکار بود نشانه ی قدرت روحی او در برابر مشقات مبارزه و حملات حقیرانه ی دشمنان ایران و آزادی و ناجوانمردان روزگاربود.
٣ این قید را دکتر مصدق در جمله ای بکار برده که در زیر عکس اهدایی به د وستداران خود نوشته است، آنجا که به اطمینان خود از چگونگی مبارزه ی آتی آنان و ملت ایران در راه آزادی اشاره می کند.
٤ «آری پناه بخشد آن پرِ "مرغان مرغ" (وارغن: varəγan ؛ نام سیمرغ در اوستا ) در هنگام هماورد شدن با خونخوار و ستمکار. دارندگان آن پر کمتر گزند یابند. همه بترسند از کسی که تعویذ مرغ وارغن با اوست ( بهرام یشت، بند ٣۴ـ ٣٨ »؛ نک. سیمرغ، فرهنگ معین ، بخش اعلام).